شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۹

درفش کاویانی



چند هزار سال است كه يكي از بزرگترين و شكوهمندترين و زيباترين و مردميترينِ جشنهاي نوروزي
در ميان همه سرزمينهاي ايراني، در شهر بلخ، و با برافراشتن درفش سه رنگ كاوياني، در ميان انبوهي از مردماني كه از دوردستها گرد آمدهاند، و در ميان شادي كودكان و سرودهاي زيباي دختران...در كنار بناي فرخنده و ورجاوند "مزارشريف" مزار باستاني ايرانيان، و در ميان "دشت شاديان"، دشتي دوركرانه و آكنده از گلهاي سرخ لاله، برگزار ميشده است

شهر بلخ در شمال افغانستان امروزي و در نزديكي رود آمودريا (جيحون) قرار داشته است. مردمان اين شهر پس از ويراني آن به دست قيس بن هيثم، شهر جديد بلخ را در بيست كيلومتري شرق آن بنا كردند كه امروزه به نام «مزارشريف» شهرت دارد.

چند هزار سال است كه يكي از بزرگترين و شكوهمندترين و زيباترين و مردميترينِ جشنهاي نوروزي در ميان همه سرزمينهاي ايراني، در شهر بلخ، در اين پايتخت باستاني ايراني و با برافراشتن درفش سه رنگ كاوياني، در ميان انبوهي از مردماني كه از دوردستها گرد آمدهاند، و در ميان شادي كودكان و سرودهاي زيباي دختران و دعاي مادران و آرزوها و آمال پدران و در كنار بناي فرخنده و ورجاوند «مزارشريف» مزار باستاني ايرانيان، و در ميان «دشت شاديان»، دشتي دوركرانه و آكنده از گلهاي سرخ لاله، برگزار ميشده است.

آنروز كه قيس بن هيثم، مركوبش را در آبهاي پاك و گرامي «بلخرود» فرو برد و از جشنگاه و انجمنگاهِ رايومندِ نوبهار بلخ، آن جايگاه گردهمايي سرداران سرزمينهاي ايراني و آن جايگاه اهتزاز درفشهاي نمايندگان ايراني، تنها ويرانهاي بر جاي گذاشت و پيكرههاي شكوهمند و ستارهآذين آناهيد را خرد ميكرد؛ آيا ميدانست كه از پس سالياني دراز، بازماندگان او دگرباره دستهاي خود را بسوي اين يادمانهاي گرانپايه ايراني دراز ميكنند و سلاحهاي خود را بسوي تنديسهاي فرازمندِ «باميان باميك»، تنديس بوداي مظهر صلح و آشتي، نشانه ميروند و حتي مانع برگزاري «جشن گل سرخ» ميشوند؟

اما به راستي امروزه نيز مردمان بلخ و بادغيس و هرات، آن مرز پَـروان و باميان و چَـخچَـران، آن مردمان شِـبرغان و سمنگان و بغلان و بدخشان و آن شيران تُـخار و «دره پنجشير»، دانند چاره كار را نرم نرمك. و اينان اينك شبيه همان ترانه هایی را ميسرايند كه پيش از اين پدرانشان براي پسر هيثم ساختند و طبري آنرا روايت كرده است و هنوز هم در افغانستان سروده ميشود:
از ختلان آمدي/ با روي سياه آمدي
آواره باز آمدي/ خشك و نزار آمدي
آيين برافراشتن درفش كاوياني در بلخ باستاني يا مزارشريف امروزي كه در بيست كيلومتري بلخ واقع است، پيشينهاي چند هزار ساله دارد. در اوستا، بلخ با پاژنام «سريرام اردوو درفشام» همراه است؛ به معناي «بلخ زيبا با درفشهاي برافراخته». تعبيري كه در ادبيات پهلوي و در شاهنامه فردوسي به گونه «بلخ بامي» (بلخ درخشان) ماندگار شد.

«درفش هاي برافراخته» به پايتختي و مركزيت بلخ اشاره ميكند، جايگاهي كه سرداران و نمايندگان سرزمينهاي ايراني درفشهاي خود را در كنار يكديگر و در پيرامون درفش كاوياني، در «انجمنگاه نوبهار» و در آغاز هر بهار بر ميافراختهاند و يگانگي و يكرنگي و همبستگيِ همه مردمان سرزمينهاي ايراني را پيمان ميگذاردند و يادآوري ميكردند.

به گمان نگارنده، درفشي كه امروزه در مزارشريف برافراشته ميشود، «درفش كاوياني ايران» است. چرا كه درفش كاوياني آنگونه كه در شاهنامه فردوسي به روشني بيان شده است، با سه پارچه سرخ و زرد و بنفش، آذين ميشده است و درفش مزارشريف نيز با سه پارچة سرخ و زرد و بنفش، برافراخته ميشود:
فرو هِشت ازو سرخ و زرد و بنفش/ همي خواندش كاوياني درفش
به پيش اندرون كاوياني درفش/ جهان زو شده زرد و سرخ و بنفش
آيين برافراختن درفش در افغانستان بنام «ميلَـة گل سرخ» (جشن گل سرخ) يا مراسم «ژنده بالا» نامبردار است. نام گل سرخ از آن روست كه در آغاز بهار، دشتهاي پيرامون بلخ كه به دشت شاديان شناخته ميشود و در كنار هجده نهر بلخرود و پيرامون درياچه باستاني بلخ كه امروزه خشك شده است، آكنده از گلهاي سرخ لاله ميشود. گلهايي كه تمامي ديوارهاي نوبهار را با آن ميپوشانده اند و آذين ميكردهاند.

منظور از گل سرخ در افغانستان، گلي است كه در ايران امروزي بنام گل شقايق مشهور است كه خود نوعي از گل لاله ميباشد.

توجه به جزئيات اين گل نشان ميدهد كه گل سرخ لاله يا شقايق با سه ويژگي به آيين برافراشتن درفش در مزارشريف شباهت دارد. نخست اينكه اين گل از سه رنگ سرخ و زرد و بنفش تشكيل شده است؛ گلبرگها به رنگ سرخ، انتهاي گلبرگها به رنگ بنفش و پرچمها به رنگ زرد هستند. پس رنگهاي اين گل با رنگهاي درفش كاوياني همانند است. دوم اينكه دهها پرچم ميانه گل، به دور ميله مركزيِ بلند آن گرد آمدهاند، همانند گرد آمدن درفشهاي نمايندگان ايراني بر پيرامون درفش كاوياني. سوم اينكه گل سرخ لاله يا شقايق، تنها بصورت خودرو و در دشتهاي آزاد ميرويد و شكوفان ميشود و هيچگاه نميتوان آنرا در اسارت نگهداري كرد؛ چرا كه بلافاصله پس از چيدهشدن و حتي در بهترين شرايط نگهداري، به سرعت ميپژمرد و از بين ميرود. به اين سبب اين گل نشان و نماد آزادگي است و درفش كاوياني نيز نشان ونماد آزادگي خوانده ميشود.

اهميت نيايشگاه نوبهار در فرهنگ ايراني تا بدان پايه بوده است كه شاهنامه فردوسي آنرا قبله گاه ايرانيان گزارش كرده است:
به بلخ گزين شد برآن نوبهار/ كه يزدان پرستان برآن روزگار
مر آن خانه داشتندي چنان/ كه مر مكه را تازيان اين زمان
اما از سوي ديگر واعظ بلخي، نوبهار را قبلهگاه شيطان روايت كرده است: «خانه شيطان در نوبهار بلخ است. شيطان هر ساله در آغاز سال نو شمسي احرام ميگيرد و در آن خانه حج ميگزارد. در مراسم ابليس، مردماني از اطراف و اكناف، از تخارستان و هندوستان و تركستان و عراق و شام بدين شهر در ميآيند و جشن ميكنند.»

مزارشريف نه تنها نام شهر، بلكه نام آرامگاه و مزاري باشكوه با بهترين نمونه هاي هنر معماري و كاشيكاري و آذينبندي ايراني در دوره تيموري است. بناي تازهتر اين مزار به فرمان سلطان حسين بايقرا و وزيرش امير عليشير نوايي بر بنياد آرامگاه ناشناخته باستانيِ ديگري ساخته شده است و از زمان او و بر اثر خوابي كه سلطان ديده بود، اين مزار به امام علي نسبت داده شد.

امروزه برخي بر اين گمانند كه مزارشريف، آرامگاه زرتشت است و اين گمان دور از واقع به نظر نميرسد. اما برخي مردمان شمال افغانستان اين مزار را به شخص خاصي منتسب نميكنند و از آن تنها با همين نام ناشناخته «مزارشريف» ياد ميكنند.

در جشنگاه نوروزي يا «ميلَـة گل سرخ» در بلخ يا مزارشريف امروزي و در ساعت هشت بامداد نوروز (نخستين روز برج حَمَل) همه مردم شهر و همچنين بسياري كسان از شهرها و كشورهاي دور و نزديك و از ايران و ورارودان و هندوستان و پاكستان، در ديهة «خواجه خيران» قديم يا مزارشريف امروزي و در پيرامون جايگاه برافراشتن درفش كاوياني گرد ميآيند و به رقص و سرود و شادماني و پايكوبي و دستافشاني ميپردازند. انبوه مردمان و مسافران به اندازهايست كه همه خانهها و مسافرخانهها و چادرها و گوشه و كنار باغها و پرديسها و چمنزارها و زير چادر آسمان انباشته از انبوه مردمان ميشود.

در ميان اين شور و غوغا، درفش كاوياني به اهتزاز در ميآيد و تا چهل شبانروز بر فراز بلخ بامي و در زير آسمان سرزمينهاي ايراني تبار و به گفته يعقوبي «در وسط خراسان» در اهتزار ميماند. در اين چهل روز هر كس كوشش ميكند تا با اندكي تكان دادن بوسيدن آن، به نيايش براي ميهن بپردازد:
اي وطن آزاد و شاد و خرم زيباستي/ عشق پاكت در دل هر كس دو بالا ميشود
جشنگاه گل سرخ، همچنين جشنگاه كودكاني است كه با سرخوشي و شادي به اسپك سواري، چرخ فلك سواري، بادبادك پراني، خواندن ترانه هاي نوروزي و آتش بازي روي ميآورند.

در جشنگاه نوروزي بلخ و مزارشريف همچنين دسته هاي ساز و سرود، دسته هاي بازيهاي محلي و ورزشي همچون كشتيگيري، بز كِشي، اسبدواني، نيزهپراني، چوببازي، توپبازي، چوگانبازي، شمشيربازي، سنگپراني، مسابقه انتخاب بهترين حيوانات و بسياري بازيهاي ديگر برگزار ميشود.

كوچه هاي نوروزي مزارشريف آكنده است از دست ساخته هاي هنرمنداني كه در طول زمستان بهترين آثار خود را براي كودكان ساختهاند، براي سازندگان بلخ فردا. در جشنگاه نوروزي همچنين شيريني پزها، كلوچه پزها، حلواگرها و پزندگان ديگر خوراكي ها همه در كنار مردمند.

همانگونه كه گفته شد خواندن سرود و ترانه هاي نوروزي از ويژگيها و بايسته هاي ميله گل سرخ است. در اين سرودها به دلفريبيِ گلهاي سرخ لاله دشت شاديان و به زيباييهاي شهر مزارشريف و گنبد سبز مزار و چمنزارهاي گسترده بلخ و سرافرازي و خرمي ميهن اشاره ميشود.

در اين چهل روز، در سراسر شهر آكنده از لاله ها و چراغاني شده مزارشريف، آواي ترانه مشهور «ملا ممدجان» از هر كوي و برزن شنيده ميشود. ملا ممدجان، محبوبترين و دوست داشتني ترين سرود نوروزي براي مردم است. اين ترانه از زبان دختري سروده شده است كه آرزوي همسري با جواني به نام ممدجان را دارد و آرزو ميكند كه در جشن گل سرخ، خواسته او برآورده شده و دشواريهاي بازدارندة پيوند آنان برطرف شود. همچنين سرود «ميله نوروز» از سرودهاي زيباي ديگريست كه جوانان با جامه هاي زردوز و سلسله دوز بطور دسته جمعي ميسرايند.

آيين نوروزي مزارشريف، يكي از كهنترين و باشكوهترين مراسم نوروزي در سراسر سرزمينهاي ايرانيتبار است. بايسته است اكنون كه راديو و تلويزيون ايران در باره اين مراسم سكوت پيشه كرده است، فرزندان خود را با چنين آييني آشنا كنيم كه نشانه هاي فراواني از همزيستي انسانها، صلح و دوستي، پاسداشت پديده هاي طبيعت، شادي و سرور، آزادي ابراز عشق، همبستگي ژرفانه مردمان و بسياري هنجارهاي ديگري را كه جهان امروز در آرزوي دستيابي به آن است را يكجا با خود دارد

بخشش

جناب حافظ سرودند :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

سالیان سال بعد صائب سرودند:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
اگر چیزی کسی بخشد زمال خویشتن بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

سالیان سال بعد شهریار سرودند:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که شور افکند دل ما را

و سالیان سال بعد یکی از شاعران کوچه و بازار زیر لب گفت:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور می دانیم
زمال غیر می دانیم سمرقند و بخارا را
و عزرائیل ز ما گیرد تمام روح و اجزا را
چه خوشتر می تواند باشد ز آن کشک و دو من قارا؟

سخنی در مورد آهنگ معروف ملا محمد جان

آهنگ ملا محمد جان ، آهنگیست فولکلوریک و از قدیمی ترین آهنگ های هرات باستان ، سرود عاشقانه وبیان سوزدل دختر عاشقیست که نذرگرفته تا درروز نوروز به مزارشریف رفته ، مولا علی را زیارت نموده ودعا کند تا آرزویش که رسیدن به ملا محمد جان است برآورده گردد .
دررابطه به این آهنگ وداستان عاشقانه « عایشه وملا محمد جان » درکتب مربوط به تاریخ هرات واخبار وجراید بارها مطالبی نوشته شده ورادیو افغانستان نیز درسالهای دهه پنجاه خورشیدی این داستان وآهنگ های مربوط با آنرا درقالب رادیو درام موزیکال چندین بار نشر نمود ، بیجا نخواهد بود تا درین جا به گونه مختصرراوی این داستان باشم :
درزمان حکمروایی تیموریان درهرات ، بویژه درعصر سلطان حسین بایقرا
(1505 ــ 1468) ووزیر دانشمند ش امیر علی شیر نوایی ، مردم ازسراسر قلمروتیموریان درروز نوروز به مزارشریف می آمدند ودولت خرچ مصارف عروسی جوانانیکه ، درین روز درمزار شریف عروسی می کردند می پرداخت .
سرود عاشقانه ملامحمد جان بیانگر این حالست وداستانی دارد به این شرح :
ازجمله مدارس متعددیکه درین دورا ن ، درهرات تاسیس شده بود ، یکی هم مدرسه ای بود، نزدیک محله ( سرحدیره ) درشمال شهر هرات ودرجوار زیارت ملا حسین واعظ کاشفی . یکتن ازطلاب این مدرسه ملا محمد جان نام داشت که همه روزه از محله سرحدیره به چشمه قلمفرکه نزدیک زیارت مولانا عبدالرحمن جامی موقعیت دارد ، می امد وصرف ونحو حفظ میکرد ، ساعتی درکنا رچشمه می آسود وشکرانه بجای می آورد . روزی از روز ها جمعی ازدختران سزحدیره که درمیان شان عایشه دختر یکی ازافسران مقرب دربارنیزموجود بود ، غرض تفرج برسرچشمه آمدند ، درین اثناباد تندی وزیدن گرفت وروی سری عایشه را ازسرش پرانده وبرشانه ملا محمد جان که درفاصله اندک قرارداشت ، انداخت ، عایشه عقب روی سری اش آمد وبا ملامحمد جان چشم به چشم شد و هردو دلباخته هم گردیدند به قول شاعر:
اظهار عشق را به سخن احتیاج نیست
چندانکه شد نگه به نگه آشنا بس است
از آن روز به بعد عایشه وملا محمد جان به کمک وزمینه سازی دوستان وخواهر خواندگان عایشه در کنار چشمه قلمفر، دور ازچشم خلق دید وباز دیدهای بعمل می آوردند ، چون به قول شاعر بزرگ «واقف لاهوری» :عشق مانند مشک بو دارد ، عشق عایشه وملا محمد جان نیزآهسته آهسته برسر زبانها افتاد وتا به گوش پدر عایشه نیز رسید ، عایشه درخانه زندانی شد وملا محمد جان ودوستان عایشه از دیدارش محروم گردیدند ، دختران سر حدیره ای هرروزبرسرچشمه می آمدند و درفراق عایشه این سرود را می خواندند :
تا بکی ازما جـدا یی عایشه
اینقدر حیران چرایی عایشه
برسرچشمه نیــایی عایشه
درین جریان ملا محمد جان از عایشه خواستگاری به عمل آورد ولی چون طالب العلم بی بضاعتی بود ، پدر عایشه تن به این وصلت نداد .
ملا محمد جان آموزش صرف ونحو را کنار گداشت وروز به روزاز درد فراق عایشه زار ونا توان تر می گردید.
این دوعاشق دلباخته نذر گرفته بودند که اگربه یاری خداوند ازدواج شان صورت پذیرد ، درروز نوروز به زیارت شاه مردان بروند ومدتی را به خاکروبی آن آستان مقدس سپری نمایند. روزی ازروز ها که عایشه بازتوانسته بود ، دور ازچشم پدر بادختران دیگر برسر چشمه بیاید ، درجمع آنها با سوز ودرد سرود ملا محمد جانرا می خواند :
بیا که بریم با مزار ملا محمد جان
سیل گل ولاله زار ملا محئد جان
به دربار سخی جان گیله دارم
یخنٍٍ پاره ا ز دست تو دا رم
پس ا زمرگم بیایی بر مزا رم
همیشه در دعــا در انتظا رم
بیا که بریم با مزار ملا محمد جان
سیل گل ولاله زار ملا محمد جان
اتفاقاً درهمین اثنا وزیر دانشمند امیر علیشیر نوایی با عده ای ازهمراهان ، ازینجا می گذشت وصدای خواندن عایشه به گوشش رسید ، توقف نموده وآهنگ را تا اخیر شنید ، با فراست ونکته دانی ایکه داشت ، دریافت که درعقب این صدا دردی
نهفته است ، خودش نزد عایشه آمد وبا ملایمت ومهربانی ازاو سوال کرد که دخترم راست بگو ملا محمد جان کی است وچرا درآهنگ صدای تو درد ی نهفته است ؟ عایشه درابتدا ازحیا پاسخ نداد ، ولی امیر با شیوه پدرانه به او وعده داد که اگر راستش را بگوید به او کمک مینماید ، سپس عایشه داستان عاشقانه خود وملا محمد جان را به امیر حکایت نموده واضافه نمود که ملامحمد جان ازجمله طلا ب مدارس شما می باشد .
فردای آنروز امیرشخصاً به خانه پدرعایشه رفت وبه عنوان پدر ملامحمد جان از
عایشه خواستگاری نمود ، پدر عایشه که وضع را چنین دید ، به احترام شخص
امیر به این وصلت راضی گردید .
امیر این دودلباخته را به مزار شریف فرستاد ، درآنجا عروسی نمودند ومدتی به خاکروبی آن آستان چون خادمان مبادرت ورزیندند .
دربعضی ازروایت ها آمده که ملا محمد جان ، ازشاگردان خاص امیر علی شیر نوایی بوده وبعد ازعاشق شدن وی به عایشه ، امیر مشاهده می کند که وضع روانی ملا محمد جان تغییر نموده وهرروززار ونحیف ترمیگردد ودیگر به درس علاقه نمی گیرد ،امیر به شیوه های گوناگون وبه مهربانی ولطف ، علت را جویا می شود وسر انجام ملا محمد جان حقیقت را می گوید وامیر شخصاً به خواستگاری رفته ، وهمانطوریکه درفوق تذکر یافت ، پدر عایشه به ازدواج دخترش به ملامحمد جان راضی میگردد.
آهنگ ملا محمد جان که راوی داستان عشق عایشه وملا محمد جان است ، درشهر هرات ونواحی برسرزبانها افتاد وسینه به سینه ، قرنها منحیث آهنگ فولکلور یک درمحافل ومجالس خوانده میشد ومیشود . آستائی ( مطلع ) آهنگ همان شکل اولیرا دارد ولی انتره ها نظر به ذوق وسلیقه آوازخوانان ازدوبیتی های محلی ( فولکلور ) انتخاب می گردند.

« شایسته آغوش »

آن قدر با آتش دل، ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان، یا ساختم یا سوختم

سرد مهری بین، که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم...

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام، کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم

سوختم از آتش دل، در میان موج اشک
شوربختی بین، که در آغوش دریا سوختم

شمع و گل هم هرکدام از شعله ای در آتشند
در میان پاکبازان، من نه تنها سوختم

جان پاک من «رهی» خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود، عالمی را سوختم.

پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۹

بدون عنوان

خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو
ای حيات دوستان در بوستان بی من مرو
ای فلک بی من مگرد و ای قمر بی من متاب
ای زمين بی من مروی و ای زمان بی من مرو
اين جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
اين جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو
ای عيان بی من مدان و ای زبان بی من مخوان
ای نظر بی من مبين و ای روان بی من مرو
شب ز نور ماه روی خويش را بيند سپيد
من شبم تو ماه من بر آسمان بی من مرو
خار ايمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بی من مرو
در خم چوگانت می تازم چو چشمت با من است
همچنين در من نگر بی من مران بی من مرو
چون حريف شاه باشی ای طرب بی من منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بی من مرو
وای آن کس کو در اين ره بی نشان تو رود
چو نشان من تويی ای بی نشان بی من مرو
وای آن کو اندر اين ره می رود بی دانشی
دانش راهم تويی ای راه دان بی من مرو
ديگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم اين و آن بی من مرو