روزی بینوائی را گفتند: دعائی بکن در حق مردم چرا که دعای بینوا زود میگیرد! بینوا دستهایش را به آسمان برد و گفت: خدایا فصلی جدید بیافرین غیر از این چهار فصل زمستان و تابستان و پائیز و بهار!
مردم متعجب گشتند و گفتند: سبب این دعا چه بود؟ بینوا گفت: خدواندا، فصل جدیدی بیافرین که در آن فصل به خاطر گرما آّب و برق و به خاطر سرما گاز ما را قطع نکنند تا تلف شویم، خداوندا، فصلی جدید بیافرین که در آن فصل هر بارانی که می بارد تبدیل به سیل نشود و دوباره ما تلف شویم، خداوندا، فصلی جدید بیافرین که در آن فصل اینقدر تورم و گرانی وجود نداشته باشد که کمر ما را بشکند و بازهم تلف شویم، خداوندا، فصلی جدید بیافرین که در آن فصل دیگر بچهمان به دانشگاه نرود و هی نگوید بابا! پول شهریه بده! خداوندا، فصلی جدید بیافرین که در آن فصل من بمیرم و راحت شوم و بعد از مرگ من دوباره این فصل را حذف کن تا خانوادهام برایم هر سال عزاداری نکنند و مخارج آن تلفشان نکند!
دعای یک بینوا
گویند شیخ پیر پسر بزرگ رضی ال... عنه از ازدواج مردان بسیار ناخشنود و عصبانی میگشت (به دلیل اینکه خود حتی یک بار هم ازدواج نکرده بود) پس روزی وی را مریدان بگفتند یا شیخ! چیست نظرت در مورد آن دو نفری که دیروز به دیار باقی شتافتند.
پس شیخ لختی بیاندیشید و بفرمود: فلان به بهشت رفت و فلان به دوزخ! پس مریدان در عجب شدند از این نظر و از شیخ خواستند تا دلیل نظر خود بفرماید.
پس شیخ بفرمود آن فلان در دنیا متاهل بود و متاهل را در دنیا زندگی جهنم باشد پس روزی وی در آن دنیا بهشت است و آن دیگری در این دنیا مجرد بود و مجردان را زندگی این دنیا بهشت است پس در آن دنیا سزاوار است که به جهنم رود پس مریدان به تایید گفته شیخ پیر پسر بزرگ رضی ال... عنه از خود نعرهها ساطع نمودند.
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۸
رمز موفقیت
ـ انجام کاری را که میتوانی یا میاندیشی که میتوانی، آغاز کن. در جسارت نبوغ و اقتدار و اعجاز نهفته است .
ـ وقتی عشق و مهارت توام با هم کار کنند انتظار یک شاهکار را داشته باشید.
ـ هر بدبیاری، هر شکست، هر دل شکستگی با خود به همان اندازه یا بیشتر امتیازی مثبت به همراه دارد.
ـ همیشه قطعیترین راه برای موفقیت این است که یک بار بیشتر تلاش کنید.
ـ شکست فرصتی است برای برای شروع مجدد با هوشیاری بیشتر.
ـ شکست مثل زانوهای مجروح شده است؛ دردناک، اما سطحی.
ـ آنچه مغز انسان تصور و باور کند به آن میرسد.
ـ محدودیت ذهن ما همان محدودیتی است که ما برای آن در نظر میگیریم. فقر و ثروت هر دو نشاَت گرفته از ذهن ما هستند.
ـ اشتیاق نقطه همه موفقیتهاست.
ـ یک انسان باجرات یک جمعیت است.
ـ هنگامی در مسیرتان مانعی قرار میگیرد گریه را ختم و تلاش را شروع کنید.
ـ خوشبختی در انجام دادن است نه صرفا به داشتن.
ـ زندگی فینفسه مانند یک بوم نقاشی است و این با خود توست، خواه رنگ شادی بر روی آن بکشی یا رنگ غم و اندوه.
ـ موفقیت یعنی آنچه را میخواهید، به دست آورید و شادمانی یعنی از آنچه بدست آوردهاید لذت ببرید.
ـ شادمانی وضعیتی از آگاهی است و میتوانید با بارور ساختن فکر بدست آورید، نه با به دست آوردن اشیاء.
ـ هیچکس نمیتواند بدون رضایت شما در شما احساس حقارت بوجود آورد.
ـ تفکر انسان مثل چتر نجات است. هنگامی کاراست که باز باشد.
ـ فقیر کسی است که خشنود بودنش وابسته به اجازه دیگران باشد.
ـ به جای انتقاد، وقت و انرژِی خود را برای سازندگی مصرف کنید.
ـ یک حال خوب تنها در صورتی بهتر میشود که آنرا با دیگران تقسیم کنید.
ـ انتظار بهترینها را داشته باشید و خود را برای بدترین حالت ممکن آماده کنید؛ در این صورت هرگز ناامید نمیشوید.
ـ حالت چهره شما از هر آنچه از خود پنهان میکنید مهمتر است.
ـ وقتی خداوند دری را میبندد دری دیگر را میگشاید؛ فقط باید آنرا پیدا کرد.
ـ بهترین و زیباترین چیزها در جهان دیده نمیشوند. آنها بایستی در درون قلب احساس شوند.
ـ آنچه پشت سر اتفاق میافتد و آنچه در پیش روی ما به وقوع میپیوندد در مقایسه با آنچه در درونمان شکل میگیرد مسائل جزئی هستند.
ـ همه چیز همان گونه هست که هست، این شمائید که آنها را بصورت زیبا یا زشت طبقهبندی میکنید.
ـ واقعیت زندگی در سکوت با ما زندگی میکند.
ـ بزرگترین تراژدی زندگی انسان این است که او فکر کند زمان بسیار زیادی در اختیار دارد.
ـ این بسیار عالی است که فرد مهمی باشیم اما مهمتر از آن اینست که انسانی عالی باشیم.
ـ به والدین خود احترام بگذارید حتی اگر با آنها موافق نباشید.
ـ مهربانی کوششی است که هر گز از بین نمیرود.
ـ اگر در مسیری اشتباه قرار گیرید خداوند به شما اجازه میدهد که بازگردید.
ـ وقتی عشق و مهارت توام با هم کار کنند انتظار یک شاهکار را داشته باشید.
ـ هر بدبیاری، هر شکست، هر دل شکستگی با خود به همان اندازه یا بیشتر امتیازی مثبت به همراه دارد.
ـ همیشه قطعیترین راه برای موفقیت این است که یک بار بیشتر تلاش کنید.
ـ شکست فرصتی است برای برای شروع مجدد با هوشیاری بیشتر.
ـ شکست مثل زانوهای مجروح شده است؛ دردناک، اما سطحی.
ـ آنچه مغز انسان تصور و باور کند به آن میرسد.
ـ محدودیت ذهن ما همان محدودیتی است که ما برای آن در نظر میگیریم. فقر و ثروت هر دو نشاَت گرفته از ذهن ما هستند.
ـ اشتیاق نقطه همه موفقیتهاست.
ـ یک انسان باجرات یک جمعیت است.
ـ هنگامی در مسیرتان مانعی قرار میگیرد گریه را ختم و تلاش را شروع کنید.
ـ خوشبختی در انجام دادن است نه صرفا به داشتن.
ـ زندگی فینفسه مانند یک بوم نقاشی است و این با خود توست، خواه رنگ شادی بر روی آن بکشی یا رنگ غم و اندوه.
ـ موفقیت یعنی آنچه را میخواهید، به دست آورید و شادمانی یعنی از آنچه بدست آوردهاید لذت ببرید.
ـ شادمانی وضعیتی از آگاهی است و میتوانید با بارور ساختن فکر بدست آورید، نه با به دست آوردن اشیاء.
ـ هیچکس نمیتواند بدون رضایت شما در شما احساس حقارت بوجود آورد.
ـ تفکر انسان مثل چتر نجات است. هنگامی کاراست که باز باشد.
ـ فقیر کسی است که خشنود بودنش وابسته به اجازه دیگران باشد.
ـ به جای انتقاد، وقت و انرژِی خود را برای سازندگی مصرف کنید.
ـ یک حال خوب تنها در صورتی بهتر میشود که آنرا با دیگران تقسیم کنید.
ـ انتظار بهترینها را داشته باشید و خود را برای بدترین حالت ممکن آماده کنید؛ در این صورت هرگز ناامید نمیشوید.
ـ حالت چهره شما از هر آنچه از خود پنهان میکنید مهمتر است.
ـ وقتی خداوند دری را میبندد دری دیگر را میگشاید؛ فقط باید آنرا پیدا کرد.
ـ بهترین و زیباترین چیزها در جهان دیده نمیشوند. آنها بایستی در درون قلب احساس شوند.
ـ آنچه پشت سر اتفاق میافتد و آنچه در پیش روی ما به وقوع میپیوندد در مقایسه با آنچه در درونمان شکل میگیرد مسائل جزئی هستند.
ـ همه چیز همان گونه هست که هست، این شمائید که آنها را بصورت زیبا یا زشت طبقهبندی میکنید.
ـ واقعیت زندگی در سکوت با ما زندگی میکند.
ـ بزرگترین تراژدی زندگی انسان این است که او فکر کند زمان بسیار زیادی در اختیار دارد.
ـ این بسیار عالی است که فرد مهمی باشیم اما مهمتر از آن اینست که انسانی عالی باشیم.
ـ به والدین خود احترام بگذارید حتی اگر با آنها موافق نباشید.
ـ مهربانی کوششی است که هر گز از بین نمیرود.
ـ اگر در مسیری اشتباه قرار گیرید خداوند به شما اجازه میدهد که بازگردید.
گاهي ليوان را زمين بگذار
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید:
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند:
50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری جسارتا“ گفت: دست تان بی حس می شود.
عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟
درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.
زندگی همین است!
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند:
50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری جسارتا“ گفت: دست تان بی حس می شود.
عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟
درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.
زندگی همین است!
یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۸
برای تمام هستی ام
دلم گرفته بود خواستم برای تمام هستی ام چیزی بنویسم اما حیفم آمد احساساتم را اسیر کلمات کنم بگذار اشک چشم ودل خونین برایم باقی بماند
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آمو و درشتیهای او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا، شاد باش و دیر زی
میر نزدت میهمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
ابراز عشق
یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند، پرسید: آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانشآموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا میکنند. برخی "دادن گل و هدیه" و "حرفهای دلنشین" را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذتبردن از خوشبختی" را راه بیان عشق میدانند. در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیستشناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند، در جا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر جرات کوچکترین حرکتی نداشتند. ببر آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیستشناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجههای مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانشآموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید: آیا میدانید آن مرد در لحظههای آخر زندگیاش چه فریاد میزد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه.
آخرین حرف مرد این بود که: "عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."
قطرههای بلورین اشک صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیستشناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله میکند که حرکتی انجام میدهد و یا فرار میکند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فداکردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانهترین و بیریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
برخی از دانشآموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا میکنند. برخی "دادن گل و هدیه" و "حرفهای دلنشین" را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذتبردن از خوشبختی" را راه بیان عشق میدانند. در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیستشناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند، در جا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر جرات کوچکترین حرکتی نداشتند. ببر آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیستشناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجههای مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانشآموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید: آیا میدانید آن مرد در لحظههای آخر زندگیاش چه فریاد میزد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه.
آخرین حرف مرد این بود که: "عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."
قطرههای بلورین اشک صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیستشناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله میکند که حرکتی انجام میدهد و یا فرار میکند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فداکردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانهترین و بیریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۸
سرمايه گريه
حسن نامي وارد دهي شد و در مكاني كه اهالي ده جمع شده بودند نشست و بناي گريه گذاشت. سبب گريهاش را پرسيدند، گفت: من مردغريبي هستم و شغلي ندارم براي بدبختي خودم گريه ميكنم، مردم ده او را به شغل كشاورزي گرفتند.
شب ديگر ديدند همان مرد باز گريه ميكند، گفتند حسن آقا ديگر چه شده؟ حالا كه شغل پيدا كردي، گفت: شما همه منزل و ماءوا مسكن داريد و ميتوانيد خوتان را از سرما و گرما حفظ كنيد ولي من غريبم و خانه ندارم براي همين بدبختي گريه ميكنم.
بار ديگر اهالي ده همت كردن و برايش خانهاي تهيه كردند و وي را در آنجا جا دادند. ولي شب باز ديدند دارد گريه ميكند. وقتي علت را پرسيدند گفت: هر كدام از شماها همسري داريد ولي من تنها در ميان اطاقم ميخوابم.
مردم اين مشكل او را نيز حل كردند و دختري از دختران ده را به ازدواج او در آوردند.
ولي باز شب هنگام حسن آقا داشت گريه ميكرد. گفتند باز چي شده، گفت: همه شما سيد هستيد و من در ميان شما اجنبي هستم.
به دستور كدخدا شال سبزي به كمر او بستند تا شايد از صداي گريه او راحت شوند ولي با كمال تعجب ديدند او شب باز گريه ميكند، وقتي علت را پرسيدند گفت: بر جد غريبم گريه ميكنم و به شما هيچ ربطي ندارد.
شب ديگر ديدند همان مرد باز گريه ميكند، گفتند حسن آقا ديگر چه شده؟ حالا كه شغل پيدا كردي، گفت: شما همه منزل و ماءوا مسكن داريد و ميتوانيد خوتان را از سرما و گرما حفظ كنيد ولي من غريبم و خانه ندارم براي همين بدبختي گريه ميكنم.
بار ديگر اهالي ده همت كردن و برايش خانهاي تهيه كردند و وي را در آنجا جا دادند. ولي شب باز ديدند دارد گريه ميكند. وقتي علت را پرسيدند گفت: هر كدام از شماها همسري داريد ولي من تنها در ميان اطاقم ميخوابم.
مردم اين مشكل او را نيز حل كردند و دختري از دختران ده را به ازدواج او در آوردند.
ولي باز شب هنگام حسن آقا داشت گريه ميكرد. گفتند باز چي شده، گفت: همه شما سيد هستيد و من در ميان شما اجنبي هستم.
به دستور كدخدا شال سبزي به كمر او بستند تا شايد از صداي گريه او راحت شوند ولي با كمال تعجب ديدند او شب باز گريه ميكند، وقتي علت را پرسيدند گفت: بر جد غريبم گريه ميكنم و به شما هيچ ربطي ندارد.
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۸
حقایقی درباره کشورهای ثروتمند و فقیر
خوب است که بدانیم!؟ شايد كه عمل كنيم!!!
تفاوت كشورهای ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست
برای مثال كشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است ! اما كشورهای جديدي مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه 150 سال پيش وضعيت قابل توجهی نداشتند، اكنون كشورهایی توسعه يافته و ثروتمند هستند . تفاوت كشورهای فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعی قابل استحصال آنها هم نيست . ژاپن كشوری است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوههایی است كه مناسب كشاورزی و دامداری نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوری ميباشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر ميكند . >مثال بعدي سويس است. كشوری كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نميآيد اما بهترين شكلاتهای جهان را توليد و صادر ميكند. در سرزمين كوچك و سرد سويس كه تنها در چهار ماه سال ميتوان كشاورزی و دامداری انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد ميشود . سويس كشوری است كه به امنيت، نظم و سختكوشی مشهور است و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شده است (بانكهای سويس) . > افراد تحصیلکردهای كه از كشورهاي ثروتمند با همتايان خود در كشورهای فقير برخورد دارند برای ما مشخص ميكنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهی در اين ميان ندارد . نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند. زيرا مهاجرانی كه در كشور خود برچسب تنبلی ميگيرند، در كشورهای اروپايی به نيروهای مولد تبديل ميشوند .
>پس تفاوت در چيست؟ تفاوت در رفتارهای است كه در طول سالها فرهنگ و دانش نام گرفته است . وقتي كه رفتارهای مردم كشورهاي پيشرفته و ثروتمند را تحليل ميكنيم، متوجه ميشويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگي خود پيروی ميكنند: 1. اخلاق به عنوان اصل پايه 2. وحدت 3. مسئوليت پذيری 4. احترام به قانون و مقررات 5. احترام به حقوق شهروندان ديگر 6. عشق به كار 7. تحمل سختيها به منظور سرمايه گذاری روی آينده 8. ميل به ارائه كارهای برتر و فوق العاده 9. نظم پذيریی
اما در كشورهای فقير، عده قلیلی از مردم از این اصول پیروی میكنند . ما ايرانيان فقير هستيم نه به اين خاطر كه منابع طبیعی نداريم يا اينكه طبيعت نسبت به ما بيرحم بوده است ما فقير هستيم برای اينكه رفتارمان چنين سبب شده است. ما برای آموختن و رعايت اصول فوق كه (توسط كشورهای پيشرفته شناسایی شده است) فاقد اهتمام لازم هستيم ...
تفاوت كشورهای ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست
برای مثال كشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است ! اما كشورهای جديدي مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه 150 سال پيش وضعيت قابل توجهی نداشتند، اكنون كشورهایی توسعه يافته و ثروتمند هستند . تفاوت كشورهای فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعی قابل استحصال آنها هم نيست . ژاپن كشوری است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوههایی است كه مناسب كشاورزی و دامداری نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوری ميباشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر ميكند . >مثال بعدي سويس است. كشوری كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نميآيد اما بهترين شكلاتهای جهان را توليد و صادر ميكند. در سرزمين كوچك و سرد سويس كه تنها در چهار ماه سال ميتوان كشاورزی و دامداری انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد ميشود . سويس كشوری است كه به امنيت، نظم و سختكوشی مشهور است و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شده است (بانكهای سويس) . > افراد تحصیلکردهای كه از كشورهاي ثروتمند با همتايان خود در كشورهای فقير برخورد دارند برای ما مشخص ميكنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهی در اين ميان ندارد . نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند. زيرا مهاجرانی كه در كشور خود برچسب تنبلی ميگيرند، در كشورهای اروپايی به نيروهای مولد تبديل ميشوند .
>پس تفاوت در چيست؟ تفاوت در رفتارهای است كه در طول سالها فرهنگ و دانش نام گرفته است . وقتي كه رفتارهای مردم كشورهاي پيشرفته و ثروتمند را تحليل ميكنيم، متوجه ميشويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگي خود پيروی ميكنند: 1. اخلاق به عنوان اصل پايه 2. وحدت 3. مسئوليت پذيری 4. احترام به قانون و مقررات 5. احترام به حقوق شهروندان ديگر 6. عشق به كار 7. تحمل سختيها به منظور سرمايه گذاری روی آينده 8. ميل به ارائه كارهای برتر و فوق العاده 9. نظم پذيریی
اما در كشورهای فقير، عده قلیلی از مردم از این اصول پیروی میكنند . ما ايرانيان فقير هستيم نه به اين خاطر كه منابع طبیعی نداريم يا اينكه طبيعت نسبت به ما بيرحم بوده است ما فقير هستيم برای اينكه رفتارمان چنين سبب شده است. ما برای آموختن و رعايت اصول فوق كه (توسط كشورهای پيشرفته شناسایی شده است) فاقد اهتمام لازم هستيم ...
سهشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۸
مادر
مردی در مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش،که در شهر دیگری بـــود، سفارش دهد تا برایش ارسال کند.او وقتی از گل فروشی خارج شد.دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه می کرد.مـرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید:«دختر خوب ،چرا گریـه می کنی؟»دختر در حالی که گریه می کرد گفت:«می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رزبخرم،ولــــــی فقط75سنت دارم،در حالی که گل رز 2 دلار می شود.مرد لبخندی زد و گفت:«با من بیا،من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم.»
وقتی از گل فروشی خارج می شدند،مرد به دخترک گفت:«مادرت کجاست؟می خواهی تـو را برسانم؟»دختر دست مرد را گرفت و گفت:«آن جا»و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.مرد او را بـه قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را ان جا گذاشت.مرد دلش گرفت،طاقت نیاورد،به گل فروشی برگشت،دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند،مرد به دخترک گفت:«مادرت کجاست؟می خواهی تـو را برسانم؟»دختر دست مرد را گرفت و گفت:«آن جا»و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.مرد او را بـه قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را ان جا گذاشت.مرد دلش گرفت،طاقت نیاورد،به گل فروشی برگشت،دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.
خرافات
در زبان انگليسي Superstition که به عنوان معادل و در معناي خرافات به کار ميرود، ريشه لغوي جالبي دارد.
Superstition برگرفته از عبارت Superstes است که خود از دو جز super به معناي فوق و ماورا و sto به معناي ايستادن و تحمل کردن تشکيل شده است.
فرقي نميکند که به کدام نقطه دنيا ميرويد يا در چه کشوري زندگي ميکنيد. هر کجا که باشيد از خرافات گريزي نيست و گويي هر منطقهای خرافات خاص خودش را دارد. هرچند نميتوان انکار کرد که بعضي از کشورها شهرت بيشتري در زمينه خرافات و خرافه پرستي دارند.
در بسياري از پژوهشها مردم انگلستان خرافاتيترين مردمان دنيا شناخته شدهاند. اما پژوهشهاي ديگري هم هستند که نشان ميدهند ريشههاي خرافه پرستي در کشورهاي آسياي شرقي مانند چين و ژاپن قويتر است. اين در حالي است که در آفريقا و امريکاي لاتين هم خرافه يکي از اصول زندگي مردم به شمار ميرود. با اين حال نحس بودن بعضي اعداد مانند 13، بدشگون بودن عطسه در بعضي زمانها و لزوم طلب (عافيت) بعد از هر عطسه براي دور کردن بديها و بدشگون بودن آواز جغد از جمله باورهاي رايج در سراسر جهان است.
واژه خرافه Superstition براي نخستين بار در درگيريهاي مذهبي بين کاتوليکها و پروتستانها مطرح شد. در اين درگيريها هر گروه سعي ميکرد براي کمرنگ و بي اهميت نشان دادن اعتقادات طرف مقابل، باورهاي او را خرافه بنامد. اما با وجود اينکه امروز به تمام باورهاي نامعقول و موهوم (خرافه) ميگوييم، عقايد خرافي در همه جهان يکسان نيستند.
خرافههاي امريکايي
در ايالات متحده امريکا نصب نعل اسب به عنوان نماد شانس و برکت بر سردر خانهها يکي از رايجترين خرافات است. البته امريکاييهاي خرافاتي مدام سر اينکه نعل اسب را سربالا يا سرپايين به در خانه بکوبند، جر و بحث دارند. عدهای فکر ميکنند نعل اسب شانس ميآورد و اگر بخواهيم آن را به جايي نصب کنيم، بايد سربالا باشد. چون در اين حالت تاثيرش بيشتر است. بعضيها هم معتقدند اگر يک نعل اسب بالاي تخت خوابشان بياويزند، محال است کابوس ببينند. همچنين در امريکا مانند بسياري ديگر از جاهاي دنيا معتقدند شکستن آينه براي مدت هفت سال بدشانسي و بدبختي به همراه دارد و براي از بين بردن اين نحسي بايد تکههاي آينه جمع و زير نور ماه در خاک مخفي شود. عنکبوت هم از حيواناتي است که در اين کشور نفرين شده است به طوري که مردم امريکا معتقدند اگر عنکبوتي روي شانه کسي حرکت کند، نبايد آن را کشت بلکه به جاي آن بايد به سرعت يک شمع يا چراغ روشن کرد، در غير اين صورت شخص مورد نظر نفرين خواهد شد.
مدرنترين خرافاتيهاي جهان
خرافاتي بودن مردم انگلستان همچنان در بسياري از تحقيقات انجام شده بر قوت خود باقي است. بر اساس نظرسنجي که اخيراً در اين کشور انجام شده، بيش از نيمي از مردم انگلستان به خرافات اعتقاد دارند و برخي از خرافهها در زندگي روزانه آنها جاري است. اين نظرسنجي که ميان خرافات مدرن و خرافات سنتي تفکيک قائل شده است، نشان ميدهد که 24 درصد از مردم انگلستان به خرافات مدرن معتقدند و پوشيدن برخي لباسها يا آويزان کردن برخي اشيا را در رو آوردن شانس به شخص بسيار موثر ميدانند. اما جايگاه دوم در اختيار اعداد است. 22 درصد انگليسيها معتقدند انتخاب اعدادي مانند تاريخ تولد ميتواند در برنده شدن در مسابقات مختلف موثر باشد. 21 درصد هم معتقدند به هم زدن ليوانها در زمان خوردن نوشيدني ميتواند تا هفت سال بدشانسي را از افراد دور کند. انگليسيها همچنين اعتقاد دارند نبايد در مهمانيها جمع مهمانان به 13 برسد چرا که ممکن است دعوا بشود. در خرافات مدرن، اينترنت هم ورود پيدا کرده است. به طوري که بسياري از انگليسيها معتقدند بايد ايميلهاي زنجيرهای را ادامه داد و حتماً اين نوع ايميلها را براي دوستان خود فرستاد و از شکسته شدن اين زنجيره جلوگيري کرد چرا که شکسته شدن بدشانسي به دنبال خواهد داشت. از سوي ديگر در اين نظرسنجي به خرافات سنتي هم توجه شده است و در نخستين رده جدول آن (زدن به تخته) براي دور کردن بدشانسي قرار دارد که 40 درصد افرادي که به پرسشها پاسخ دادهاند به آن اعتقاد داشتند. اغلب اين افراد بيش از 45 سال داشتند. باز نکردن چتر در محيطهاي بسته از ديگر خرافات سنتي انگليسيها است و گربه سياه حيوان نحس مردمان اين کشور و شايد بسياري از کشورهاي ديگر باشد. انگليسيها معتقدند اگر گربه سياه در مسير کسي قرار گيرد بدشانسي به همراه خواهد آورد. از ديگر خرافات در ميان مردم انگليس اين است که اگر زني دو قاشق را در نعلبکي قرار دهد صاحب فرزند دوقلو خواهد شد يا اگر زني که در آستانه زايمان قرار دارد، سه بار با قاشقهاي غذاخوري نمک بخورد، درد زايمان کمتري را تحمل خواهد کرد. در کشور انگليس، وزغ را به جادوگران منتسب ميدانند و بعضي از اهالي روستاها آن را نشانه بدبختي ميدانند. قرنها دزدهاي انگليسي معتقد بودند اگر قلب وزغ را در جيب خود حمل کنند هيچ گاه دستگير نخواهند شد و خرافه بسيار شايع در مورد وزغ در انگلستان اين است که وجود آن را علامت برگزار شدن مراسم عروسي ميدانند و اگر وزغي از سر راه عروس به کليسا عبور کند، او و همسرش در آينده خوشبخت و بهره مند خواهند شد.
روسيه، سرزمين خرافات کهن
اعتقاد به خرافات در روسيه رو به افزايش است. روسها اعتقاد دارند اگر در محيطهاي سر بسته سوت بزنند تمام پول خود را از دست خواهند داد. بنابراين شما در روسيه هرگز کسي را نميبيند که در يک فضاي در بسته سوت بزند. اعتقادات خرافي اهالي روسيه جالب است. مثلاً معتقدند اگر شيئي را در خانه خود گم کردند بايد (دومووج) شيء نماديني که در اغلب خانههايشان پيدا ميشود را مخاطب قرار دهند و بگويند: دومووج، به اندازه کافي بازي کردي حال آن را به من برگردان. خرافاتيهاي روس اين جمله را عامل پيدا شدن اشياي گمشده منزلشان ميدانند. در روسيه خرافات از کودکي آموزش داده ميشود. مارک تواين نويسنده ميگويد: به اين امر آگاهم که اگر حتي روشنترين ذهنها از کودکي تحت تاثير خرافات قرار گيرد، هرگز در بزرگسالي تغييري نسبت به ديدگاههاي خرافي براي او حاصل نخواهد شد. خرافات روسي اغلب بسيار هم قدمت دارند. منشاء بسياري از خرافات مردم روسيه به پيش از ورود مسيحيت به اين کشور باز ميگردد. پيش از ورود مسيحيت مردم روسيه فرهنگ بت پرستي داشتند. فرهنگي که روسها را به پرستش عناصر طبيعي مانند آب، آتش، زمين، سنگ و ... مشغول کرده بود. روسها همچنين به مخلوقات خوب و بد معتقد بودند. بسياري از خرافات مدرن و امروزي روسها هم نشأت گرفته از اعتقادات بت پرستي دوران گذشته است. به طور مثال در گذشته روسها نان را ميپرستيدند و امروز هم مردم روسيه از دور ريختن نان و بي احترامي کردن به آن واهمه دارند.
موهومات آسيايي
در آسيا اما خرافهها شکل و شمايل ديگري دارند. خرافات در زندگي مردم کشورهاي آسياي شرقي نقش زيادي دارد. در ژاپن اگر شخصي در مسير خود يک مار سفيدرنگ پيدا کند، خوشبخت خواهد شد. اين مار براي او نشانه خوش يمني است. بسياري از مردم ژاپن تصاويري از مارهاي سفيد بر ديوارهاي خانههاي خود ميآويزند و آن را نشانه خوش يمني ميدانند. علاوه بر اين تلفظ نام رنگ قرمز در زبان مردم ژاپن مانند تلفظ عبارت (شانس) است براي همين در آغاز سال نو، مردم همه چيز را به رنگ قرمز درميآورند. پس اگر در حوالي سال نو ميلادي به ژاپن رفتيد و با کشوري يکدست قرمز رو به رو شديد از حالا آمادگياش را داشته باشيد.
خرافهها بدون مرز
بعضي خرافهها هم هستند که براي خودشان شهرت جهاني دست و پا کردهاند و ديگر به يک کشور خاص تعلق ندارند. مثلاً اين خرافه که ميگويد: رد شدن از زير نردبان بدشانسي ميآورد ميان بيشتر مسيحيان رواج دارد. اين خرافه از اعتقادات اوليه در مسيحيت ريشه ميگيرد، چرا که نردبان تکيه داده شده به ديوار با ديوار و زمين يک مثلث ميسازد و هيچ کس نبايد به صليب مقدس بي احترامي کند، و از يک مثلث عبور کند وگرنه از همکاران شيطان محسوب خواهد شد. يا مثلاً اينکه روز جمعه و عدد 13 هر دو نحس هستند و بنابراين بيش از هرچيز بايد از (جمعه 13) حذر کرد. ريشه اين خرافه را در داستان آدم و حوا ميدانند که روز جمعه از بهشت اخراج شدند. از طرفي مسيحيان معتقدند 12 جادوگر به همراه شيطان در مراسم شيطاني حاضرند، پس 13 عدد نحسي است. خرافه معروف ديگري هست که ميگويد: نبايد از چتر در محيط سربسته استفاده کرد، سابقه استفاده از چتر در شرق به قرن 11 قبل از ميلاد بر ميگردد، افراد سياسي و ردههاي بالاي مذهبي از چتر نه تنها به عنوان محافظي در برابر پرتو خورشيد، بلکه به عنوان دفاعي در برابر ارواحي که ممکن بوده به آنها آسيب برساند، استفاده ميکردند و اغلب معتقد بودند که به دليل رابطه مقدس بين چتر و خورشيد، درست نيست که چتر در سايه باز شود. خرافات مربوط به آينه هم اغلب در ميان مردم مشترکاند. مثلاً عموماً مردم اعتقاد دارند که شکستن آينه بديمني به همراه دارد، دليلش اين است که در گذشته فکر ميکردند تصويري که در آينه ديده ميشود نماينده روح آن فرد است و در نتيجه شکستن آينه به روح صدمه خواهد زد.
Superstition برگرفته از عبارت Superstes است که خود از دو جز super به معناي فوق و ماورا و sto به معناي ايستادن و تحمل کردن تشکيل شده است.
فرقي نميکند که به کدام نقطه دنيا ميرويد يا در چه کشوري زندگي ميکنيد. هر کجا که باشيد از خرافات گريزي نيست و گويي هر منطقهای خرافات خاص خودش را دارد. هرچند نميتوان انکار کرد که بعضي از کشورها شهرت بيشتري در زمينه خرافات و خرافه پرستي دارند.
در بسياري از پژوهشها مردم انگلستان خرافاتيترين مردمان دنيا شناخته شدهاند. اما پژوهشهاي ديگري هم هستند که نشان ميدهند ريشههاي خرافه پرستي در کشورهاي آسياي شرقي مانند چين و ژاپن قويتر است. اين در حالي است که در آفريقا و امريکاي لاتين هم خرافه يکي از اصول زندگي مردم به شمار ميرود. با اين حال نحس بودن بعضي اعداد مانند 13، بدشگون بودن عطسه در بعضي زمانها و لزوم طلب (عافيت) بعد از هر عطسه براي دور کردن بديها و بدشگون بودن آواز جغد از جمله باورهاي رايج در سراسر جهان است.
واژه خرافه Superstition براي نخستين بار در درگيريهاي مذهبي بين کاتوليکها و پروتستانها مطرح شد. در اين درگيريها هر گروه سعي ميکرد براي کمرنگ و بي اهميت نشان دادن اعتقادات طرف مقابل، باورهاي او را خرافه بنامد. اما با وجود اينکه امروز به تمام باورهاي نامعقول و موهوم (خرافه) ميگوييم، عقايد خرافي در همه جهان يکسان نيستند.
خرافههاي امريکايي
در ايالات متحده امريکا نصب نعل اسب به عنوان نماد شانس و برکت بر سردر خانهها يکي از رايجترين خرافات است. البته امريکاييهاي خرافاتي مدام سر اينکه نعل اسب را سربالا يا سرپايين به در خانه بکوبند، جر و بحث دارند. عدهای فکر ميکنند نعل اسب شانس ميآورد و اگر بخواهيم آن را به جايي نصب کنيم، بايد سربالا باشد. چون در اين حالت تاثيرش بيشتر است. بعضيها هم معتقدند اگر يک نعل اسب بالاي تخت خوابشان بياويزند، محال است کابوس ببينند. همچنين در امريکا مانند بسياري ديگر از جاهاي دنيا معتقدند شکستن آينه براي مدت هفت سال بدشانسي و بدبختي به همراه دارد و براي از بين بردن اين نحسي بايد تکههاي آينه جمع و زير نور ماه در خاک مخفي شود. عنکبوت هم از حيواناتي است که در اين کشور نفرين شده است به طوري که مردم امريکا معتقدند اگر عنکبوتي روي شانه کسي حرکت کند، نبايد آن را کشت بلکه به جاي آن بايد به سرعت يک شمع يا چراغ روشن کرد، در غير اين صورت شخص مورد نظر نفرين خواهد شد.
مدرنترين خرافاتيهاي جهان
خرافاتي بودن مردم انگلستان همچنان در بسياري از تحقيقات انجام شده بر قوت خود باقي است. بر اساس نظرسنجي که اخيراً در اين کشور انجام شده، بيش از نيمي از مردم انگلستان به خرافات اعتقاد دارند و برخي از خرافهها در زندگي روزانه آنها جاري است. اين نظرسنجي که ميان خرافات مدرن و خرافات سنتي تفکيک قائل شده است، نشان ميدهد که 24 درصد از مردم انگلستان به خرافات مدرن معتقدند و پوشيدن برخي لباسها يا آويزان کردن برخي اشيا را در رو آوردن شانس به شخص بسيار موثر ميدانند. اما جايگاه دوم در اختيار اعداد است. 22 درصد انگليسيها معتقدند انتخاب اعدادي مانند تاريخ تولد ميتواند در برنده شدن در مسابقات مختلف موثر باشد. 21 درصد هم معتقدند به هم زدن ليوانها در زمان خوردن نوشيدني ميتواند تا هفت سال بدشانسي را از افراد دور کند. انگليسيها همچنين اعتقاد دارند نبايد در مهمانيها جمع مهمانان به 13 برسد چرا که ممکن است دعوا بشود. در خرافات مدرن، اينترنت هم ورود پيدا کرده است. به طوري که بسياري از انگليسيها معتقدند بايد ايميلهاي زنجيرهای را ادامه داد و حتماً اين نوع ايميلها را براي دوستان خود فرستاد و از شکسته شدن اين زنجيره جلوگيري کرد چرا که شکسته شدن بدشانسي به دنبال خواهد داشت. از سوي ديگر در اين نظرسنجي به خرافات سنتي هم توجه شده است و در نخستين رده جدول آن (زدن به تخته) براي دور کردن بدشانسي قرار دارد که 40 درصد افرادي که به پرسشها پاسخ دادهاند به آن اعتقاد داشتند. اغلب اين افراد بيش از 45 سال داشتند. باز نکردن چتر در محيطهاي بسته از ديگر خرافات سنتي انگليسيها است و گربه سياه حيوان نحس مردمان اين کشور و شايد بسياري از کشورهاي ديگر باشد. انگليسيها معتقدند اگر گربه سياه در مسير کسي قرار گيرد بدشانسي به همراه خواهد آورد. از ديگر خرافات در ميان مردم انگليس اين است که اگر زني دو قاشق را در نعلبکي قرار دهد صاحب فرزند دوقلو خواهد شد يا اگر زني که در آستانه زايمان قرار دارد، سه بار با قاشقهاي غذاخوري نمک بخورد، درد زايمان کمتري را تحمل خواهد کرد. در کشور انگليس، وزغ را به جادوگران منتسب ميدانند و بعضي از اهالي روستاها آن را نشانه بدبختي ميدانند. قرنها دزدهاي انگليسي معتقد بودند اگر قلب وزغ را در جيب خود حمل کنند هيچ گاه دستگير نخواهند شد و خرافه بسيار شايع در مورد وزغ در انگلستان اين است که وجود آن را علامت برگزار شدن مراسم عروسي ميدانند و اگر وزغي از سر راه عروس به کليسا عبور کند، او و همسرش در آينده خوشبخت و بهره مند خواهند شد.
روسيه، سرزمين خرافات کهن
اعتقاد به خرافات در روسيه رو به افزايش است. روسها اعتقاد دارند اگر در محيطهاي سر بسته سوت بزنند تمام پول خود را از دست خواهند داد. بنابراين شما در روسيه هرگز کسي را نميبيند که در يک فضاي در بسته سوت بزند. اعتقادات خرافي اهالي روسيه جالب است. مثلاً معتقدند اگر شيئي را در خانه خود گم کردند بايد (دومووج) شيء نماديني که در اغلب خانههايشان پيدا ميشود را مخاطب قرار دهند و بگويند: دومووج، به اندازه کافي بازي کردي حال آن را به من برگردان. خرافاتيهاي روس اين جمله را عامل پيدا شدن اشياي گمشده منزلشان ميدانند. در روسيه خرافات از کودکي آموزش داده ميشود. مارک تواين نويسنده ميگويد: به اين امر آگاهم که اگر حتي روشنترين ذهنها از کودکي تحت تاثير خرافات قرار گيرد، هرگز در بزرگسالي تغييري نسبت به ديدگاههاي خرافي براي او حاصل نخواهد شد. خرافات روسي اغلب بسيار هم قدمت دارند. منشاء بسياري از خرافات مردم روسيه به پيش از ورود مسيحيت به اين کشور باز ميگردد. پيش از ورود مسيحيت مردم روسيه فرهنگ بت پرستي داشتند. فرهنگي که روسها را به پرستش عناصر طبيعي مانند آب، آتش، زمين، سنگ و ... مشغول کرده بود. روسها همچنين به مخلوقات خوب و بد معتقد بودند. بسياري از خرافات مدرن و امروزي روسها هم نشأت گرفته از اعتقادات بت پرستي دوران گذشته است. به طور مثال در گذشته روسها نان را ميپرستيدند و امروز هم مردم روسيه از دور ريختن نان و بي احترامي کردن به آن واهمه دارند.
موهومات آسيايي
در آسيا اما خرافهها شکل و شمايل ديگري دارند. خرافات در زندگي مردم کشورهاي آسياي شرقي نقش زيادي دارد. در ژاپن اگر شخصي در مسير خود يک مار سفيدرنگ پيدا کند، خوشبخت خواهد شد. اين مار براي او نشانه خوش يمني است. بسياري از مردم ژاپن تصاويري از مارهاي سفيد بر ديوارهاي خانههاي خود ميآويزند و آن را نشانه خوش يمني ميدانند. علاوه بر اين تلفظ نام رنگ قرمز در زبان مردم ژاپن مانند تلفظ عبارت (شانس) است براي همين در آغاز سال نو، مردم همه چيز را به رنگ قرمز درميآورند. پس اگر در حوالي سال نو ميلادي به ژاپن رفتيد و با کشوري يکدست قرمز رو به رو شديد از حالا آمادگياش را داشته باشيد.
خرافهها بدون مرز
بعضي خرافهها هم هستند که براي خودشان شهرت جهاني دست و پا کردهاند و ديگر به يک کشور خاص تعلق ندارند. مثلاً اين خرافه که ميگويد: رد شدن از زير نردبان بدشانسي ميآورد ميان بيشتر مسيحيان رواج دارد. اين خرافه از اعتقادات اوليه در مسيحيت ريشه ميگيرد، چرا که نردبان تکيه داده شده به ديوار با ديوار و زمين يک مثلث ميسازد و هيچ کس نبايد به صليب مقدس بي احترامي کند، و از يک مثلث عبور کند وگرنه از همکاران شيطان محسوب خواهد شد. يا مثلاً اينکه روز جمعه و عدد 13 هر دو نحس هستند و بنابراين بيش از هرچيز بايد از (جمعه 13) حذر کرد. ريشه اين خرافه را در داستان آدم و حوا ميدانند که روز جمعه از بهشت اخراج شدند. از طرفي مسيحيان معتقدند 12 جادوگر به همراه شيطان در مراسم شيطاني حاضرند، پس 13 عدد نحسي است. خرافه معروف ديگري هست که ميگويد: نبايد از چتر در محيط سربسته استفاده کرد، سابقه استفاده از چتر در شرق به قرن 11 قبل از ميلاد بر ميگردد، افراد سياسي و ردههاي بالاي مذهبي از چتر نه تنها به عنوان محافظي در برابر پرتو خورشيد، بلکه به عنوان دفاعي در برابر ارواحي که ممکن بوده به آنها آسيب برساند، استفاده ميکردند و اغلب معتقد بودند که به دليل رابطه مقدس بين چتر و خورشيد، درست نيست که چتر در سايه باز شود. خرافات مربوط به آينه هم اغلب در ميان مردم مشترکاند. مثلاً عموماً مردم اعتقاد دارند که شکستن آينه بديمني به همراه دارد، دليلش اين است که در گذشته فکر ميکردند تصويري که در آينه ديده ميشود نماينده روح آن فرد است و در نتيجه شکستن آينه به روح صدمه خواهد زد.
داستان بخت بيدار !!!!
روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می كرد كه همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میكرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار كردن بخت خود به فلان كشور نزد جادوگری توانا برود.او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: "ای مرد كجا می روی؟"مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"گرگ گفت : "میشود از او بپرسی كه چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناك می شوم؟"مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید كه دهقانانی بسیار در آن سخت كار می كردند.یكی از كشاورزها جلو آمد و گفت : "ای مرد كجا می روی ؟"مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"كشاورز گفت : "می شود از او بپرسی كه چرا پدرم وصیت كرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی كه در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیكند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهكاری است ؟"مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به شهری رسید كه مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.شاه آن شهر او را خواست و پرسید : "ای مرد به كجا می روی ؟"مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"شاه گفت : " آیا می شود از او بپرسی كه چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاكنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟"مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را كه در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف كرد.جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : "از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!"و مرد با بختی بیدار باز گشت...
به شاه شهر نظامیان گفت : "تو رازی داری كه وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یك رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شركت نمی كنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یك زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.و اما چاره كار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج كنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی كه در جنگ ها فرماندهی كند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد."شاه اندیشید و سپس گفت : "حالا كه تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج كن تا با هم كشوری آباد بسازیم."مرد خنده ای كرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور كرده است!" و رفت...
به دهقان گفت : "وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، كه با وجود آن نه تنها تو كه خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست."كشاورز گفت: "پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریك شویم كه نصف این گنج از آن تو می باشد."مرد خنده ای كرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور كرده است!" و رفت...
سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف كرد و سپس گفت: "سردردهای تو از یكنواختی خوراك است اگر بتوانی مغز یك انسان كودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!" شما اگر جای گرگ بودید چكار می كردید ؟ بله. درست است! گرگ هم همان كاری را كرد كه شاید شما هم می كردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد. حمیدی
به شاه شهر نظامیان گفت : "تو رازی داری كه وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یك رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شركت نمی كنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یك زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.و اما چاره كار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج كنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی كه در جنگ ها فرماندهی كند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد."شاه اندیشید و سپس گفت : "حالا كه تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج كن تا با هم كشوری آباد بسازیم."مرد خنده ای كرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور كرده است!" و رفت...
به دهقان گفت : "وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، كه با وجود آن نه تنها تو كه خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست."كشاورز گفت: "پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریك شویم كه نصف این گنج از آن تو می باشد."مرد خنده ای كرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور كرده است!" و رفت...
سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف كرد و سپس گفت: "سردردهای تو از یكنواختی خوراك است اگر بتوانی مغز یك انسان كودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!" شما اگر جای گرگ بودید چكار می كردید ؟ بله. درست است! گرگ هم همان كاری را كرد كه شاید شما هم می كردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد. حمیدی
سخنان نغز
ـ کسانی که به آنان عشق میورزیم از بیشترین قدرت برای آزردن ما برخوردارند.
ـ به کمی سبکسری نیاز داری تا از زندگی لذت ببری و به کمی شعور تا از لغزشها بپرهیزی. همین کافی است.
ـ چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دنبهدار.
ـ از تمبر یاد بگیرید كه تا رسیدن به مقصد به نامه میچسبد.
ـ هرگز با کران پچپچ نکن و به کوران چشمک نزن.
ـ هنر تعریفکردن و خوشگویی را بیاموزید؛ دارایی بزرگیست.
ـ نام خوب با تلاش فراوان به دست میآید، اما با یک عمل نادرست از بین میرود.
ـ هر روز طوری از خواب بیدار شوید که گویی دوباره زنده شدهاید.
ـ انسان موفق کسی است که میتواند با آجرهایی که دیگران برایش پرتاب میکنند، بنیادی محکم بنا گذارد.
ـ هر کسی در کنار متضاد خود رشد میکند.
ـ همیشه به آهستگی فکر کنید و به سرعت، عمل.
ـ یادت باشد کسی میتواند بلند بپرد که از فاصله دورتر خیز برداشته باشد.
ـ همیشه همچون توپ پلاستیکی باشید که هر چه محکمتر به زمین میخورد بالاتر میرود.
ـ بگذار کارهایت یک راز بماند، فقط نتایج را به مردم نشان بده.
ـ میدانی راز شکست در چیست؟ راضی کردن همگان.
ـ بزرگ بیندیشید تا بزرگ شوید.
ـ به جای لعن و نفرین به تاریکی، چراغی روشن کن.
ـ با اعمالت موعظه کن نه با زبانت.
ـ هرگز تصمیمتان را پیشاپیش اظهار نکنید.
ـ خشم بادی است که چراغ ذهن را خاموش میکند.
ـ هرگز لازم نیست از کوهی بالا بروی تا بفهمی بلند است.
ـ بسیاری از انسانها یک عمر به ماهیگیری میروند اما هرگز نمیفهمند دنبال ماهی نیستند.
ـ مهم بودن را فراموش کنید تا آرامش نصیبتان شود.
ـ مواظب سخنان خود باشید، آنها خلاق هستند.
ـ بپذیرید که تا کاری را شروع نکنید تغییری در زندگی شما پدید نخواهد آمد.
ـ تلاش شما مانند سپرده بانکی است، منتظر سود آن باشید.
ـ همیشه زبانت را با احتیاط بکار ببر اما چشمانت را با سرعت.
ـ یادت باشد خشمگین شدن، انتقاد تاکیدی آن بر درست بودن آن است.
ـ مردم از افرادی که احساس حقارت را در آنان زنده میکنند، بیزارند.
ـ شناگران اغلب با غرق شدن میمیرند.
ـ سکوت هنر بزرگ گفتگوهاست.
ـ افکار صبحگاهی اعمال روزتان را تعیین میکند.
ـ بزرگترین تجلی قدرت، آرام بودن است.
ـ از گناه متنفر باش نه از گناهکار.
ـ من هرگز چیزی درباره کسی نخواهم گفت مگر اینکه چیز خوبی گفته باشم.
ـ آنکه انتقام میگیرد یک روز خوشحال است و آنکه میبخشد یک عمر.
ـ هر چه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید بیشتر تحسین میشوید.
ـ از آنچه که دارید لذت ببرید.
ـ هر روز چند دقیقه فکر کن که از چه کسی میتوانید تشکر کنید.
ـ خوبی کن ولی به کسی نگو.
ـ اثری که در شنیدن هست در دانستن نیست.
ـ دنیای هرکس به اندازه وسعت تفکر اوست.
ـ به کمی سبکسری نیاز داری تا از زندگی لذت ببری و به کمی شعور تا از لغزشها بپرهیزی. همین کافی است.
ـ چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دنبهدار.
ـ از تمبر یاد بگیرید كه تا رسیدن به مقصد به نامه میچسبد.
ـ هرگز با کران پچپچ نکن و به کوران چشمک نزن.
ـ هنر تعریفکردن و خوشگویی را بیاموزید؛ دارایی بزرگیست.
ـ نام خوب با تلاش فراوان به دست میآید، اما با یک عمل نادرست از بین میرود.
ـ هر روز طوری از خواب بیدار شوید که گویی دوباره زنده شدهاید.
ـ انسان موفق کسی است که میتواند با آجرهایی که دیگران برایش پرتاب میکنند، بنیادی محکم بنا گذارد.
ـ هر کسی در کنار متضاد خود رشد میکند.
ـ همیشه به آهستگی فکر کنید و به سرعت، عمل.
ـ یادت باشد کسی میتواند بلند بپرد که از فاصله دورتر خیز برداشته باشد.
ـ همیشه همچون توپ پلاستیکی باشید که هر چه محکمتر به زمین میخورد بالاتر میرود.
ـ بگذار کارهایت یک راز بماند، فقط نتایج را به مردم نشان بده.
ـ میدانی راز شکست در چیست؟ راضی کردن همگان.
ـ بزرگ بیندیشید تا بزرگ شوید.
ـ به جای لعن و نفرین به تاریکی، چراغی روشن کن.
ـ با اعمالت موعظه کن نه با زبانت.
ـ هرگز تصمیمتان را پیشاپیش اظهار نکنید.
ـ خشم بادی است که چراغ ذهن را خاموش میکند.
ـ هرگز لازم نیست از کوهی بالا بروی تا بفهمی بلند است.
ـ بسیاری از انسانها یک عمر به ماهیگیری میروند اما هرگز نمیفهمند دنبال ماهی نیستند.
ـ مهم بودن را فراموش کنید تا آرامش نصیبتان شود.
ـ مواظب سخنان خود باشید، آنها خلاق هستند.
ـ بپذیرید که تا کاری را شروع نکنید تغییری در زندگی شما پدید نخواهد آمد.
ـ تلاش شما مانند سپرده بانکی است، منتظر سود آن باشید.
ـ همیشه زبانت را با احتیاط بکار ببر اما چشمانت را با سرعت.
ـ یادت باشد خشمگین شدن، انتقاد تاکیدی آن بر درست بودن آن است.
ـ مردم از افرادی که احساس حقارت را در آنان زنده میکنند، بیزارند.
ـ شناگران اغلب با غرق شدن میمیرند.
ـ سکوت هنر بزرگ گفتگوهاست.
ـ افکار صبحگاهی اعمال روزتان را تعیین میکند.
ـ بزرگترین تجلی قدرت، آرام بودن است.
ـ از گناه متنفر باش نه از گناهکار.
ـ من هرگز چیزی درباره کسی نخواهم گفت مگر اینکه چیز خوبی گفته باشم.
ـ آنکه انتقام میگیرد یک روز خوشحال است و آنکه میبخشد یک عمر.
ـ هر چه کمتر نیازمند تحسین دیگران باشید بیشتر تحسین میشوید.
ـ از آنچه که دارید لذت ببرید.
ـ هر روز چند دقیقه فکر کن که از چه کسی میتوانید تشکر کنید.
ـ خوبی کن ولی به کسی نگو.
ـ اثری که در شنیدن هست در دانستن نیست.
ـ دنیای هرکس به اندازه وسعت تفکر اوست.
جمعه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۸
امتحان عشق (تقدیم به همه جانبازان )
قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ... این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند. توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .. چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد . تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود . تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید. از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ، با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ... در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست. وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود. به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد . اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم. ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد. محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت. هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد ! اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت . << انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >> این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود . باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . . آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟! من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت . محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم . برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد . آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .. مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد. هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت: این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه . بعد نامه یی به من داد و گفت : این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی )) مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم . اما جرات باز کردنش را نداشتم . خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید. مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد . _ سلام مژگان . . . خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم . مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .. چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم ! مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت . _ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟ در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم _ س . . . . سلام . . . _ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟ یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . . این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم . حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم . تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود . آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود . وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم . نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند ! چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم . مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد . داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . . قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند . بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد. ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد . به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . . بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته . اما حالا که دارم این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و … گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست . چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد. اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم. ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم
در زندگی مثل مداد باش
پسرک از پدر بزرگش پرسید:
پدر بزرگ درباره چه مینویسی؟
پدربزرگ پاسخ داد:
درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه مينويسم، مدادي است که با آن مينويسم. ميخواهم وقتي بزرگ شدي، مثل اين مداد بشوي.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چيز خاصي در آن نديد:
- اما اين هم مثل بقيه مدادهايي است که ديدهام!
پدر بزرگ گفت:
بستگي دارد چطور به آن نگاه کني، در اين مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بياوري، براي تمام عمرت با دنيا به آرامش ميرسي.
صفت اول:
ميتواني کارهاي بزرگ کني، اما هرگز نبايد فراموش کني که دستي وجود دارد که هر حرکت تو را هدايت ميکند. اسم اين دست خداست، او هميشه بايد تو را در مسير ارادهاش حرکت دهد.
صفت دوم:
بايد گاهي از آنچه مينويسي دست بکشي و از مداد تراش استفاده کني. اين باعث ميشود مداد کمي رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تيزتر ميشود (و اثري که از خود به جا ميگذارد ظريفتر و باريک تر) پس بدان که بايد رنجهايي را تحمل کني، چرا که اين رنج باعث ميشود انسان بهتري شوي.
صفت سوم:
مداد هميشه اجازه ميدهد براي پاک کردن يک اشتباه، از پاک کن استفاده کنيم. بدان که تصحيح يک کار خطا، کار بدي نيست، در واقع براي اينکه خودت را در مسير درست نگهداري، مهم است.
صفت چهارم:
چوب يا شکل خارجي مداد مهم نيست، زغالي اهميت دارد که داخل چوب است. پس هميشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سرانجام پنجمين صفت:
مداد هميشه اثري از خود به جا ميگذارد. پس بدان هر کار در زندگيات ميکني، ردي به جا ميگذارد و سعي کن نسبت به هر کار ميکني، هشيار باشي و بداني چه ميکني.
پدر بزرگ درباره چه مینویسی؟
پدربزرگ پاسخ داد:
درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه مينويسم، مدادي است که با آن مينويسم. ميخواهم وقتي بزرگ شدي، مثل اين مداد بشوي.
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چيز خاصي در آن نديد:
- اما اين هم مثل بقيه مدادهايي است که ديدهام!
پدر بزرگ گفت:
بستگي دارد چطور به آن نگاه کني، در اين مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بياوري، براي تمام عمرت با دنيا به آرامش ميرسي.
صفت اول:
ميتواني کارهاي بزرگ کني، اما هرگز نبايد فراموش کني که دستي وجود دارد که هر حرکت تو را هدايت ميکند. اسم اين دست خداست، او هميشه بايد تو را در مسير ارادهاش حرکت دهد.
صفت دوم:
بايد گاهي از آنچه مينويسي دست بکشي و از مداد تراش استفاده کني. اين باعث ميشود مداد کمي رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تيزتر ميشود (و اثري که از خود به جا ميگذارد ظريفتر و باريک تر) پس بدان که بايد رنجهايي را تحمل کني، چرا که اين رنج باعث ميشود انسان بهتري شوي.
صفت سوم:
مداد هميشه اجازه ميدهد براي پاک کردن يک اشتباه، از پاک کن استفاده کنيم. بدان که تصحيح يک کار خطا، کار بدي نيست، در واقع براي اينکه خودت را در مسير درست نگهداري، مهم است.
صفت چهارم:
چوب يا شکل خارجي مداد مهم نيست، زغالي اهميت دارد که داخل چوب است. پس هميشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سرانجام پنجمين صفت:
مداد هميشه اثري از خود به جا ميگذارد. پس بدان هر کار در زندگيات ميکني، ردي به جا ميگذارد و سعي کن نسبت به هر کار ميکني، هشيار باشي و بداني چه ميکني.
برنده در مقابل بازنده
برنده متعهد ميشود
بازنده وعده ميدهد
وقتي برندهاي مرتكب اشتباه ميشود، ميگويد: اشتباه كردم
وقتي بازندهاي مرتكب اشتباه ميشود، ميگويد: تقصير من نبود
برنده بيش از بازنده كار انجام ميدهد، و در انتها باز هم وقت دارد
بازنده هميشه آنقدر گرفتار است كه نميتواند به كارهاي ضروري بپردازد
برنده به بررسي دقيق يك مشكل ميپردازد
بازنده از كنار مشكل گذشته، و آن را حل نشده رها ميکند
برنده ميگويد: بيا براي مشكل راه حلي پيدا کنیم
بازنده ميگويد: هيچ كس راه حلي را نميداند
برنده ميداند به خاطر چه چيزي پيكار ميكند و بر سر چه چيزي توافق و سازش نمايد
بازنده آنجا كه نبايد، سازش ميكند، و به خاطر چيزي كه ارزش ندارد، مبارزه ميكند
برنده با جبران اشتباهش، تاسف و پشيماني خود را نشان ميدهد
بازنده ميگويد: متاسفم، اما در آينده اشتباه خود را تكرار ميكند
برنده مورد تحسين واقع شدن را به دوست داشته شدن ترجيح ميدهد، هر چند كه هر دو حالت را مد نظر دارد
بازنده دوست داشتني بودن را، به مورد تحسين واقع شدن ترجيح ميدهد، حتي اگر بهاي آن خفت و خواري باشد
برنده گوش ميدهد
بازنده فقط منتظر رسيدن نوبت خود، براي حرف زدن است
برنده از ميانه روي و نرمش خود احساس قدرت ميكند
بازنده هرگز ميانه رو و معتدل نيست گاهي از موضع ضعف، و گاهي همچون ستمگران فرودست رفتار ميكند
برنده ميگويد: بايد راه بهتري هم وجود داشته باشد
برنده ميگويد: تا بوده همين بوده و تا هست همين است
برنده به افراد برتر از خود، احترام ميگذارد، و سعي ميكند تا از آنان چيزي بياموزد
بازنده از افراد برتر از خود خشم و نفرت داشته، و در پي يافتن نقاط ضعف آنان است
برنده گامهاي متعادلي بر ميدارد
بازنده دو نوع سرعت دارد، يا خيلي تند و يا خيلي كند
برنده ميداند كه گاهي اوقات، پيروزي به بهاي بسيار گراني بدست ميآيد
بازنده بسيار مشتاق برنده شدن است، در جايي كه نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است
برنده ارزيابي درستي از توانائيهاي خود داشته، و هوشمندانه از ناتوانيهاي خود، آگاه است
بازنده از تواناييها و ناتوانيهاي واقعي خود بي خبر است
برنده مشكلي بزرگ را انتخاب ميكند، و آن را به اجزاي كوچك تر تفكيك ميكند، تا حل آن آسان گردد
بازنده مشكلات كوچك را آنچنان به هم ميآميزد، كه ديگر قابل حل شدن نيستند
برنده ميداند كه اگر به مردم فرصت داده شود، مهربان خواهند بود
بازنده احساس ميكند كه اگر به مردم فرصت داده شود، نامهربان خواهند شد
برنده تمركز حواس دارد
بازنده پريشان حواس است
برنده از اشتباهات خود درس ميگيرد
بازنده از ترس مرتكب شدن اشتباه، ياد گرفته كه اقدام به هيچ كاري نكند
برنده ميكوشد تا مردم را هرگز نيازارد، مگر در مواقع نادري كه اين دل آزاري در راستاي يك هدف بزرگ باشد
بازنده نميخواهد به عمد ديگران را آزار دهد، اما ناخودآگاه هميشه اين كار را ميكند
برنده ثروت اندوزي را وسيلهاي براي لذت بردن از زندگي ميداند
بازنده مال اندوزي را هدف خود قرار ميدهد، بنابراين گذشته از ميزان انباشت ثروت، هيچگاه نميتواند خود را برنده محسوب كند، و هرگز برنده نميشود
برنده نسبت به فضاي اطراف خود حساس است
بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است
برنده ترجيح ميدهد كه، خود را مسئول شكستهايش بداند، و نه ديگران را، و وقت زيادي را صرف عيبجويي نميكند
بازنده شكستهاي خود را ناشي از، تبعيض يا سياست ميداند
برنده معتقد است، ما با كارهاي درست و اشتباه خود، سرنوشت خويش را تعيين ميكنيم
بازنده فقط به قضا و قدر اعتقاد دارد
برنده در چنين موقعيتي احساس ميكند كه اعتبار خود را براي آينده تقويت مينمايد
بازنده از اين كه بيش از آنچه ميگيرد، بدهد، احساس ميكند بازنده است
برنده در هر شرايطي كه قرار بگيرد، آرامش و تعادل خود را حفظ ميكند
بازنده اگر از ديگران عقب بماند، تندخو و خشن ميشود، و اگر جلوتر از ديگران باشد، بي احتياطي ميكند
برنده ميداند كه نارساييهاي او جزيي از شخصيت وجودي اوست، در حالي كه ميكوشد تا آثار ناگوار اين نقايص را پاک کند، و هرگز تاثير آنها را انكار نميكند
بازنده از اين كه خود و يا ديگران به نقايص وي آگاهي يابند، هراسان است
برنده در چنين شرايطي آزادانه، رنجش و آزردگي خود را بيان نموده، تخليه احساسي ميكند، سپس مساله را به فراموشي ميسپارد
بازنده هنگامي كه از ديگران بدرفتاري ميبيند، خشم و ناخشنودي خويش را به زبان نميآورد و زجر ميكشد، و با انتقام گرفتن از خود، شرايط بدتري را پديد ميآورد
برنده ميداند كه كدام تصميمها را به طور مستقل بگيرد، و كدام يك را پس از مشورت با ديگران
بازنده به استقلال خود ميبالد، در صورتي كه در حال دنباله روي است، و ارادهاي از خود ندارد
برنده داوري او درباره ديگران با توجه به چگونگي استفاده آنان از تواناييها و استعدادهاي خودشان است، نه بر مبناي معيارهاي موفقيت مادي و دنيوي، و براي يك پسربچه واكسي، كه كارش را استادانه انجام ميدهد، در مقايسه با يك فرصت طلب تمام عيار احترام بيشتري قايل است
بازنده نسبت به برندگان حسادت كرده، و ديگر بازندگان را حقير ميشمارد
برنده ميداند كه هر قاعدهاي در هر كتابي را، ميتوان ناديده انگاشت، جز يكي، هماني كه هستي و ميخواستي، باش، تنها برگ برنده، در دنيا همين است
بازنده فكر ميكند كه براي بازنده شدن و برنده شدن قوانيني وجود دارد
برنده روي پاي خود ميايستد و از اينكه ديگران، به وي تكيه كنند، احساس تحميل شدن نميكند
بازنده به كساني كه از خودش قويترند، تكيه ميكند، و عقدههاي خود را بر سر افراد ضعيفتر از خويش خالي ميكند
برنده در وجود يك آدم بد، خوبيها را ميجويد و روي همين قسمت كار ميكند
بازنده در وجود يك انسان خوب، بديها را ميجويد. از اين رو به سختي ميتواند با ديگران همكاري كند
برنده در عين حال كه تعصبات خود را ميپذيرد، تلاش ميكند كه در هنگام قضاوت كردن بر اين تعصبات غلبه كند
بازنده منكر وجود هرگونه تعصب در خود است، و بنابراين در سراسر عمر، اسير تعصبات خويش خواهد بود
برنده هراسي ندارد از اينكه دريك موقعيت ضد و نقيض قرار گيرد، زيرا در افكارش خللي وارد نميشود
بازنده سازگار شدن با موقعيتهاي ضد و نقيض را به كار شايسته ترجيح ميدهد
برنده بازي سرنوشت، و اين حقيقت كه شايستگيها را همواره پاداشي نيست، بي آنكه ديدگاهي بدبينانه داشته باشد، درك ميكند
بازنده بي آنكه بازيهاي سرنوشت را درك نمايد، بدگمان است
برنده ميداند كه چگونه ميتوان جدي بود، بي آن كه خشك و رسمي باشد
بازنده غالبا" خشك و رسمي است، زيرا فاقد توانايي جدي بودن است
برنده آنچه را كه ضرورت دارد، با متانت لازم انجام ميدهد، و توان خود را براي راه حلهايي ذخيره ميكند كه، در آنها از حق انتخاب برخوردار است
بازنده آنچه را كه ضرورت دارد، با حالتي اعتراض آميز انجام ميدهد، و هيچ توان و نيرويي را براي گرفتن تصميمات اخلاقي مهم باقي نميگذارد
برنده ارزشهاي اخلاقي را به عنوان تنها منبع قدرت حقيقي ميشناسد
بازنده چون در باطن براي ارزشهاي اخلاقي احترام اندكي قايل است، بيش از ظرفيت خويش در جهت كسب منابع قدرت بيروني تلاش ميكند
برنده سعي ميكند كه رفتارهای خود را براساس نتايج منطقي آنها قضاوت كند، و رفتارهاي ديگران را، براساس قصد و نيت آنها ارزيابي كند
بازنده رفتارهاي خود را براساس قصد و نيت خويش و رفتارهاي ديگران را بر اساس نتايج آنها ارزيابي ميكند
برنده ديگران را به موقع پند ميدهد، و در صورت بروز اشتباه آنها را ميبخشد
بازنده چنان بزدل است كه قادر به پند دادن ديگران نيست، و چنان حقير كه قادر به بخشيدن ديگران هم نيست
برنده پس از بيان نكته اصلي مورد نظرش، لب از سخن فرو ميبندد
بازنده آنقدر به صحبت ادامه ميدهد، كه نكته اصلي را فراموش ميكند
برنده هر امتيازي را كه بتواند بدهد، ميدهد، جز اين كه اصول بنيادي خود را فدا كند
بازنده به خاطر هراس از دادن امتياز به لجاجت خود ادامه ميدهد، و اين در حالي است كه اصول بنياديش رفته رفته از بين ميرود
برنده ضعفهاي خود را به خدمت تواناييهايش ميگيرد
بازنده تواناييهاي خود را هدر ميدهد، زيرا كه آنها را در خدمت ضعفهاي خود به كار ميگيرد
برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، يكسان عمل ميكند
بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقير ميكند
برنده ميخواهد مورد احترام ديگران باشد، اما ذهنش را درگير آن نميكند
بازنده براي رسيدن به اين هدف، دست به هر كاري ميزند، اما سرانجام، با شكست رو به رو ميشود و به هدفش نميرسد
برنده حتي زماني كه ديگران وي را به عنوان يك خبره ميشناسند، ميداند كه، هنوز خيلي چيزها را نميداند
بازنده ميخواهد كه ديگران او را يك خبره بدانند، و اين نكته كه بسيار كم ميداند، را هنوز نياموخته است
برنده گشاده روست، زيرا كه ميتواند بي آنكه خود را تحقير كند، بر خطاهاي خويش بخندد
بازنده چون حتي در خلوت خويش، خود را پست و حقير ميشمارد، در حضور ديگران نيز قادر به خنديدن بر خطاهاي خود نيست
برنده نسبت به ضعفهاي ديگران، غم خواري ميكند، زيرا ضعفهاي خود را درك نموده و آنها را پذيرفته است
بازنده ديگران را به دليل ضعفهايشان خوار و خفيف ميشمارد، زيرا وجود ضعف در درون خود را، انكار نموده و پنهان ميكند
برنده هر كاري كه از دستش برآيد انجام ميدهد، و اگر سرانجام شكست خورد، به معجزه اميد ميبندد
بازنده بدون آنكه كوچكترين تلاشي كند، به انتظار معجزه میماند
بازنده وعده ميدهد
وقتي برندهاي مرتكب اشتباه ميشود، ميگويد: اشتباه كردم
وقتي بازندهاي مرتكب اشتباه ميشود، ميگويد: تقصير من نبود
برنده بيش از بازنده كار انجام ميدهد، و در انتها باز هم وقت دارد
بازنده هميشه آنقدر گرفتار است كه نميتواند به كارهاي ضروري بپردازد
برنده به بررسي دقيق يك مشكل ميپردازد
بازنده از كنار مشكل گذشته، و آن را حل نشده رها ميکند
برنده ميگويد: بيا براي مشكل راه حلي پيدا کنیم
بازنده ميگويد: هيچ كس راه حلي را نميداند
برنده ميداند به خاطر چه چيزي پيكار ميكند و بر سر چه چيزي توافق و سازش نمايد
بازنده آنجا كه نبايد، سازش ميكند، و به خاطر چيزي كه ارزش ندارد، مبارزه ميكند
برنده با جبران اشتباهش، تاسف و پشيماني خود را نشان ميدهد
بازنده ميگويد: متاسفم، اما در آينده اشتباه خود را تكرار ميكند
برنده مورد تحسين واقع شدن را به دوست داشته شدن ترجيح ميدهد، هر چند كه هر دو حالت را مد نظر دارد
بازنده دوست داشتني بودن را، به مورد تحسين واقع شدن ترجيح ميدهد، حتي اگر بهاي آن خفت و خواري باشد
برنده گوش ميدهد
بازنده فقط منتظر رسيدن نوبت خود، براي حرف زدن است
برنده از ميانه روي و نرمش خود احساس قدرت ميكند
بازنده هرگز ميانه رو و معتدل نيست گاهي از موضع ضعف، و گاهي همچون ستمگران فرودست رفتار ميكند
برنده ميگويد: بايد راه بهتري هم وجود داشته باشد
برنده ميگويد: تا بوده همين بوده و تا هست همين است
برنده به افراد برتر از خود، احترام ميگذارد، و سعي ميكند تا از آنان چيزي بياموزد
بازنده از افراد برتر از خود خشم و نفرت داشته، و در پي يافتن نقاط ضعف آنان است
برنده گامهاي متعادلي بر ميدارد
بازنده دو نوع سرعت دارد، يا خيلي تند و يا خيلي كند
برنده ميداند كه گاهي اوقات، پيروزي به بهاي بسيار گراني بدست ميآيد
بازنده بسيار مشتاق برنده شدن است، در جايي كه نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است
برنده ارزيابي درستي از توانائيهاي خود داشته، و هوشمندانه از ناتوانيهاي خود، آگاه است
بازنده از تواناييها و ناتوانيهاي واقعي خود بي خبر است
برنده مشكلي بزرگ را انتخاب ميكند، و آن را به اجزاي كوچك تر تفكيك ميكند، تا حل آن آسان گردد
بازنده مشكلات كوچك را آنچنان به هم ميآميزد، كه ديگر قابل حل شدن نيستند
برنده ميداند كه اگر به مردم فرصت داده شود، مهربان خواهند بود
بازنده احساس ميكند كه اگر به مردم فرصت داده شود، نامهربان خواهند شد
برنده تمركز حواس دارد
بازنده پريشان حواس است
برنده از اشتباهات خود درس ميگيرد
بازنده از ترس مرتكب شدن اشتباه، ياد گرفته كه اقدام به هيچ كاري نكند
برنده ميكوشد تا مردم را هرگز نيازارد، مگر در مواقع نادري كه اين دل آزاري در راستاي يك هدف بزرگ باشد
بازنده نميخواهد به عمد ديگران را آزار دهد، اما ناخودآگاه هميشه اين كار را ميكند
برنده ثروت اندوزي را وسيلهاي براي لذت بردن از زندگي ميداند
بازنده مال اندوزي را هدف خود قرار ميدهد، بنابراين گذشته از ميزان انباشت ثروت، هيچگاه نميتواند خود را برنده محسوب كند، و هرگز برنده نميشود
برنده نسبت به فضاي اطراف خود حساس است
بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است
برنده ترجيح ميدهد كه، خود را مسئول شكستهايش بداند، و نه ديگران را، و وقت زيادي را صرف عيبجويي نميكند
بازنده شكستهاي خود را ناشي از، تبعيض يا سياست ميداند
برنده معتقد است، ما با كارهاي درست و اشتباه خود، سرنوشت خويش را تعيين ميكنيم
بازنده فقط به قضا و قدر اعتقاد دارد
برنده در چنين موقعيتي احساس ميكند كه اعتبار خود را براي آينده تقويت مينمايد
بازنده از اين كه بيش از آنچه ميگيرد، بدهد، احساس ميكند بازنده است
برنده در هر شرايطي كه قرار بگيرد، آرامش و تعادل خود را حفظ ميكند
بازنده اگر از ديگران عقب بماند، تندخو و خشن ميشود، و اگر جلوتر از ديگران باشد، بي احتياطي ميكند
برنده ميداند كه نارساييهاي او جزيي از شخصيت وجودي اوست، در حالي كه ميكوشد تا آثار ناگوار اين نقايص را پاک کند، و هرگز تاثير آنها را انكار نميكند
بازنده از اين كه خود و يا ديگران به نقايص وي آگاهي يابند، هراسان است
برنده در چنين شرايطي آزادانه، رنجش و آزردگي خود را بيان نموده، تخليه احساسي ميكند، سپس مساله را به فراموشي ميسپارد
بازنده هنگامي كه از ديگران بدرفتاري ميبيند، خشم و ناخشنودي خويش را به زبان نميآورد و زجر ميكشد، و با انتقام گرفتن از خود، شرايط بدتري را پديد ميآورد
برنده ميداند كه كدام تصميمها را به طور مستقل بگيرد، و كدام يك را پس از مشورت با ديگران
بازنده به استقلال خود ميبالد، در صورتي كه در حال دنباله روي است، و ارادهاي از خود ندارد
برنده داوري او درباره ديگران با توجه به چگونگي استفاده آنان از تواناييها و استعدادهاي خودشان است، نه بر مبناي معيارهاي موفقيت مادي و دنيوي، و براي يك پسربچه واكسي، كه كارش را استادانه انجام ميدهد، در مقايسه با يك فرصت طلب تمام عيار احترام بيشتري قايل است
بازنده نسبت به برندگان حسادت كرده، و ديگر بازندگان را حقير ميشمارد
برنده ميداند كه هر قاعدهاي در هر كتابي را، ميتوان ناديده انگاشت، جز يكي، هماني كه هستي و ميخواستي، باش، تنها برگ برنده، در دنيا همين است
بازنده فكر ميكند كه براي بازنده شدن و برنده شدن قوانيني وجود دارد
برنده روي پاي خود ميايستد و از اينكه ديگران، به وي تكيه كنند، احساس تحميل شدن نميكند
بازنده به كساني كه از خودش قويترند، تكيه ميكند، و عقدههاي خود را بر سر افراد ضعيفتر از خويش خالي ميكند
برنده در وجود يك آدم بد، خوبيها را ميجويد و روي همين قسمت كار ميكند
بازنده در وجود يك انسان خوب، بديها را ميجويد. از اين رو به سختي ميتواند با ديگران همكاري كند
برنده در عين حال كه تعصبات خود را ميپذيرد، تلاش ميكند كه در هنگام قضاوت كردن بر اين تعصبات غلبه كند
بازنده منكر وجود هرگونه تعصب در خود است، و بنابراين در سراسر عمر، اسير تعصبات خويش خواهد بود
برنده هراسي ندارد از اينكه دريك موقعيت ضد و نقيض قرار گيرد، زيرا در افكارش خللي وارد نميشود
بازنده سازگار شدن با موقعيتهاي ضد و نقيض را به كار شايسته ترجيح ميدهد
برنده بازي سرنوشت، و اين حقيقت كه شايستگيها را همواره پاداشي نيست، بي آنكه ديدگاهي بدبينانه داشته باشد، درك ميكند
بازنده بي آنكه بازيهاي سرنوشت را درك نمايد، بدگمان است
برنده ميداند كه چگونه ميتوان جدي بود، بي آن كه خشك و رسمي باشد
بازنده غالبا" خشك و رسمي است، زيرا فاقد توانايي جدي بودن است
برنده آنچه را كه ضرورت دارد، با متانت لازم انجام ميدهد، و توان خود را براي راه حلهايي ذخيره ميكند كه، در آنها از حق انتخاب برخوردار است
بازنده آنچه را كه ضرورت دارد، با حالتي اعتراض آميز انجام ميدهد، و هيچ توان و نيرويي را براي گرفتن تصميمات اخلاقي مهم باقي نميگذارد
برنده ارزشهاي اخلاقي را به عنوان تنها منبع قدرت حقيقي ميشناسد
بازنده چون در باطن براي ارزشهاي اخلاقي احترام اندكي قايل است، بيش از ظرفيت خويش در جهت كسب منابع قدرت بيروني تلاش ميكند
برنده سعي ميكند كه رفتارهای خود را براساس نتايج منطقي آنها قضاوت كند، و رفتارهاي ديگران را، براساس قصد و نيت آنها ارزيابي كند
بازنده رفتارهاي خود را براساس قصد و نيت خويش و رفتارهاي ديگران را بر اساس نتايج آنها ارزيابي ميكند
برنده ديگران را به موقع پند ميدهد، و در صورت بروز اشتباه آنها را ميبخشد
بازنده چنان بزدل است كه قادر به پند دادن ديگران نيست، و چنان حقير كه قادر به بخشيدن ديگران هم نيست
برنده پس از بيان نكته اصلي مورد نظرش، لب از سخن فرو ميبندد
بازنده آنقدر به صحبت ادامه ميدهد، كه نكته اصلي را فراموش ميكند
برنده هر امتيازي را كه بتواند بدهد، ميدهد، جز اين كه اصول بنيادي خود را فدا كند
بازنده به خاطر هراس از دادن امتياز به لجاجت خود ادامه ميدهد، و اين در حالي است كه اصول بنياديش رفته رفته از بين ميرود
برنده ضعفهاي خود را به خدمت تواناييهايش ميگيرد
بازنده تواناييهاي خود را هدر ميدهد، زيرا كه آنها را در خدمت ضعفهاي خود به كار ميگيرد
برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، يكسان عمل ميكند
بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقير ميكند
برنده ميخواهد مورد احترام ديگران باشد، اما ذهنش را درگير آن نميكند
بازنده براي رسيدن به اين هدف، دست به هر كاري ميزند، اما سرانجام، با شكست رو به رو ميشود و به هدفش نميرسد
برنده حتي زماني كه ديگران وي را به عنوان يك خبره ميشناسند، ميداند كه، هنوز خيلي چيزها را نميداند
بازنده ميخواهد كه ديگران او را يك خبره بدانند، و اين نكته كه بسيار كم ميداند، را هنوز نياموخته است
برنده گشاده روست، زيرا كه ميتواند بي آنكه خود را تحقير كند، بر خطاهاي خويش بخندد
بازنده چون حتي در خلوت خويش، خود را پست و حقير ميشمارد، در حضور ديگران نيز قادر به خنديدن بر خطاهاي خود نيست
برنده نسبت به ضعفهاي ديگران، غم خواري ميكند، زيرا ضعفهاي خود را درك نموده و آنها را پذيرفته است
بازنده ديگران را به دليل ضعفهايشان خوار و خفيف ميشمارد، زيرا وجود ضعف در درون خود را، انكار نموده و پنهان ميكند
برنده هر كاري كه از دستش برآيد انجام ميدهد، و اگر سرانجام شكست خورد، به معجزه اميد ميبندد
بازنده بدون آنكه كوچكترين تلاشي كند، به انتظار معجزه میماند
یکشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۸
سخنان مشاهیر بزرگ جهان
دختران 2 دسته اند : دسته اول آنهایی که زیبا هستند و فورا ازدواج میکنند و دسته دیگر آنهایی که به دانشگاه میروند (شاو)
زن از این متأثر نمیشود که به او توجه کنید، بلکه تأثر او از این است که به او توجه کنید و بعد از او دور شوید (تواین)
با زنان همانطور که با کودکان سر و کار دارید رفتار کنید ولی همانطور که با ملکه صحبت میکنید با او سخن بگویید (وایلد)
کار زن افراط و تفریط است، اگه دوست بدارد از شدت محبت بی زار میشود و وای به حال زمانی که دشمنی پیدا کند (ولتر)
از دستپخت زن تعریف کن تا در کنار اجاق خود را قربانی کند ( دیل کارنگی)
ازدواج کار خوبی است، ولی بهتر است این کار را انجام ندهید (سامبرست)
زن چون کراوات است، هم مرد را زیبا نگه میدارد هم حلقوم او را می فشارد (ویکتور هوگو)
بوسه مرد علامت عشق و بوسه زن علامت تسلیم اوست (بال زاگ)
در زندگی یک مرد 2 روز ارزش دارد : روزی که با زنی آشنا میشود و روزی که او را به خاک می سپارد (ویکتور هوگو)
نگهبان زن زشتی اوست (مثل عربی)
هرگاه میخواهید از کسی انتقام بگیرید او را به ازدواج ترغیب کنید (برنارد شاو)
راز از هر نوعی بر قلب زنان فشاری غیر قابل تحمل می آورد (پوشکین)
مردها آنچه را که می شنوند از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج می سازند، اما زنان از 2گوش وارد و از دهان خارج می کنند (برنارد شاو)
زن با نگاه خود آتش می افروزد و بیهوده می کوشد تا با اشک خود آنرا خاموش کند (برنارد شاو)
گرانقیمتترین انگشتری های جهان، انگشتری نامزدی است، چون مرد پس از خرید آن تا آخر عمر قسط میدهد (چگورا)
در برخورد با تازه عروس مردها به صورتش نگاه میکنند و خانمها به لباسش (دیکنز)
زنها فقط 2روز می توانند مردها را خوشبخت کنند، روز عروسی و روز مرگ (برنارد شاو)
بهترین سفارش نامه زن، زیبایی اوست که در همانجا قابل قبول است (ارسطو)
زن، وقتی از یک حقیقت دفاع می کند منطقش بسیار ضعیف و قدرت اثباتش بی تأثیر است . ولی اگر همین زن بخواهد از یک دروغ دفاع کند آن وقت کسی را تاب مقاومت در برابر او نیست (گالیله)
زن، شیطانی است کامل تر و شیطان تر (ویکتور هوگو)
اشک، نیرومندترین ماده سیال روی زمین است (داوینچی)
اگر زنی عصبانی شد، یقین کنید که یک کار انجام نشده دارد و چاره اش در این است که به عصبانیت تظاهر کند (دیکنز)
برای زن فقط یک بدبختی و مصیبت وجود دارد و او این است که حس کند کسی اورا دوست ندارد (اعرابی)
اگر تله به دنبال موش برود، زن نجیب هم دنبال مرد (ضرب المثل سوئدی)
مردها را شجاعت به جلو میراند و زنها را حسادت (برنارد شاو)
و در آخر
ممکن است که از امواج دریا نجات یابید، ولی از دست زنها خیر
زن از این متأثر نمیشود که به او توجه کنید، بلکه تأثر او از این است که به او توجه کنید و بعد از او دور شوید (تواین)
با زنان همانطور که با کودکان سر و کار دارید رفتار کنید ولی همانطور که با ملکه صحبت میکنید با او سخن بگویید (وایلد)
کار زن افراط و تفریط است، اگه دوست بدارد از شدت محبت بی زار میشود و وای به حال زمانی که دشمنی پیدا کند (ولتر)
از دستپخت زن تعریف کن تا در کنار اجاق خود را قربانی کند ( دیل کارنگی)
ازدواج کار خوبی است، ولی بهتر است این کار را انجام ندهید (سامبرست)
زن چون کراوات است، هم مرد را زیبا نگه میدارد هم حلقوم او را می فشارد (ویکتور هوگو)
بوسه مرد علامت عشق و بوسه زن علامت تسلیم اوست (بال زاگ)
در زندگی یک مرد 2 روز ارزش دارد : روزی که با زنی آشنا میشود و روزی که او را به خاک می سپارد (ویکتور هوگو)
نگهبان زن زشتی اوست (مثل عربی)
هرگاه میخواهید از کسی انتقام بگیرید او را به ازدواج ترغیب کنید (برنارد شاو)
راز از هر نوعی بر قلب زنان فشاری غیر قابل تحمل می آورد (پوشکین)
مردها آنچه را که می شنوند از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج می سازند، اما زنان از 2گوش وارد و از دهان خارج می کنند (برنارد شاو)
زن با نگاه خود آتش می افروزد و بیهوده می کوشد تا با اشک خود آنرا خاموش کند (برنارد شاو)
گرانقیمتترین انگشتری های جهان، انگشتری نامزدی است، چون مرد پس از خرید آن تا آخر عمر قسط میدهد (چگورا)
در برخورد با تازه عروس مردها به صورتش نگاه میکنند و خانمها به لباسش (دیکنز)
زنها فقط 2روز می توانند مردها را خوشبخت کنند، روز عروسی و روز مرگ (برنارد شاو)
بهترین سفارش نامه زن، زیبایی اوست که در همانجا قابل قبول است (ارسطو)
زن، وقتی از یک حقیقت دفاع می کند منطقش بسیار ضعیف و قدرت اثباتش بی تأثیر است . ولی اگر همین زن بخواهد از یک دروغ دفاع کند آن وقت کسی را تاب مقاومت در برابر او نیست (گالیله)
زن، شیطانی است کامل تر و شیطان تر (ویکتور هوگو)
اشک، نیرومندترین ماده سیال روی زمین است (داوینچی)
اگر زنی عصبانی شد، یقین کنید که یک کار انجام نشده دارد و چاره اش در این است که به عصبانیت تظاهر کند (دیکنز)
برای زن فقط یک بدبختی و مصیبت وجود دارد و او این است که حس کند کسی اورا دوست ندارد (اعرابی)
اگر تله به دنبال موش برود، زن نجیب هم دنبال مرد (ضرب المثل سوئدی)
مردها را شجاعت به جلو میراند و زنها را حسادت (برنارد شاو)
و در آخر
ممکن است که از امواج دریا نجات یابید، ولی از دست زنها خیر
شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۸
حمله بجا وبه حق شریعتمداری به خاتمی
مديرمسئول روزنامه کيهان با انتقاد از خاتمي در حاشيه دومين اجلاس «ائتلاف تمدن ها» در ترکيه، عنوان داشت: آقاي سيدمحمد خاتمي اگرچه ديگر رئيس جمهور نيست و از کانديداتوري براي رياست جمهوري دهم نيز انصراف داده است ولي حضور 8 ساله ايشان در مسند رياست جمهوري کشورمان، چه بخواهند و چه نخواهند بخشي از شخصيت حقوقي جناب خاتمي است که متعلق به شخص ايشان نيست، چرا که اين جايگاه در چارچوب نظام اسلامي و با رأي مردم به دست آمده و به ايشان واگذار شده بود، بنابراين، مي توان و بايد اين بخش از شخصيت حقوقي آقاي خاتمي را امانتي دانست که از سوي نظام و مردم به ايشان داده شده است و با عرض پوزش اگر اين «شخصيت حقوقي» از آقاي خاتمي و يا هر مسئول مشابه ديگري حذف شود، آنچه به عنوان «شخصيت حقيقي» ايشان باقي مي ماند چيز چنداني نخواهد بود. با توجه به اين نکته بديهي و غيرقابل ترديد، جناب خاتمي حق ندارند امانتي را که متعلق به مردم و نظام است به ميل شخصي خود هزينه کنند. وي در ادامه تصريح کرد: روز دوشنبه- 17 فروردين/7 آوريل- آقاي خاتمي که براي شرکت در دومين اجلاس «ائتلاف تمدن ها» به ترکيه رفته بود، با «آندرسون فوگ راسموس» دبيرکل جديد ناتو و نخست وزير سابق دانمارک و از حاميان سينه چاک کاريکاتورهاي موهن عليه ساحت مقدس پيامبر اسلام(ص) دست داده و خوش و بش کرد! اين در حالي است که راسموس نه فقط در دوران نخست وزيري خود از چاپ کاريکاتورهاي موهن و مشمئزکننده عليه رسول خدا(ص) در روزنامه هاي کشورش با افتخار!! حمايت کرده بود بلکه اعتراض ملت هاي مسلمان به اين کاريکاتورها را نشانه دور بودن آنها از تمدن! و آزادي دانسته بود!
مديرمسئول روزنامه کيهان افزود: هنگام انتخاب راسموس به عنوان دبيرکل جديد ناتو، دولت ترکيه با دبيرکلي وي مخالفت کرده بود ولي برخي از رسانه هاي آمريکايي و اروپايي با اين ادعا که وي عذرخواهي کرده است موافقت دولت ترکيه را به عنوان يکي از اعضاي ناتو جلب کردند که البته تاسف آور و غيرقابل توجيه بوده و هست.
شريعتمداري اظهار داشت: ورود راسموس به ترکيه براي شرکت در اجلاس «ائتلاف تمدن ها» با اعتراض شديد مردم اين کشور روبرو شد که در رسانه هاي ترکيه و ساير رسانه هاي جهان بازتاب گسترده اي داشت. درپي اين اعتراض ها مقامات دولت ترکيه از وي خواستند براي احترام به عقايد مسلمانان در جريان اجلاس از ملت هاي مسلمان عذرخواهي کند ولي راسموس با کمال وقاحت اعلام کرد «ما هرگز به خاطر چاپ کاريکاتور عليه پيامبر اسلام از کسي عذرخواهي نمي کنيم»!
شريعتمداري تاکيد نمود: اکنون بايد از آقاي خاتمي پرسيد جنابعالي که سابقه دو دوره رياست جمهوري ايران اسلامي را به عنوان يک امانت با شخصيت حقوقي خود حمل مي کنيد، چرا و به چه حقي با اهانت کننده آشکار به ساحت مقدس پيامبر اکرم(ص) دست داده و خوش و بش کرده ايد؟! به يقين نمي توانيد درباره شخصيت راسموس ابراز بي اطلاعي کنيد، چرا که سر و صداي ملت هاي مسلمان عليه وي، تظاهرات گسترده مردم ترکيه به هنگام حضور شما در آن کشور و مخصوصا، بحث ها و اظهاراتي را که در همان اجلاس پيرامون اهانت هاي راسموس به رسول خدا(ص) صورت گرفته بود به وضوح شاهد بوده ايد. آيا اين اقدام شما، خيانت در امانت نيست؟! مگر «ابولهب» که بود؟ جز آن که با اسلام دشمني مي ورزيد و به پيامبر اکرم(ص) اهانت مي کرد. خب! جناب خاتمي چرا با ابولهب که خدا دست او را بريده مي خواهد، دست داده ايد؟! مگر شما روحاني- آنهم سيد و از ذريه رسول خدا(ص)- نيستيد؟ و مگر لباس پيامبر اکرم(ص) را برتن نداريد؟ کاش فرصتي داشتيد و لااقل چند سوره کوچک قرآن را مي خوانديد و فقط در ترجمه فارسي آيه شريفه «تبت يدا ابي لهب» دقت مي کرديد.
گفتني است راسموس در حالي که دست راستش بر اثر حادثه اي شکسته و بر گردن آويخته بود- عکس ستون اخبار ويژه کيهان امروز- در اجلاس ترکيه حضور يافته بود. مديرمسئول توانمند روزنامه کيهان همچنين با مخاطب قرار دادن هواداران محمد خاتمي نوشت: «نگارنده ديروز از نوشتن اين نوشته خودداري کرد با اين اميد که هواداران آقاي خاتمي اندکي غيرت ديني به خرج داده و با انگيزه حمايت از حريم رسول خدا(ص) در سايت ها و روزنامه هاي خود به ايشان اعتراض کنند. اما، متاسفانه اين اميد، واهي بود و آقايان که چپ مي روند و راست مي نشينند و درباره سجاياي اخلاقي آقاي خاتمي داد سخن مي دهند، باز هم مثل هميشه با نگاه به منافع حزبي، مهر سکوت بر لب زدند و...»آیا واقعا کسی درایران بزرگ پیدا نمی شه جلوی این سید نا اولاد پیامبر را(محمد خاتمی ) را بگیرد؟
مديرمسئول روزنامه کيهان افزود: هنگام انتخاب راسموس به عنوان دبيرکل جديد ناتو، دولت ترکيه با دبيرکلي وي مخالفت کرده بود ولي برخي از رسانه هاي آمريکايي و اروپايي با اين ادعا که وي عذرخواهي کرده است موافقت دولت ترکيه را به عنوان يکي از اعضاي ناتو جلب کردند که البته تاسف آور و غيرقابل توجيه بوده و هست.
شريعتمداري اظهار داشت: ورود راسموس به ترکيه براي شرکت در اجلاس «ائتلاف تمدن ها» با اعتراض شديد مردم اين کشور روبرو شد که در رسانه هاي ترکيه و ساير رسانه هاي جهان بازتاب گسترده اي داشت. درپي اين اعتراض ها مقامات دولت ترکيه از وي خواستند براي احترام به عقايد مسلمانان در جريان اجلاس از ملت هاي مسلمان عذرخواهي کند ولي راسموس با کمال وقاحت اعلام کرد «ما هرگز به خاطر چاپ کاريکاتور عليه پيامبر اسلام از کسي عذرخواهي نمي کنيم»!
شريعتمداري تاکيد نمود: اکنون بايد از آقاي خاتمي پرسيد جنابعالي که سابقه دو دوره رياست جمهوري ايران اسلامي را به عنوان يک امانت با شخصيت حقوقي خود حمل مي کنيد، چرا و به چه حقي با اهانت کننده آشکار به ساحت مقدس پيامبر اکرم(ص) دست داده و خوش و بش کرده ايد؟! به يقين نمي توانيد درباره شخصيت راسموس ابراز بي اطلاعي کنيد، چرا که سر و صداي ملت هاي مسلمان عليه وي، تظاهرات گسترده مردم ترکيه به هنگام حضور شما در آن کشور و مخصوصا، بحث ها و اظهاراتي را که در همان اجلاس پيرامون اهانت هاي راسموس به رسول خدا(ص) صورت گرفته بود به وضوح شاهد بوده ايد. آيا اين اقدام شما، خيانت در امانت نيست؟! مگر «ابولهب» که بود؟ جز آن که با اسلام دشمني مي ورزيد و به پيامبر اکرم(ص) اهانت مي کرد. خب! جناب خاتمي چرا با ابولهب که خدا دست او را بريده مي خواهد، دست داده ايد؟! مگر شما روحاني- آنهم سيد و از ذريه رسول خدا(ص)- نيستيد؟ و مگر لباس پيامبر اکرم(ص) را برتن نداريد؟ کاش فرصتي داشتيد و لااقل چند سوره کوچک قرآن را مي خوانديد و فقط در ترجمه فارسي آيه شريفه «تبت يدا ابي لهب» دقت مي کرديد.
گفتني است راسموس در حالي که دست راستش بر اثر حادثه اي شکسته و بر گردن آويخته بود- عکس ستون اخبار ويژه کيهان امروز- در اجلاس ترکيه حضور يافته بود. مديرمسئول توانمند روزنامه کيهان همچنين با مخاطب قرار دادن هواداران محمد خاتمي نوشت: «نگارنده ديروز از نوشتن اين نوشته خودداري کرد با اين اميد که هواداران آقاي خاتمي اندکي غيرت ديني به خرج داده و با انگيزه حمايت از حريم رسول خدا(ص) در سايت ها و روزنامه هاي خود به ايشان اعتراض کنند. اما، متاسفانه اين اميد، واهي بود و آقايان که چپ مي روند و راست مي نشينند و درباره سجاياي اخلاقي آقاي خاتمي داد سخن مي دهند، باز هم مثل هميشه با نگاه به منافع حزبي، مهر سکوت بر لب زدند و...»آیا واقعا کسی درایران بزرگ پیدا نمی شه جلوی این سید نا اولاد پیامبر را(محمد خاتمی ) را بگیرد؟
جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۸
دو دوست
جنگ جهاني اول مثل بيماري وحشتناکي، تمام دنيا رو گرفته بود. يکي از سربازان به محض اين که ديد دوست تمام دوران زندگياش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است، از مافوقش اجازه خواست تا براي نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند. مافوق به سرباز گفت:
اگر بخواهي ميتواني بروي، اما هيچ فکر کردي اين کار ارزشش را دارد يا نه؟ دوستت احتمالا ديگه مرده و ممکن است تو حتي زندگي خودت را هم به خطر بيندازي! حرفهاي مافوق، اثري نداشت، سرباز اينطور تشخيص داد كه بايد به نجات دوستش برود.
اون سرباز به شکل معجزه آسايي توانست به دوستش برسد، او را روي شانههايش کشيد و به پادگان رساند. افسر مافوق به سراغ آنها رفت، سربازي را که در باتلاق افتاده بود معاينه کرد و با مهرباني و دلسوزي به دوستش نگاه کرد و گفت:
من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، خوب ببين اين دوستت مرده، خود تو هم زخمهاي عميق و مرگباري برداشتي!
سرباز در جواب گفت: قربان البته كه ارزشش را داشت. افسر گفت: منظورت چيه که ارزشش را داشت!؟ ميشه بگي؟
سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زماني که به او رسيدم، هنوز زنده بود، نفس ميكشيد، اون حتي با من حرف زد! من از شنيدن چيزي که او بهم گفت الان احساس رضايت قلبي ميکنم.
اون گفت: جيم ... من ميدونستم که تو هر طور شده به کمک من ميآيي!!! ازت متشكرم دوست هميشگي من!!!
اگر بخواهي ميتواني بروي، اما هيچ فکر کردي اين کار ارزشش را دارد يا نه؟ دوستت احتمالا ديگه مرده و ممکن است تو حتي زندگي خودت را هم به خطر بيندازي! حرفهاي مافوق، اثري نداشت، سرباز اينطور تشخيص داد كه بايد به نجات دوستش برود.
اون سرباز به شکل معجزه آسايي توانست به دوستش برسد، او را روي شانههايش کشيد و به پادگان رساند. افسر مافوق به سراغ آنها رفت، سربازي را که در باتلاق افتاده بود معاينه کرد و با مهرباني و دلسوزي به دوستش نگاه کرد و گفت:
من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، خوب ببين اين دوستت مرده، خود تو هم زخمهاي عميق و مرگباري برداشتي!
سرباز در جواب گفت: قربان البته كه ارزشش را داشت. افسر گفت: منظورت چيه که ارزشش را داشت!؟ ميشه بگي؟
سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زماني که به او رسيدم، هنوز زنده بود، نفس ميكشيد، اون حتي با من حرف زد! من از شنيدن چيزي که او بهم گفت الان احساس رضايت قلبي ميکنم.
اون گفت: جيم ... من ميدونستم که تو هر طور شده به کمک من ميآيي!!! ازت متشكرم دوست هميشگي من!!!
كوتاه اما عمیق
زندگی خوردن و خوابیدن نیست انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست. زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف. یادمان باشد اگر گل چیدیم، عطر و برگ و گل و خار همه، همسایه دیوار به دیوار همند. (دکتر علی شریعتی)
میدانی چرا آب همیشه به آن چیزی که میخواهد میرسد؟
1ـ دقیقاً میداند چه میخواهد (پایین رفتن) 2ـ اگر به سنگ برسد اول سعی میکند دورش بزند، بعد اگر نتوانست سوراخش میکند. 3ـ اگر به یک چاله رسید، آرام صبر میکند تا پُر شود، بعد رَد میشود..... بیائید ما هم در برابر مشکلات مثل آب باشیم. مثل آب با مشکلات برخورد کنیم .
همیشه یادت باشد چیزی که امروز داری ، شاید آرزوی دیروزت بوده و بزرگترین آرزوی فردایت شود. پس همیشه سعی کن قدرِ چیزی که امروز داری را خوب بدانی.
همیشه دو درس را در زندگی خود به یاد داشته باش: 1ـ جسارت در بیان عقیده. 2ـ جرات در پذیرش اشتباه.
هر موقع خواستی از کسی جدا شوی؛ یادت نرود بهترین راه این است که به او بگویی: برای همیشه خدانگهدار.... شاید طرف مقابلت ناراحت شود و قلبش بشکند، ولی بهتر از این است که منتظر بماند.
اول جای خالیت حس میشود. بعد پاک میشوی. بعد فراموش میشوی. بعد هم یک خاطره میشوی. چه با خداحافظی...... چه بیخداحافظی.
سخنی از ناپلئون: هرگز اشتباه نکن...اگر اشتباه کردی، تکرار نکن... اگر تکرار کردی، اعتراف نکن... اگر اعتراف کردی، التماس نکن... اگر التماس کردی، دیگر زندگی نکن.
عظمت واقعی در آن نیست كه هرگز سقوط نكنیم؛ بلكه در آن است كه هر بار سقوط كردیم، دوباره برخیزیم.
ما نمیتوانیم به دلمان یاد بدهیم كه نشكند، ولی میتوانیم به دلمان یاد بدهیم كه اگر شكست لبههای تیزش دست کسی که آنرا شكسته، نبرد.
لحظات را طی کردیم تا به خوشبختی برسیم، اما وقتی رسیدیم فهمیدیم خوشبختی همان لحظات بود.
هیچگاه نگذار در کوهپایههای عشق کسی دستت را بگیرد که احساس میکنی در ارتفاعات آنرا رها خواهد کرد.
فرق زیادی بین انسان كامیاب و انسان شكستخورده وجود ندارد. انسان كامیاب كار میكند و منتظر مینشیند، انسان شكست خورده فقط منتظر مینشیند.
اندازه گرفتن شما با كوچكترین كارتان مانند حساب كردن قدرت دریاست از روی ضعف كف موجهای آن. (جبران خلیل جبران)
آنچه ضعیفترین و محقرترین عنصر وجودی شما به نظر میآید قویترین عنصر وجود شما نیز هست. (جبران خلیل جبران)
نعمتهای خود را بشمار نه محرومیتهای خود را.(دیل كارنگی ).
ثروت خانه را تزیین میكند و فضیلت دارنده اش را.(كنفوسیوس).
اگر خودم به فكر خودم نباشم چه كسی خواهد بود واگر فقط به فكر خودم باشم چه هستم؟ (هیلل)
آنها كه بدترین استفاده را از وقت خود میكنند آنهایی هستند كه از كمی آن شكایت میكنند. (ژان دولابرویه )
چیزی كه میبینیم اساسا بستگی به چیزی دارد كه جستجو میكنیم. (جان لوباك)
چیزی به اسم خوب یا بد وجود ندارد، افكار آنرا خوب یا بد میكند. (شكسپیر)
شادی عطری است كه نمیتوانی آنرا به دیگران بزنی مگر آنكه قطرهای از آن را به خودت بزنی. (امرسون)
انسان وقتی بلند حرف میزند صدایش را میشنوند، اما هنگامی كه آهسته صحبت كند به حرفش گوش میدهند. ( پل رینو )
میدانی چرا آب همیشه به آن چیزی که میخواهد میرسد؟
1ـ دقیقاً میداند چه میخواهد (پایین رفتن) 2ـ اگر به سنگ برسد اول سعی میکند دورش بزند، بعد اگر نتوانست سوراخش میکند. 3ـ اگر به یک چاله رسید، آرام صبر میکند تا پُر شود، بعد رَد میشود..... بیائید ما هم در برابر مشکلات مثل آب باشیم. مثل آب با مشکلات برخورد کنیم .
همیشه یادت باشد چیزی که امروز داری ، شاید آرزوی دیروزت بوده و بزرگترین آرزوی فردایت شود. پس همیشه سعی کن قدرِ چیزی که امروز داری را خوب بدانی.
همیشه دو درس را در زندگی خود به یاد داشته باش: 1ـ جسارت در بیان عقیده. 2ـ جرات در پذیرش اشتباه.
هر موقع خواستی از کسی جدا شوی؛ یادت نرود بهترین راه این است که به او بگویی: برای همیشه خدانگهدار.... شاید طرف مقابلت ناراحت شود و قلبش بشکند، ولی بهتر از این است که منتظر بماند.
اول جای خالیت حس میشود. بعد پاک میشوی. بعد فراموش میشوی. بعد هم یک خاطره میشوی. چه با خداحافظی...... چه بیخداحافظی.
سخنی از ناپلئون: هرگز اشتباه نکن...اگر اشتباه کردی، تکرار نکن... اگر تکرار کردی، اعتراف نکن... اگر اعتراف کردی، التماس نکن... اگر التماس کردی، دیگر زندگی نکن.
عظمت واقعی در آن نیست كه هرگز سقوط نكنیم؛ بلكه در آن است كه هر بار سقوط كردیم، دوباره برخیزیم.
ما نمیتوانیم به دلمان یاد بدهیم كه نشكند، ولی میتوانیم به دلمان یاد بدهیم كه اگر شكست لبههای تیزش دست کسی که آنرا شكسته، نبرد.
لحظات را طی کردیم تا به خوشبختی برسیم، اما وقتی رسیدیم فهمیدیم خوشبختی همان لحظات بود.
هیچگاه نگذار در کوهپایههای عشق کسی دستت را بگیرد که احساس میکنی در ارتفاعات آنرا رها خواهد کرد.
فرق زیادی بین انسان كامیاب و انسان شكستخورده وجود ندارد. انسان كامیاب كار میكند و منتظر مینشیند، انسان شكست خورده فقط منتظر مینشیند.
اندازه گرفتن شما با كوچكترین كارتان مانند حساب كردن قدرت دریاست از روی ضعف كف موجهای آن. (جبران خلیل جبران)
آنچه ضعیفترین و محقرترین عنصر وجودی شما به نظر میآید قویترین عنصر وجود شما نیز هست. (جبران خلیل جبران)
نعمتهای خود را بشمار نه محرومیتهای خود را.(دیل كارنگی ).
ثروت خانه را تزیین میكند و فضیلت دارنده اش را.(كنفوسیوس).
اگر خودم به فكر خودم نباشم چه كسی خواهد بود واگر فقط به فكر خودم باشم چه هستم؟ (هیلل)
آنها كه بدترین استفاده را از وقت خود میكنند آنهایی هستند كه از كمی آن شكایت میكنند. (ژان دولابرویه )
چیزی كه میبینیم اساسا بستگی به چیزی دارد كه جستجو میكنیم. (جان لوباك)
چیزی به اسم خوب یا بد وجود ندارد، افكار آنرا خوب یا بد میكند. (شكسپیر)
شادی عطری است كه نمیتوانی آنرا به دیگران بزنی مگر آنكه قطرهای از آن را به خودت بزنی. (امرسون)
انسان وقتی بلند حرف میزند صدایش را میشنوند، اما هنگامی كه آهسته صحبت كند به حرفش گوش میدهند. ( پل رینو )
دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۸
دانهای كه سپیدار بود
دانه كوچک بود و كسی او را نمیدید. سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان دانه كوچک بود.
دانه دلش میخواست به چشم بیاید، اما نمیدانست چگونه. گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشمها میگذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها میانداخت و گاهی فریاد میزد و میگفت: "من هستم، من اینجا هستم، تماشایم كنید ."
اما هیچكس جز پرندههایی كه قصد خوردنش را داشتند یا حشرههایی كه به چشم آذوقه زمستان به او نگاه میكردند، به او توجهی نمیكرد.
دانه خسته بود از این زندگی؛ از این همه گم بودن و كوچكی خسته بود. یک روز رو به خدا كرد و گفت:
"نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچكس نمیآیم. كاشكی كمی بزرگتر، كمی بزرگتر مرا میآفریدی." خدا گفت:
"اما عزیز كوچكم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فكر میكنی. حیف كه هیچ وقت به خودت فرصت بزرگشدن ندادی. رشد ماجرایی است كه تو از خودت دریغ كردهای. راستی یادت باشد تا وقتی كه میخواهی به چشم بیایی، دیده نمیشوی. خودت را از چشمها پنهان كن تا دیده شوی."
دانه كوچک معنی حرفهای خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاك و خودش را پنهان كرد.
سالها بعد دانه كوچک، سپیداری بلند و با شكوه بود كه هیچكس نمیتوانست ندیدهاش بگیرد. سپیداری كه به چشم همه میآمد.
دانه دلش میخواست به چشم بیاید، اما نمیدانست چگونه. گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشمها میگذشت. گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها میانداخت و گاهی فریاد میزد و میگفت: "من هستم، من اینجا هستم، تماشایم كنید ."
اما هیچكس جز پرندههایی كه قصد خوردنش را داشتند یا حشرههایی كه به چشم آذوقه زمستان به او نگاه میكردند، به او توجهی نمیكرد.
دانه خسته بود از این زندگی؛ از این همه گم بودن و كوچكی خسته بود. یک روز رو به خدا كرد و گفت:
"نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچكس نمیآیم. كاشكی كمی بزرگتر، كمی بزرگتر مرا میآفریدی." خدا گفت:
"اما عزیز كوچكم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فكر میكنی. حیف كه هیچ وقت به خودت فرصت بزرگشدن ندادی. رشد ماجرایی است كه تو از خودت دریغ كردهای. راستی یادت باشد تا وقتی كه میخواهی به چشم بیایی، دیده نمیشوی. خودت را از چشمها پنهان كن تا دیده شوی."
دانه كوچک معنی حرفهای خدا را خوب نفهمید، اما رفت زیر خاك و خودش را پنهان كرد.
سالها بعد دانه كوچک، سپیداری بلند و با شكوه بود كه هیچكس نمیتوانست ندیدهاش بگیرد. سپیداری كه به چشم همه میآمد.
نتیجه بازدید
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى،پدرزن من از روانپزشک پرسیده بود شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روانپزشک جواب داده بود: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
پدرزنم دوباره گفته بود: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
روانپزشک ادامه داده بود: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد. شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
روانپزشک جواب داده بود: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
پدرزنم دوباره گفته بود: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
روانپزشک ادامه داده بود: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد. شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
یکشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۸
زمانی برای تفکر
1. هر کس میتواند عصبانی شود، این آسان است. اما عصبانی شدن از دست شخص مناسب، به اندازه درست، در زمان مناسب، برای هدف درست، و در جهت مناسب و ... آسان نیست.
2. هدفت را همیشه بزرگ (متعالی) انتخاب کن. اگر به آن نرسیدی به کوچکترش می رسی.
3. خط مشی کوتاهی در روابط انسانها
شش کلمه مهم: من قبول می کنم که اشتباه کردم
پنج کلمه مهم: کارت را خوب انجام دادی
چهار کلمه مهم: نظر تو چیست
سه کلمه مهم: اگر لطف کنید
دو کلمه مهم: خیلی ممنون
یک کلمه مهم: ما
کم اهمیتترین کلمه: من
4. همه دوست دارند با تو در ماشین لیموزین (ماشین مجلل) مسافرت کنند، ولی دوست آن است که وقتی ماشین خراب شد، با اتوبوس با تو همراه شود (در سختیها کنار نکشد)
5. به افکارت بنگر، آنها به واژهها تبدیل می شوند. به واژههایت بنگر، آنها تبدیل به کارها میشوند، به کارهایت بنگر، آنها به عادات تبدیل میشوند. به عادات خود بنگر، آنها به شخصیت تبدیل میشوند.به شخصیت خود بنگر، آنها سرنوشت تو میشوند
6. اگر تو یک سکه داشته باشی و من یک سکه داشته باشم، و ما سکههایمان را عوض کنیم، تو هنوز یک سکه داری و من نیز یک سکه دارم. اما اگر تو یک عقیده داشته باشی و من یک عقیده داشته باشم، و آنها را عوض کنیم، اکنون تو دو عقیده و من نیز دو عقیده دارم.
7. اگر فکر میکنی ضربه میخوری، میخوری. اگر فکر میکنی شجاعت نداری، نداری. اگر دوست داری برنده باشی ولی فکر کنی نمی توانی، مطمئنا نمیتوانی. دعواهای زندگی همیشه به نفع زن یا مرد قویتر است. دیر یا زود، متوجه میشوی آنهایی که میبرند، آنهایی هستند که فکر میکنند میتوانند.
8. در فلسفه خوش بینی اولارنس میگوید که چطور میتوانی کسی باشی. به قدری قوی باش که چیزی نتواند به تو و آرامش فکریات صدمه بزند. سالم، با هرکسی که ملاقات میکنی شاد و موفق صحبت کن. بگذار همه دوستانت فکر کنند چیزی خاص در آنهاست (ویژگی برجستهای دارند). خوشبین باش (نیمه پر لیوان را نگاه کن) تنها به بهترین فکر کن. برای بهترین کار کن و انتظار بهترین را داشته باش. همانقدر در مورد موفقیت دیگران شاد باش که در مورد خود هستی. اشتباهات گذشته را فراموش کن و روی موفقیتهای بزرگتر در آینده تکیه کن. به هرکسی لبخند بزن. وقت بیشتری روی پیشرفت خود بگذار گویی وقتی برای انتقاد از دیگران نداری. در نگرانی، سرسخت و در عصبانیت، سخاوتمند باش
9. تنها مکانی که میتوانی موفقیت را قبل از کار بیابی در دیکشنری است.
10. در طول زلزله ویرانگر ژاپن، یک سخگوی آمریکایی، گزارشی از یک زن ژاپنی داشت که مغازه موقتی داشت که چراغ قوه و باتری. میفروخت. وقتی مفسر از او پرسید چرا او آنها را بیشتر از قیمت معمول آن نمیفروشد، زن جواب داد: چرا باید از رنج و ناراحتی دیگران سود ببرم؟
2. هدفت را همیشه بزرگ (متعالی) انتخاب کن. اگر به آن نرسیدی به کوچکترش می رسی.
3. خط مشی کوتاهی در روابط انسانها
شش کلمه مهم: من قبول می کنم که اشتباه کردم
پنج کلمه مهم: کارت را خوب انجام دادی
چهار کلمه مهم: نظر تو چیست
سه کلمه مهم: اگر لطف کنید
دو کلمه مهم: خیلی ممنون
یک کلمه مهم: ما
کم اهمیتترین کلمه: من
4. همه دوست دارند با تو در ماشین لیموزین (ماشین مجلل) مسافرت کنند، ولی دوست آن است که وقتی ماشین خراب شد، با اتوبوس با تو همراه شود (در سختیها کنار نکشد)
5. به افکارت بنگر، آنها به واژهها تبدیل می شوند. به واژههایت بنگر، آنها تبدیل به کارها میشوند، به کارهایت بنگر، آنها به عادات تبدیل میشوند. به عادات خود بنگر، آنها به شخصیت تبدیل میشوند.به شخصیت خود بنگر، آنها سرنوشت تو میشوند
6. اگر تو یک سکه داشته باشی و من یک سکه داشته باشم، و ما سکههایمان را عوض کنیم، تو هنوز یک سکه داری و من نیز یک سکه دارم. اما اگر تو یک عقیده داشته باشی و من یک عقیده داشته باشم، و آنها را عوض کنیم، اکنون تو دو عقیده و من نیز دو عقیده دارم.
7. اگر فکر میکنی ضربه میخوری، میخوری. اگر فکر میکنی شجاعت نداری، نداری. اگر دوست داری برنده باشی ولی فکر کنی نمی توانی، مطمئنا نمیتوانی. دعواهای زندگی همیشه به نفع زن یا مرد قویتر است. دیر یا زود، متوجه میشوی آنهایی که میبرند، آنهایی هستند که فکر میکنند میتوانند.
8. در فلسفه خوش بینی اولارنس میگوید که چطور میتوانی کسی باشی. به قدری قوی باش که چیزی نتواند به تو و آرامش فکریات صدمه بزند. سالم، با هرکسی که ملاقات میکنی شاد و موفق صحبت کن. بگذار همه دوستانت فکر کنند چیزی خاص در آنهاست (ویژگی برجستهای دارند). خوشبین باش (نیمه پر لیوان را نگاه کن) تنها به بهترین فکر کن. برای بهترین کار کن و انتظار بهترین را داشته باش. همانقدر در مورد موفقیت دیگران شاد باش که در مورد خود هستی. اشتباهات گذشته را فراموش کن و روی موفقیتهای بزرگتر در آینده تکیه کن. به هرکسی لبخند بزن. وقت بیشتری روی پیشرفت خود بگذار گویی وقتی برای انتقاد از دیگران نداری. در نگرانی، سرسخت و در عصبانیت، سخاوتمند باش
9. تنها مکانی که میتوانی موفقیت را قبل از کار بیابی در دیکشنری است.
10. در طول زلزله ویرانگر ژاپن، یک سخگوی آمریکایی، گزارشی از یک زن ژاپنی داشت که مغازه موقتی داشت که چراغ قوه و باتری. میفروخت. وقتی مفسر از او پرسید چرا او آنها را بیشتر از قیمت معمول آن نمیفروشد، زن جواب داد: چرا باید از رنج و ناراحتی دیگران سود ببرم؟
شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۸
سرود زن
سرود زن
(سرودهای از لینا روزبه حیدری)
میگویند مرا آفریدند
از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم
حوایم نامیدند یعنی زندگی
تا در کنار آدم، یعنی انسان
همراه و همصدا باشم
میگویند
میوه سیب را من خوردم
شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم مینمایند بعد از خوردن گندم
و یا شاید سیب
چشمانشان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگها
تا شاید راه نجاتی را از معصیتم
پیدا کنند
نسل انسان زاده منست
من، حوا
فریب خورده شیطان
و میگویند که درد و زجر انسان هم
زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند
شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشتهای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم میدهند
اقرار میکنم
دلی پاک
معصومیتی از تبار فرشتگان
و باوری سادهتر و صافتر از آبهای شفاف جوشنده یک چشمه دارم
با گذشت قرنها
باز هم آمدم
ابراهیم زادۀ من بود
و اسماعیل پروردۀ من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیحش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمدش خواندند
فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم
من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح
ملکه سبا
من بودم و
فاطمه زهرا هم من
گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقصالعقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند
اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کندهکاری شده هستیام را
بر برگ برگ روزگار
هرگز
منکر نخواهند شد
من
مادر نسل انسانم
من
حوایم، زلیخایم، فاطمهام، خدیجهام، مریمم
من
درست همانند رنگینکمان
رنگهایی دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای آدم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو آفرید
پس بیاموز تا سجده کنی
درست همانطور که فرشتگان در بهشت
بر من سجده کردند
بیاموز
که من
نه از پهلوی چپت
بلکه
استوار، رسا و همطراز
با تو زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو
مثل دیگران
زاده من!
(سرودهای از لینا روزبه حیدری)
میگویند مرا آفریدند
از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم
حوایم نامیدند یعنی زندگی
تا در کنار آدم، یعنی انسان
همراه و همصدا باشم
میگویند
میوه سیب را من خوردم
شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم مینمایند بعد از خوردن گندم
و یا شاید سیب
چشمانشان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگها
تا شاید راه نجاتی را از معصیتم
پیدا کنند
نسل انسان زاده منست
من، حوا
فریب خورده شیطان
و میگویند که درد و زجر انسان هم
زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند
شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشتهای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم میدهند
اقرار میکنم
دلی پاک
معصومیتی از تبار فرشتگان
و باوری سادهتر و صافتر از آبهای شفاف جوشنده یک چشمه دارم
با گذشت قرنها
باز هم آمدم
ابراهیم زادۀ من بود
و اسماعیل پروردۀ من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیحش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمدش خواندند
فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم
من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح
ملکه سبا
من بودم و
فاطمه زهرا هم من
گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقصالعقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند
اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کندهکاری شده هستیام را
بر برگ برگ روزگار
هرگز
منکر نخواهند شد
من
مادر نسل انسانم
من
حوایم، زلیخایم، فاطمهام، خدیجهام، مریمم
من
درست همانند رنگینکمان
رنگهایی دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای آدم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو آفرید
پس بیاموز تا سجده کنی
درست همانطور که فرشتگان در بهشت
بر من سجده کردند
بیاموز
که من
نه از پهلوی چپت
بلکه
استوار، رسا و همطراز
با تو زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو
مثل دیگران
زاده من!
حرفهای خودمونی
بدون اراده متولد میشویم. با حیرت زندگی میکنیم و سپس با حسرت میمیریم. اما آنچه که هرگز فروغش رنگ فنا نمیپذیرد دوستیهای پاک و بیآلایش است.
خدایا کمک کن که هر وقت خواستم در باره راه رفتن کسی قضاوت کنم قدری با کفشهای او راه بروم.
یا به اندازه آرزوهایت تلاش کن یا به اندازه تلاشت آرزومند باش.
قدرتمندترین نیرو برای خنثی کردن روان آدمی این عبارت است: من نمیتوانم.
دنیا دو روز است روزی برای تو روزی در برابر تو. روزی که با تو است مغرور نباش و روزی که مخالف تو است صبوری کن چون هر دو پایان میپذیرند.
این قدر نگو اگه گذشت کنم کوچیک میشم اگه کسی با گذشت کردن کوچیک میشه خدا این قدر بزرگ نبود.
همیشه فکر کن توی دنیای شیشهای زندگی میکنی پس به طرف کسی سنگ پرت نکن چون اولین چیزی که میشکنه دنیای خودته.
میدونی اگه در مسیر رودخونه صخره و سنگ نباشه صدای آب اصلا قشنگ نیست پس اگه در مسیر زندگیت با مشکلی برخورد کردی ناراحت نشو.
هر روز برایت رویای باشد در دست، نه دوردست. شوری باشد در دل، نه در سر و دلیلی باشد برای زندگی نه روز مرگی.
در دستانم دو جعبه دارم که پیرزنی فرزانه آنها را به من هدیه داده است. او به من گفت: غمهایت را در جعبه سیاه و شادیهایت را در جعبه طلایی جمع کن.
من نیز چنین کردم. غمهایم را در جعبه سیاه و شادیهایم را در جعبه طلایی ریختم. جعبه طلایی روز به روز سنگین تر میشد و وزن جعبه سیاه کم!
در جعبه سیاه را که باز کردم، با تعجب دیدم که ته آن سوراخ است! آن را به پیرزن فرزانه نشان دادم و گفتم پس غمهای من کجاست؟ لبخندی زد و گفت: غمهای تو اینجاست نزد من! از او پرسیدم پس چرا این جعبهها را به من دادی؟
گفت: دوست من جعبه طلایی برای آن است که قدر شادیهایت را بدانی و جعبه سیاه برای آنکه غمهایت را رها کنی!
خدایا کمک کن که هر وقت خواستم در باره راه رفتن کسی قضاوت کنم قدری با کفشهای او راه بروم.
یا به اندازه آرزوهایت تلاش کن یا به اندازه تلاشت آرزومند باش.
قدرتمندترین نیرو برای خنثی کردن روان آدمی این عبارت است: من نمیتوانم.
دنیا دو روز است روزی برای تو روزی در برابر تو. روزی که با تو است مغرور نباش و روزی که مخالف تو است صبوری کن چون هر دو پایان میپذیرند.
این قدر نگو اگه گذشت کنم کوچیک میشم اگه کسی با گذشت کردن کوچیک میشه خدا این قدر بزرگ نبود.
همیشه فکر کن توی دنیای شیشهای زندگی میکنی پس به طرف کسی سنگ پرت نکن چون اولین چیزی که میشکنه دنیای خودته.
میدونی اگه در مسیر رودخونه صخره و سنگ نباشه صدای آب اصلا قشنگ نیست پس اگه در مسیر زندگیت با مشکلی برخورد کردی ناراحت نشو.
هر روز برایت رویای باشد در دست، نه دوردست. شوری باشد در دل، نه در سر و دلیلی باشد برای زندگی نه روز مرگی.
در دستانم دو جعبه دارم که پیرزنی فرزانه آنها را به من هدیه داده است. او به من گفت: غمهایت را در جعبه سیاه و شادیهایت را در جعبه طلایی جمع کن.
من نیز چنین کردم. غمهایم را در جعبه سیاه و شادیهایم را در جعبه طلایی ریختم. جعبه طلایی روز به روز سنگین تر میشد و وزن جعبه سیاه کم!
در جعبه سیاه را که باز کردم، با تعجب دیدم که ته آن سوراخ است! آن را به پیرزن فرزانه نشان دادم و گفتم پس غمهای من کجاست؟ لبخندی زد و گفت: غمهای تو اینجاست نزد من! از او پرسیدم پس چرا این جعبهها را به من دادی؟
گفت: دوست من جعبه طلایی برای آن است که قدر شادیهایت را بدانی و جعبه سیاه برای آنکه غمهایت را رها کنی!
حمله به مادر زن با موشک ضدتانک(اوج بدشانسی )
یک شهروند بوسنیایی که دیگر توان تحمل سرزنش های مادرزن خود را نداشت، او را با موشک ضدتانک هدف قرار داد
"میروسلاو میلجیچی" ساکن بوسنی که دیگر توان تحمل سرزنش های مادرزن خود را نداشت، سعی کرد او را به کمک موشک قابل هدایت ضدتانک به قتل برساند.
به گفته وی، مادرزن دائماً دخترش را علیه او تحریک می کرد و از این رو وی تصمیم به انتقام از مادرزن گرفت که زندگی مشترک آنها را خراب کرده بود.
او با موشک قابل هدایت ضدتانک به خانه مادرزنش شلیک کرد، اما زمانی که مادرزن پس از حمله موشکی زنده ماند، میروسلاو سعی کرد او را با مسلسل به قتل برساند. ولی باز هم مادرزن بدون اینکه حتی یک خراش بردارد، زنده ماند.
این جزئیات در مراحل محاکمه دادگاهی مشخص شدند. داماد که به شش سال حبس بخاطر تلاش به قتل محکوم شده است، برای توجیه اقدامات خود گفت که دیگر نمی توانست غرغر و تمسخر مادرزنش را تحمل کند.
"میروسلاو میلجیچی" ساکن بوسنی که دیگر توان تحمل سرزنش های مادرزن خود را نداشت، سعی کرد او را به کمک موشک قابل هدایت ضدتانک به قتل برساند.
به گفته وی، مادرزن دائماً دخترش را علیه او تحریک می کرد و از این رو وی تصمیم به انتقام از مادرزن گرفت که زندگی مشترک آنها را خراب کرده بود.
او با موشک قابل هدایت ضدتانک به خانه مادرزنش شلیک کرد، اما زمانی که مادرزن پس از حمله موشکی زنده ماند، میروسلاو سعی کرد او را با مسلسل به قتل برساند. ولی باز هم مادرزن بدون اینکه حتی یک خراش بردارد، زنده ماند.
این جزئیات در مراحل محاکمه دادگاهی مشخص شدند. داماد که به شش سال حبس بخاطر تلاش به قتل محکوم شده است، برای توجیه اقدامات خود گفت که دیگر نمی توانست غرغر و تمسخر مادرزنش را تحمل کند.
نقل ازسایت خبرآنلاین
جمعه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۸
مهرفرزند
خداوند تبارک وتعالی برای تکامل موجودات مهری را به دل والدین انداخته است به نام مهراولاد که تمامی موجودات اعم ازانسان وحیوان ازآن بهره برده اند واین مهرتجلی تمامی زیبایی خلقت است ومتاسفانه ماانسانها به دلایل مختلف از این نعمت الهی سعی می کنیم فرارنماییم شغل ،پست ومنصب ،مسائل مالی وبالاخره نداشتن حوصله ویاتربیت غلط خانوادگی سبب می شود انسان خودش راازاین نعمت الهی محروم نمایدآیا براستی لذتی برای یک زن بالاترازدرآغوش کشیدن فرزندش متصور است ؟
دلیل عشق
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید: چرا مرا دوست داری؟ چرا عاشقم هستی؟
پسر گفت: نمیتوانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم.
دختر گفت: وقتی نمیتوانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه میتوانی بگویی عاشقم هستی؟!!!!
پسر گفت: واقعا دلیلش را نمیدانم اما میتوانم ثابت کنم که دوستت دارم.
دختر گفت: اثبات؟!!!! نه من فقط دلیل عشقت را میخواهم. شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح میدهد، اما تو نمیتوانی این کار را بکنی!!!!
پسر گفت: خوب... من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی.
چون صدای تو گیراست.
چون جذاب و دوست داشتنی هستی.
چون باملاحظه و بافکر هستی.
چون به من توجه و محبت میکنی.
تو را به خاطر لبخندت دوست دارم.
به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم.
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد.
چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت.
پسر نامهای را کنار تخت او گذاشت. نامه بدین شرح بود:
عزیزدلم!!!تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم... اکنون دیگر حرف نمیزنی، پس نمیتوانم دوستت داشته باشم.
دوستت دارم چون به من توجه و محبت میکنی... چون اکنون قادر به محبتکردن به من نیستی نمیتوانم دوستت داشته باشم.
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم... آیا اکنون میتوانی بخندی؟ میتوانی هیچ حرکتی بکنی؟... پس دوستت ندارم.
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد، در زمانهایی مثل الان هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم.
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دارد؟
نه...
و من هنوز دوستت دارم. عاشقت هستم.
استدلال ساده ریاضی
4=1+1+1
یک خانم معلم ریاضی که به یک پسر هفت ساله ریاضی یاد میداد. یک روز ازش پرسید: اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
بعداز چند ثانیه پسر با اطمینان گفت: 4 تا!
معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت (3).
او نا امید شده بود. او فکر کرد "شاید بچه خوب گوش نکرده است"
تکرار کرد : خوب گوش کن، آن خیلی ساده است تو میتونی جواب صحیح بدهی اگر به دقت گوش کنی. اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
پسرک که در قیافهء معلمش نومیدی میدید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش در حالیکه او دنبال جوابی بود که معلمش رو خوشحال کند تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند. برای همین با تامل پاسخ داد "4".....
نومیدی در صورت معلم باقی ماند.
به یادش اومد که پسربچه توت فرنگی رو دوست دارد. او فکر کرد شاید اون سیب رو دوست ندارد و برای همین نمیتونه تمرکز داشته باشه. در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشمهای برقزده پرسید: اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟
معلم خوشحال بنظر میرسید پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. هیچ فشاری در پسرک وجود نداشت ولی یک کم در خانم معلم بود او موفقیت جدیدی برای او میخواست و او با تامل جواب داد "3"؟
حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه داشت. برای نزدیک شدن به موفقیتش او خواست به خودش تبریک بگه ولی یه چیزی مونده بود او دوباره از وی پرسید: اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
پسرک فوری جواب داد "4"!
خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید چطور؟
پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد "برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم"
نتیجهء اخلاقی:
اگر کسی جواب غیر قابل انتظاری به سوال ما داد ضرورتا آن اشتباه نیست شاید یه بُعدی از آن را ابدا نفهمیدیم.!!!
بعداز چند ثانیه پسر با اطمینان گفت: 4 تا!
معلم نگران شده انتظار یک جواب صحیح آسان رو داشت (3).
او نا امید شده بود. او فکر کرد "شاید بچه خوب گوش نکرده است"
تکرار کرد : خوب گوش کن، آن خیلی ساده است تو میتونی جواب صحیح بدهی اگر به دقت گوش کنی. اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
پسرک که در قیافهء معلمش نومیدی میدید دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش در حالیکه او دنبال جوابی بود که معلمش رو خوشحال کند تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند. برای همین با تامل پاسخ داد "4".....
نومیدی در صورت معلم باقی ماند.
به یادش اومد که پسربچه توت فرنگی رو دوست دارد. او فکر کرد شاید اون سیب رو دوست ندارد و برای همین نمیتونه تمرکز داشته باشه. در این موقع او با هیجان فوق العاده و چشمهای برقزده پرسید: اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟
معلم خوشحال بنظر میرسید پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. هیچ فشاری در پسرک وجود نداشت ولی یک کم در خانم معلم بود او موفقیت جدیدی برای او میخواست و او با تامل جواب داد "3"؟
حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه داشت. برای نزدیک شدن به موفقیتش او خواست به خودش تبریک بگه ولی یه چیزی مونده بود او دوباره از وی پرسید: اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
پسرک فوری جواب داد "4"!
خانم معلم مبهوت شده بود و با صدای گرفته و خشمگین پرسید چطور؟
پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد "برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم"
نتیجهء اخلاقی:
اگر کسی جواب غیر قابل انتظاری به سوال ما داد ضرورتا آن اشتباه نیست شاید یه بُعدی از آن را ابدا نفهمیدیم.!!!
آسان ومشکل
Easy is to set rules.
Difficult is to follow them...
تنظیم قوانین آسان است،
ولی رعایت آنها مشکل است
Easy is to dream every night.
Difficult is to fight for a dream...
خوابیدن در هر شب آسان است،
ولی مبارزه با آن مشکل است.
Easy is to show victory.
Difficult is to assume defeat with dignity...
نشان دادن پیروزی آسان است،
با وقار پذیرای شکست شدن مشکل است.
Easy is to admire a full moon.
Difficult to see the other side...
حظ کردن از یک ماه کامل آسان است،
ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است.
Easy is to stumble with a stone.
Difficult is to get up...
زمینخوردن با یک سنگ آسان است،
ولی بلندشدن مشکل است.
Difficult is to follow them...
تنظیم قوانین آسان است،
ولی رعایت آنها مشکل است
Easy is to dream every night.
Difficult is to fight for a dream...
خوابیدن در هر شب آسان است،
ولی مبارزه با آن مشکل است.
Easy is to show victory.
Difficult is to assume defeat with dignity...
نشان دادن پیروزی آسان است،
با وقار پذیرای شکست شدن مشکل است.
Easy is to admire a full moon.
Difficult to see the other side...
حظ کردن از یک ماه کامل آسان است،
ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است.
Easy is to stumble with a stone.
Difficult is to get up...
زمینخوردن با یک سنگ آسان است،
ولی بلندشدن مشکل است.
جواب
پنجشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۸
شغل دوم ستارگان فوتبال ایران
۱- جواد نكونام در راه واردات عطر و پوشاك
جواد نكونام . خوش پوشي و خوش تيپي ، هم مي تواند براي آدم دردسر ساز شود و هم كارساز، فعلاً كه براي جواد بدجوري كارساز و پولساز شده و جواد در امر واردات عطر و پوشاك فعاليت خوبي دارد. ضمناً آقا جواد به اتفاق چند تن از دوستانش يك شركت توليد پوشاك و لوازم ورزشي تاسيس كرده است.
2- نيما نكيسا رستوران دارد!
روح لطيف نيما نكيسا ، او را وارد عرصه هنر كرده و آنطور كه شنيده ايم بزودي كاست سنگربان سابق تيم ملي روانه بازار موسيقي خواهد شد. البته فعاليت غير ورزشي نكيسا فقط به هنر و موسيقي ختم نمي شود . نيم خان با همكاري پدرش اداره يك رستوران شیک و مدرن را در خيابان فراهاني برعهده دارد. خوش تيپي نيما باعث شده كار و كاسبي اش بگيرد.
3- يحيي گل محمدي صاحب يك آرايشگاه مجهز
يحيي گل محمدي ، مدافع اسبق تيم صباباطري از آن دست فوتباليست هايي است كه همواره دور حاشيه را خط كشيده و بي سر و صدا به زندگي و كار خود مشغول است . او به همين چند روزه شهرت و قدرت دلخوش نكرده و اداره يك آرايشگاه مجهز به نام هنر پرشيا را بر عهده دارد. ضمن اينكه آقا يحيي در امور خيريه نيز پيشقدم است و آنطور كه شنيده ايم هزينه يك موسسه خيريه را تامين مي كند.
4- كريم باقري ، بازرگان فرش !
كريم باقري ، هافبك صاحب نام تيم پرسپوليس ، كه زماني فوتبالش هم مثل فرش شهرش زبانزد عام و خاص بود در كنار شوت زدن و دويدن و پاس دادن در زمين چمن در امر صادرات فرش و ارز آوري براي كشور تجربه و تبحر بالايي دارد. كريم خان همراه پدر همسرش يكي از تجار معروف فرش ايران و به خصوص تبريز در دنياست!
5- دين محمدي ، كاسب در ميلاد نور
چندين سال حضور در استقلال و سابقه حضور دو ساله در فوتبال باشگاهي آلمان ، گذشته از تجربيات فني و حرفه اي فراوان براي سيروس خان ، از لحاظ مادي هم براي هافبك ريز نقش پگاهي ها سودآور بود. سيروس ، سرمايه اش را كه هم ريالي است و هم ارزي در كار توليد پوشاك به كار انداخته و يك موسسه توليد پوشاك را اداره مي كند . البته يك باب مغازه در پاساژ ميلاد نور و در جوار هم قطاراني چون ميناوند ، پيرواني و دايي نيز از ديگر سرمايه گذاري هاي جناب سيروس خان است كه در آن به عرضه پوشاك ورزشي مي پردازد
6- تجارت تهران در قبضه علي دايي
علي دايي ، سر مربي تيم ملي همانطور كه در زمين سبز عناوين و ركوردهاي ملي و بين المللي را تصاحب كرده ، در زمينه سودآور اقتصادي سرمايه گذاري هاي كلاني انجام داده است . مشاركت در ساخت يك شهرك توريستي در اطراف چالوس ، مالكيت چندين فروشگاه و گالري كفش و لباس در مراكز خريد يوسف آباد ، منيريه ، ميدان محسني و ميلاد نور و همچنين اداره موسسه توليدي پوشاك ورزشي دايي ، مشغله هايي است كه بعد از فوتبال ذهن دايي را به خود مشغول كرده است.
7-عليرضا نيكبخت واحدي پوشاك توليد مي كند !
عليرضا نيكبخت واحدي ، مهاجم برسبوليس بيشتر از آنكه به فكر آينده اش باشد ، به تيپ و مد و ظاهرش مي رسد و فرصت چنداني براي پرداختن به امور تجاري ندارد . البته گويا به تازگي شم تجاري نيكي هم تقويت شده و شنيديم وي در يك موسسه توليد پوشاك مشاركت و سرمايه گذاري كرده است. البته حالا كه او به ليگ امارات رفته و عضو تيم الوصل شده ، بيشتر از اينها مي تواند به فكر آينده اش باشد.
8- خداداد عزيزي مسلط در تجارت جهاني !
خداداد عزيزي ، مربي بيام همانطور كه در زمين فوتبال تند و تيز است ، در عرصه تجارت نيز يد طولايي دارد و به قول معروف زير و بم كار را مي داند . خداداد علاوه بر مالكيت يك گالري طلافروشي در خيابان كريم خان زند ، صاحب يك شركت توليد قطعات يدكي اتومبيل در سنگاپور نيز هست و در دبي هم سرمايه گذاري هاي خوبي انجام داده و فعلاً او تنها رقيب علي دايي است.
9- رسول خطيبي ورزشگاه مي سازد!
رسول خطيبي ، مهاجم آذري تيم سپاهان اصفهان آنقدر به فوتبال و توپ و تور علاقه دارد كه حتي سرمايه گذاري هايش هم يكجوري به فوتبال و ورزش ربط پيدا مي كند . مهاجم تبريزي سپاهان ، پروژه ساخت يك مجموعه ورزشي را در تبريز آغاز كرده و نظارت بر چگونگي انجام كار اين مجموعه و تامين هزينه هاي آن مهمترين مشغله خطيبي بعد از فوتبال است.
10- پژمان نوري در آستانه آپارتمان سازي !
پژمان نوري ، هافبك تيم پيروزي پسر ارشد خانواده اي است كه املاك زيادي در شمال دارند اما پژمان علاقه اي به كشاورزي و زمين داري ندارد. از قرار معلوم پژمان هم نان را در ساخت و ساز مي بيند. او قصد دارد در قطعه زميني كه در اختيارش است ، آپارتمان سازي كند البته در فصل بهار! در اين مدتي هم كه بيكار بوده سرش با خواهرزاده اش و مراقبت و پرستاري از او گرم بوده ، مثل اينكه پژمان خان در رشته پرستاري استعداد بسيار خوبي دارد!
11- حسين كعبي براي خودش ارباب است
حسن كعبي ، هافبك ملي پوش تيم ملي هم سود و پول را در صنعت پر رونق خريد و فروش ملك و ساخت و ساز ديده است . آنطور كه خود حسين مي گفت او چند باب مغازه و منزل دارد كه با اجاره و رهن آنها كاسبي كوچكي براي خودش دست و پا كرده است.
12- سر و كار عليرضا منصوريان با كامپيوتر !
عليرضا منصوريان ، هافبك اسبق استقلال ، دو سال حضور در آلمان و فوتبال ماشيني و حساب شده ژرمن ها ، حسابگري علي منصوريان را هم تقويت كرد ، به طوري كه اين بازيكن مارك هايش را در بازار پر رونق كامپيوتر سرمايه گذاري كرد. اگر خريدار قطعات و لوازم كامپوتر هستيد ، حتماً سري به فروشگاه منصوريان واقع در چهار راه ولي عصر بزنيد.
13- پژمان جمشيدي گالري عطر و ادكلن دارد
پژمان جمشيدي ، هافبك تيم پاس علاوه بر اينكه بعد از چندين سال تحصيل در رشته عمران هنوز موفق به اخذ مدرك نشده و دائماً به خاطر پاس كردن واحدهاي درسي دنبال اساتيد خود است ، بخشي از وقتش را هم در گالري عطر و ادكلن فروشي اش كه در كرج واقع است ، مي گذراند.
14- مهدي هاشمي نسب در فكر افتتاح پيتزافروشي
مهدي هاشمي نسب ، مدافع پیام خراسان و بازيكن پر شر و شور سالهاي گذشته استقلال و پرسپوليس حالا به يك بازيكن بي حاشيه و آرام تبديل شده و حسابي به فكر آينده خود است . واردات لوازم آرايشي و بهداشتي آقا مهدي را راضي نكرده و حالا او قصد دارد يك پيتزافروشي داير كند ، البته اينكه كجا و با كي هنوز معلوم نيست ، اما احتمالاً يكي از پر رونق ترين پيتزافروشي هاي تهران از آن گلزن ترين مدافع فوتبال ايران خواهد شد.
15- پيتزافروشي محمد برزگر غوغا مي كند
محمد برزگر ، در عرصه كار و فعاليت غير ورزشي ، بسيار كوشاست . محمدآقا در خيابان گيشا يك پيتزا فروشي شيك و پررونق دارد
16 – يدالله اكبري شغل نان و آب داري دارد
به نظر مي رسد ، شم اقتصادي فوتباليست ها خيلي بالاست . چون يدالله اكبري هم مثل بعضي از همقطارانش ، سرمايه اش را در كار ساخت و ساز ساختمان كه سود كلاني هم دارد ، به كار انداخته است. خدا كند معماري يدي هم مثل فوتبالش ظريف و خوب باشد.
17- افشين پيرواني سهامدار جورابان
افشين پيرواني ، حتماً تاكنون پيراهن و پوشاك ورزشي با مارك جورابان را ديده ايد ! حتماً هم مي دانيد بخشي از سهام اين شركت معتبر توليد پوشاك ورزشي متعلق به افشين خان است. البته مشاركت در توليدي جورابان يكي از مشغله هاي پيرواني است و مدافع شيرازي سرخپوشان يك گالري پوشاك و كفش ورزشي هم در ميدان محسني دارد.
18- حامد كاويانپور ، نمايشگاه دار اتومبيل
حامد كاويانپور ، هافبك سابق ملي پوش تيم پرسپوليس بعد از بازگشت از امارات و حضور مجدد در پرسپوليس ، يك مدرسه فوتبال تاسيس كرد كه همه امكانات و سهام آن متعلق به خودش است. در كنار آموزش فوتبال به نونهالان علاقمند ، آقا حامد ، در كار خريد و فروش اتومبيل هم فعال است و اتفاقاً اتومبيل هاي لوكس و گرانقيمتي هم در دست و بالش دارد.
19- حميد استيلي با پيرواني شريك است حميد استيلي ، مربي سابق تيم پرسپوليس نيز مثل همبازي سابقش ( افشين پيرواني ) در بخشي از سهام شركت توليدي جورابان شريك است اما اينكه چند درصد از سهام شركت توليدي جورابان شريك است اما اينكه چند درصد از سهام متعلق به حميدخان است ما بي اطلاعيم . ضمن اينكه حميدخان در امر تجارت وادرات كالا هم كم و بيش فعاليت دارد .
جواد نكونام . خوش پوشي و خوش تيپي ، هم مي تواند براي آدم دردسر ساز شود و هم كارساز، فعلاً كه براي جواد بدجوري كارساز و پولساز شده و جواد در امر واردات عطر و پوشاك فعاليت خوبي دارد. ضمناً آقا جواد به اتفاق چند تن از دوستانش يك شركت توليد پوشاك و لوازم ورزشي تاسيس كرده است.
2- نيما نكيسا رستوران دارد!
روح لطيف نيما نكيسا ، او را وارد عرصه هنر كرده و آنطور كه شنيده ايم بزودي كاست سنگربان سابق تيم ملي روانه بازار موسيقي خواهد شد. البته فعاليت غير ورزشي نكيسا فقط به هنر و موسيقي ختم نمي شود . نيم خان با همكاري پدرش اداره يك رستوران شیک و مدرن را در خيابان فراهاني برعهده دارد. خوش تيپي نيما باعث شده كار و كاسبي اش بگيرد.
3- يحيي گل محمدي صاحب يك آرايشگاه مجهز
يحيي گل محمدي ، مدافع اسبق تيم صباباطري از آن دست فوتباليست هايي است كه همواره دور حاشيه را خط كشيده و بي سر و صدا به زندگي و كار خود مشغول است . او به همين چند روزه شهرت و قدرت دلخوش نكرده و اداره يك آرايشگاه مجهز به نام هنر پرشيا را بر عهده دارد. ضمن اينكه آقا يحيي در امور خيريه نيز پيشقدم است و آنطور كه شنيده ايم هزينه يك موسسه خيريه را تامين مي كند.
4- كريم باقري ، بازرگان فرش !
كريم باقري ، هافبك صاحب نام تيم پرسپوليس ، كه زماني فوتبالش هم مثل فرش شهرش زبانزد عام و خاص بود در كنار شوت زدن و دويدن و پاس دادن در زمين چمن در امر صادرات فرش و ارز آوري براي كشور تجربه و تبحر بالايي دارد. كريم خان همراه پدر همسرش يكي از تجار معروف فرش ايران و به خصوص تبريز در دنياست!
5- دين محمدي ، كاسب در ميلاد نور
چندين سال حضور در استقلال و سابقه حضور دو ساله در فوتبال باشگاهي آلمان ، گذشته از تجربيات فني و حرفه اي فراوان براي سيروس خان ، از لحاظ مادي هم براي هافبك ريز نقش پگاهي ها سودآور بود. سيروس ، سرمايه اش را كه هم ريالي است و هم ارزي در كار توليد پوشاك به كار انداخته و يك موسسه توليد پوشاك را اداره مي كند . البته يك باب مغازه در پاساژ ميلاد نور و در جوار هم قطاراني چون ميناوند ، پيرواني و دايي نيز از ديگر سرمايه گذاري هاي جناب سيروس خان است كه در آن به عرضه پوشاك ورزشي مي پردازد
6- تجارت تهران در قبضه علي دايي
علي دايي ، سر مربي تيم ملي همانطور كه در زمين سبز عناوين و ركوردهاي ملي و بين المللي را تصاحب كرده ، در زمينه سودآور اقتصادي سرمايه گذاري هاي كلاني انجام داده است . مشاركت در ساخت يك شهرك توريستي در اطراف چالوس ، مالكيت چندين فروشگاه و گالري كفش و لباس در مراكز خريد يوسف آباد ، منيريه ، ميدان محسني و ميلاد نور و همچنين اداره موسسه توليدي پوشاك ورزشي دايي ، مشغله هايي است كه بعد از فوتبال ذهن دايي را به خود مشغول كرده است.
7-عليرضا نيكبخت واحدي پوشاك توليد مي كند !
عليرضا نيكبخت واحدي ، مهاجم برسبوليس بيشتر از آنكه به فكر آينده اش باشد ، به تيپ و مد و ظاهرش مي رسد و فرصت چنداني براي پرداختن به امور تجاري ندارد . البته گويا به تازگي شم تجاري نيكي هم تقويت شده و شنيديم وي در يك موسسه توليد پوشاك مشاركت و سرمايه گذاري كرده است. البته حالا كه او به ليگ امارات رفته و عضو تيم الوصل شده ، بيشتر از اينها مي تواند به فكر آينده اش باشد.
8- خداداد عزيزي مسلط در تجارت جهاني !
خداداد عزيزي ، مربي بيام همانطور كه در زمين فوتبال تند و تيز است ، در عرصه تجارت نيز يد طولايي دارد و به قول معروف زير و بم كار را مي داند . خداداد علاوه بر مالكيت يك گالري طلافروشي در خيابان كريم خان زند ، صاحب يك شركت توليد قطعات يدكي اتومبيل در سنگاپور نيز هست و در دبي هم سرمايه گذاري هاي خوبي انجام داده و فعلاً او تنها رقيب علي دايي است.
9- رسول خطيبي ورزشگاه مي سازد!
رسول خطيبي ، مهاجم آذري تيم سپاهان اصفهان آنقدر به فوتبال و توپ و تور علاقه دارد كه حتي سرمايه گذاري هايش هم يكجوري به فوتبال و ورزش ربط پيدا مي كند . مهاجم تبريزي سپاهان ، پروژه ساخت يك مجموعه ورزشي را در تبريز آغاز كرده و نظارت بر چگونگي انجام كار اين مجموعه و تامين هزينه هاي آن مهمترين مشغله خطيبي بعد از فوتبال است.
10- پژمان نوري در آستانه آپارتمان سازي !
پژمان نوري ، هافبك تيم پيروزي پسر ارشد خانواده اي است كه املاك زيادي در شمال دارند اما پژمان علاقه اي به كشاورزي و زمين داري ندارد. از قرار معلوم پژمان هم نان را در ساخت و ساز مي بيند. او قصد دارد در قطعه زميني كه در اختيارش است ، آپارتمان سازي كند البته در فصل بهار! در اين مدتي هم كه بيكار بوده سرش با خواهرزاده اش و مراقبت و پرستاري از او گرم بوده ، مثل اينكه پژمان خان در رشته پرستاري استعداد بسيار خوبي دارد!
11- حسين كعبي براي خودش ارباب است
حسن كعبي ، هافبك ملي پوش تيم ملي هم سود و پول را در صنعت پر رونق خريد و فروش ملك و ساخت و ساز ديده است . آنطور كه خود حسين مي گفت او چند باب مغازه و منزل دارد كه با اجاره و رهن آنها كاسبي كوچكي براي خودش دست و پا كرده است.
12- سر و كار عليرضا منصوريان با كامپيوتر !
عليرضا منصوريان ، هافبك اسبق استقلال ، دو سال حضور در آلمان و فوتبال ماشيني و حساب شده ژرمن ها ، حسابگري علي منصوريان را هم تقويت كرد ، به طوري كه اين بازيكن مارك هايش را در بازار پر رونق كامپيوتر سرمايه گذاري كرد. اگر خريدار قطعات و لوازم كامپوتر هستيد ، حتماً سري به فروشگاه منصوريان واقع در چهار راه ولي عصر بزنيد.
13- پژمان جمشيدي گالري عطر و ادكلن دارد
پژمان جمشيدي ، هافبك تيم پاس علاوه بر اينكه بعد از چندين سال تحصيل در رشته عمران هنوز موفق به اخذ مدرك نشده و دائماً به خاطر پاس كردن واحدهاي درسي دنبال اساتيد خود است ، بخشي از وقتش را هم در گالري عطر و ادكلن فروشي اش كه در كرج واقع است ، مي گذراند.
14- مهدي هاشمي نسب در فكر افتتاح پيتزافروشي
مهدي هاشمي نسب ، مدافع پیام خراسان و بازيكن پر شر و شور سالهاي گذشته استقلال و پرسپوليس حالا به يك بازيكن بي حاشيه و آرام تبديل شده و حسابي به فكر آينده خود است . واردات لوازم آرايشي و بهداشتي آقا مهدي را راضي نكرده و حالا او قصد دارد يك پيتزافروشي داير كند ، البته اينكه كجا و با كي هنوز معلوم نيست ، اما احتمالاً يكي از پر رونق ترين پيتزافروشي هاي تهران از آن گلزن ترين مدافع فوتبال ايران خواهد شد.
15- پيتزافروشي محمد برزگر غوغا مي كند
محمد برزگر ، در عرصه كار و فعاليت غير ورزشي ، بسيار كوشاست . محمدآقا در خيابان گيشا يك پيتزا فروشي شيك و پررونق دارد
16 – يدالله اكبري شغل نان و آب داري دارد
به نظر مي رسد ، شم اقتصادي فوتباليست ها خيلي بالاست . چون يدالله اكبري هم مثل بعضي از همقطارانش ، سرمايه اش را در كار ساخت و ساز ساختمان كه سود كلاني هم دارد ، به كار انداخته است. خدا كند معماري يدي هم مثل فوتبالش ظريف و خوب باشد.
17- افشين پيرواني سهامدار جورابان
افشين پيرواني ، حتماً تاكنون پيراهن و پوشاك ورزشي با مارك جورابان را ديده ايد ! حتماً هم مي دانيد بخشي از سهام اين شركت معتبر توليد پوشاك ورزشي متعلق به افشين خان است. البته مشاركت در توليدي جورابان يكي از مشغله هاي پيرواني است و مدافع شيرازي سرخپوشان يك گالري پوشاك و كفش ورزشي هم در ميدان محسني دارد.
18- حامد كاويانپور ، نمايشگاه دار اتومبيل
حامد كاويانپور ، هافبك سابق ملي پوش تيم پرسپوليس بعد از بازگشت از امارات و حضور مجدد در پرسپوليس ، يك مدرسه فوتبال تاسيس كرد كه همه امكانات و سهام آن متعلق به خودش است. در كنار آموزش فوتبال به نونهالان علاقمند ، آقا حامد ، در كار خريد و فروش اتومبيل هم فعال است و اتفاقاً اتومبيل هاي لوكس و گرانقيمتي هم در دست و بالش دارد.
19- حميد استيلي با پيرواني شريك است حميد استيلي ، مربي سابق تيم پرسپوليس نيز مثل همبازي سابقش ( افشين پيرواني ) در بخشي از سهام شركت توليدي جورابان شريك است اما اينكه چند درصد از سهام شركت توليدي جورابان شريك است اما اينكه چند درصد از سهام متعلق به حميدخان است ما بي اطلاعيم . ضمن اينكه حميدخان در امر تجارت وادرات كالا هم كم و بيش فعاليت دارد .
اشتراک در:
پستها (Atom)