بابام شده نردبون ؟
اتل متل توتوله
چشم تو چشم گلوله
اگر پاهات نلرزيد
نترسيدي قبوله
ديدم كه يك بسيجي
نلرزيد اصلاً پاهاش
جلو گلوله وايستاد
زُل زده بود تو چشاش
گلوله هم اومد و
از دو چشم مردونه
گذشت و يك بوسه زد
بوسهاي عاشقونه
عاشقي يعني اينكه
چشمهايي كه تا ديروز
هزار تا مشتري داشت
چندش مياره امروز
اما غمي نداره
چون عاشق خداشه
بجاي مردم خدا
مشتري چشماشه
يه شب كنار سنگر
زير سقف آسمون
مياي پيش رفيقت
تو اون گلوله بارون
با اينكه زخمي شده
برات خالي ميبنده
ميگه من كه چيزيم نيست
درد ميكشه ميخنده
چفيه رو ور ميداري
زخم اونو ميبندي
با چشماي پر از اشك
تو هم به اون ميخندي
انگاري كه ميدوني
ديگه داره ميپّره
دلت ميگه كه گلچين
داره اونو ميبره
زُل ميزني تو چشماش
با سوز و آه و با شرم
بهش ميگي داداش جون
فدات بشم دمت گرم
ميزني زير گريه
اونم تو آغوشته
تو حلقه دستاته
سرش روي دوشته
چون اجل معلق
يه دفعه يك خمپاره
هزار تا بذر تركش
توي تنش ميكاره
يهو جلو چشماتو
شره خون مي گيره
برادر صيغهايت
توبغلت ميميره
هيچ ميدوني چه جوري
يواش يواش و كمكم
راوي يك خبرشي
يك خبر پراز غم
هيچ ميدوني چه جوري
يواش يواش و كمكم
راوي يك خبرشي
يك خبر پراز غم
به همسفر رفقيت
كه صاحب پسر شد
بري بگي كه بچه
يتيم و بيپدر شد
اول ميگي نترسين
پاهاش گلوله خورده
افتاده بيمارستان
زخمي شده، نمرده
زُل ميزنه تو چشمات
قلبتو ميسوزونه
يتيمي بچه شو
از تو چشات ميخونه
درست سال شصت و دو
لحظة تحويل سال
رفته بوديم تو سنگر
رفته بوديم عشق و حال
تو اون شلوغ پلوغي
همه چشارو بستم
دستهاتوي دست هم
دورسفره نشستيم
مقلب القوب رو
با همديگر ميخونديم
زوركي نقل ونبات
تو كام هم چپونديم
همديگر و بوسيديم
قربون هم ميرفتيم
بعدش برا همديگر
جشن پتو گرفتيم
علي بود و عقيلي
من بودم و مرتضي
سيد بود و اباالفضل
اميرحسين و رضا
حالا ازاون بچه ها
فقط مرتضي مونده
همونكه گازخردل
صورتشو سوزونده
آهاي آهاي بچه ها
مگه قرار نذاشتيم
هميشه با هم باشيم
نداشتيما، نداشتيم
بياين برا مرتضي
كه شيميايي شده
جشن پتو بگيريم
خيلي هوايي شده
ميسوزه و ميخنده
خيلي خيلي آرومه
به من ميگه داداش جون
كار منم تمومه
مرتضي منم ببر
يا نرو، پيشم بمون
ميزنه تو صورتش
داد ميزنم مامان جون
مامان مياد ودست
بابا جون و ميگيره
بابام با اين خاطرات
روزي يه بار ميميره
فقط خاطره نيست كه
قلب اونو سوزونده
مصلحت بعضيها
پشت اونو شكونده
برا بعضي آدما
بندههاي آب و نون
قبول كنين به خدا
بابام شده نردبون
همونايی كه راه
دزدی رو خوب می دونن
ما خون داديم و اون ها
عين زالو می مونن
دشمنای انقلاب
ترسوهای بی پدر
آهای غنيمت خورا
بپا بابا ، يواش تر
ای كه به اين انقلاب
چسبيدی عين كنه
خط و نشون می كشی
النگوهات نشكنه
فكرنكنی علی رو
ماها تنها می ذاريم
مااهل كوفه نيستيم
دخلتونو مياريم...
فکر می کنید چرا این شعر مرحوم سپهر را اینجا آوردم جوابش خیلی ساده است امسال هم مثل سالهای گذشته روز جانباز آمد ورفت وهیچ کسی بجز خواهرم وفرزندش به من این روز را تبریک نگفت شاید نسل من و همرزمانم نسل سوخته ای هستیم که بجای افتخار برای این مردم برای بعضی ها نردبان ترقی وبرای بعضی ها هم که یه مقدار بی انصاف تر هستند مایه خجالت وآبروریزی باشد این نیز بگذرد ...