شنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۸
مثنوي بلند آيتالله وحيد خراساني درباره واقعه عاشورا
آيتالله وحيد خراساني از مراجع تقليد شيعيان در سال 1337 مثنوي بلندي در رثاي سالار شهيدان حضرت اباعبدالله (ع) سروده است كه در پي ميآيد.
روز عاشوراست يا صبح ازل؟
مشرقالانوار وجه لم يزل
مطلعالفجر شب قدر وجود
شد برون از پرده هر سرّي كه بود
دوش سر خيل رسالت بي رداست
چون عزاي خامس آل عباست
من چه گويم بارالها روز كيست
آن قدر گويم كه روز آن كسي است
كه خريدار متاع او خداست
خون او را خود خدايش خونبهاست
درج عصمت گوهرش را پروريد
حق در آن تن روح قدسي را دميد
شير نوشيد از زبان مصطفي
پرورش دادش دو دست مرتضي
مهد جنبانش بود روح الامين
رفت در گهواره تا خلد برين
روز اول پر گشود او تا فلك
بال و پر بگرفت از فرش ملك
روز آخر در گذشت از ماسوي
رفت با سر تا حريم كبريا
از همه كون و مكان دامن كشيد
خود خدا داند كجا او آرميد
تشنهلب جان داد بر شطّ فرات
خاك درگاهش بشد آب حيات
كاروانسالار عشّاق خدا است
در صراط الله مصباحالهدي است
عرش اعلي منزل آب و گلش
تا كجا رفته دگر جان و دلش
هست دست عالمي بر دامنش
ماه و پروين خوشهچين خرمنش
قطب هستي نقطه خال لبش
گردن گردون اسير زينبش
در سپهر معرفت شمسالضحي است
در مدار بندگي بدر الدجي است
كشتي طوفان گرداب بلا است
شاهد محشر شهيد كربلا است
عقل حيران، عشق سرگردان كه كيست
آنكه نام او حسين بن علي است
پرده خيمه چو افكند از جمال
وجه حق برداشت سبحان جلال
سوره توحيد يزدان شد برون
قل تعالي الله «عمّا يشركون»
آفتابي ز آسمان آواره گشت
چرخ عصمت آن زمان بيچاره گشت
ناگهان عقد ثريا را گسيخت
پيش پايش هر چه اختر داشت ريخت
آه طفلان گشت سدّ راه شاه
حلقه زد چون هاله گرد روي ماه
نوگلان در پيش آن عاليجناب
ريختند از نرگس چشمان گلاب
كاي پدر شايد ز ما رنجيدهاي
بس كه بانگ العطش بشنيدهاي
هين مرو بابا فدايت جان ما
پا بنه بر ديده گريان ما
اشك و آه جمله را با اين كلام
داد پاسخ كه عليكن السلام
چون وداع شاه با زينب رسيد
محشري اندر حرم آمد پديد
زينب اي اعجوبه صبر و ظفر
دخت ردّ الشمسي و شقّ القمر
اي بلند اختر چكيده عقل و دين
دخت زهرا و اميرالمؤمنين
ني فقط شمس و قمر را دختري
بلكه ناموس خداي اكبري
روي زانوي نبي بنشستهاي
اندر آغوش علي پروردهاي
زين اَب هستي اگر در خانهاي
گنج حقي گرچه در ويرانهاي
همدم و همراه سلطان وجود
با امينالله در غيب و شهود
آمد آندم راه را بر شه ببست
سوز آهش قلب عالم را شكست
مهلتي اي زينت عرش برين
جز تو سبطي نيست بر روي زمين
اي تو تنها يادگار جدّ من
مي رود با رفتن تو پنج تن
مهلتي اي شمع جمع اولين
وي ز تو روشن چراغ آخرين
ميروي آهسته تر مركب بران
ميرود با رفتنت جان از جهان
گفتنيها را به خواهر شاه گفت
زان مسيحا دم گل زهرا شكفت
با زبان حال با بنت رسول
گفت اي پرورده دست بتول
هان نپنداري كه پايان يافت راه
راه ما را منتهي باشد اله
رفتم و هستي تو مير كاروان
اين امانت را به جدّ من رسان
پاسداري كن پس از من از حريم
خود نگهداري كن از دُر يتيم
غنچه نشكفته باغ مرا
كن تو با خار مغيلان آشنا
اين يتيمان را كجا آرامش است
مشعل شام غريبان آتش است
روز پيك حق تو در بازار باش
شب پرستار تن بيمار باش
دختر رنجور اگر بيدار شد
خواب ديد و تشنه ديدار شد
چون به ديدارم سپارد جان پاك
در خرابه گنج را بسپر به خاك
هر كجا باشي دلم همراه توست
اين سر خونين چراغ راه توست
زان سفر چون ديد نبود چارهاي
رفت زينب جانب گهوارهاي
شيرخوار آورد آندم در برش
تا كه قرآن را بگيرد بر سرش
چون كلامالله را بر سر گرفت
سرور دين افسر از اصغر گرفت
طفلي افسرده دل و خشكيده لب
بر سر دست پدر در تاب و تب
خواست تا بوسد لب خشك پسر
تير كين بوسيد حلقش زودتر
شه رخ از خون پسر گلگون نمود
چهره خورشيد غرق خون نمود
ارغواني رخ ز داغ اكبرش
لالهگون گشتي ز خون اصغرش
نازمت اي برده از عالم سبق
خون تو شد آبروي وجه حق
پس به سوي آسمان آن خون بريخت
رشته صبر ملائك را گسيخت
غنچه نشكفهاي پژمرده گشت
قلب عالم از غمش افسرده گشت
بر ذبيح عشق خواند آن دم نماز
عقل حيران شد از آن راز و نياز
با نمازي كه بر آن پيكر گذاشت
پردههاي عرش را از هم شكافت
بانگ تكبيرش بر آن گلگون پسر
زد به جان عالم امكان شرر
گنج هستي را به زير خاك كرد
خاك را تاج سر افلاك كرد
گلشن خلقت از اين غنچه شكفت
راز هستي را عيان كرد و نهفت
دل نميكند از كنار تربتش
تا خطاب «دع» بشد از حضرتش
پس ز جا برخاست بر زين زد قدم
با قدر گفتا قضا جف القلم
شاه چون بر پشت مركب جا گرفت
عرش بر كرسي زين مأوي گرفت
ذو الجناح آندم براق راه شد
ذو الجناحين از دو پاي شاه شد
از دو زانوي شه دين پر گرفت
شهپر روحالقدس دربر گرفت
طاير توحيد در پرواز شد
شهسوار عشق ميدانتاز شد
كرد عزم شهريار آن شهريار
گشت صحرا از قدومش لالهزار
فرش زير پاي شه رخسار حور
بر سر شه افسر الله نور
مهر تابان از جمال او خجل
عقل فعال از كمالش منفعل
نور حق را شمع رخسارش مثل
طلعتش آئينه صبح ازل
ملك امكان خطّه فرمان او
گوي چرخ اندر خم چوگان او
محو شد در پرتو او هر چه بود
همچو ماهيات در نور وجود
انبياء و مرسلين در هر طرف
بهر ياريش دل و جان روي كف
پيش روي وي ملائك سر به دست
ليك او سرگرم سوداي الست
پيك نصرت آمد و دادش جواب
هين مشو بين من و ربم حجاب
چون خريدار ولاي او شدم
عاشق كرب و بلاي او شدم
شه سوار و زينبش اندر ركاب
چون مهي تحتالشعاع آفتاب
او چو شمع و خواهرش پروانه بود
هر دو را از سوختن پروا نبود
ديد چون خالي است جاي مادرش
جاي مادر خواست بوسد حنجرش
بوسه زد چون بر گلوي خشك شاه
گشت هم آغوش آندم مهر و ماه
بر گلوي خشك شاه چون لب نهاد
آتشي اندر دل زينب فتاد
كاين گلو را مصطفي بوسيده است
مرتضي آن را چو گل بوييده است
چشمه جوشان عشق ذات هوست
پس چرا خشكيده يا رب اين گلوست
پس ببوسيد و به ميدان شد روان
سنگباران شد تن جان جهان
سنگ كين چون بر جبين شه نشست
حق نما آئينهاي درهم شكست
روز شد بر اهل عالم شام تار
منكسف شد شمس در نصفالنهار
در حجاب خون نهان شد ماهتاب
از خسوف ماه بگرفت آفتاب
دامنش را بر كشيد و ناگهان
گشت سرّ مستتر حق عيان
سينهاي كو مخزن توحيد بود
برتر از ترسيم و از تحديد بود
سينه يا گنجينه گنج وجود
رازدار عالم غيب و شهود
مظهر اعلاي ستار العيوب
پرده دار حضرت غيب الغيوب
قلب عالم اندر او بگرفته جا
وه چه قلبي خانه ذات خدا
دل مگو جان جهان در او نهان
دل مگو نور خدا از او عيان
دل مگو گنجينه علم و يقين
مخزن اسرار ربالعالمين
ناگهان تيري برون شد از كمان
خورد بر قلب شه كون و مكان
منهدم شد قبله كروبيان
گشت ويران كعبه لاهوتيان
خون ز قلب عالم امكان چو ريخت
ناگهان شيرازه قرآن گسيخت
خون دل را چون به گردون برفشاند
عالم و آدم به خاك غم نشاند
بر ملائك شد عيان سر سجود
كاين چنين گوهر به كان خاك بود؟
في سبيلالله خونش را بداد
افسر ثاراللهي بر سر نهاد
زينت خلد برين شد خون او
خون مگو، نقش و نگار عرش هو
پس به حال سجده بر خاك اوفتاد
تربتش شد خارق سبعالشداد
شد جگر تفديده از سوز عطش
رفته نور از چشم و خشكيده لبش
شرحهشرحه دل ز داغ دلبران
قطعهقطعه تن ز شمشير و سنان
بود بسمالله و بالله ورد او
در هياهو خلق و او در ذكر هو
واي از آن ساعت كه او در قتلگاه
جان بداد و ديدهها بر خيمهگاه
پيش چشمش عترت دور از وطن
از قفا ميشد جدا سر از بدن
عرش ميلرزيد و كرسي ميتپيد
از فلك در ماتمش خون ميچكيد
بود تسليماً لامرك بر لبش
يا غياث المستغيثين مطلبش
ارجعي بشنيد آن دم از خدا
با لب خندان سر از تن شد جدا
سر مگو، سرّ خدا در آن نهان
تن مگو، روح خدا در آن روان
آن خداوندي كه او را آفريد
قبض روحش كرد و جانش را خريد
مطمئن نفسي به حق پيوست و رفت
او طلسم خلق را بشكست و رفت
شد غبار آلود روي عقل كل
مو پريشان جامع الشمل رُسل
پا برهنه، پايه كون و مكان
سر برهنه، سرور پيغمبران
خون بجوشيد از زمين و آسمان
غرق ماتم شد جهان بيكران
انبياء سرگشته در آن سرزمين
گوئيا گم گشته از خاتم نگين
اولياء بر سينه و بر سر زنان
بارالها كو نشان بينشان
اندر آن غوغا و در آن شور و شين
گفت زينب ناگهان هذا حسين
بانگ يا جدّا چو از دل بركشيد
قلب عقل كل ز آه او تپيد
رو به جدش كرد و گفت اينجا نگر
كاين حسين توست در خون غوطهور
آنكه روي سينه پروردي به ناز
بر سر دوشت نشاندي در نماز
اين تو و اين غرقه در خون پيكرش
ميروم شايد كنم پيدا سرش
يوسف زهراست اندر كنج چاه
يا ذبيح الله اندر قتلگاه؟
گوي سبقت برد اندر روزگار
كنز مخفي شد به دستش آشكار
گفت يا رب اين عمل از ما پذير
در ره تو او شهيد و من اسير
زان شهادت، حق و عدل آباد شد
زين اسارت، عقل و دين آزاد شد
شرح اين ماتم نگنجد در بيان
هم قلم بشكست و هم كلاللّسان
ما يري، ما لا يري، بر او گريست
جن و انس، ارض و سماء، بر او گريست
تا صف محشر عزاي او بپاست
در قيامت خون او مشكلگشاست
همچو قرآن خاك قبر او شفاست
سجده گاه انبياء و اوصياست
چون نباشد بين او با حق حجاب
شد دعا در قبه او مستجاب
كربلاي او چو عرش كبرياست
زائرش چون زائر ذات خداست
انبياء در انتظار رخصتند
قدسيان صف بسته اندر نوبتند
تا به طوف مرقدش نائل شوند
در جوار او به حق واصل شوند
تا قيامت زنده باشد نام او
كل شيء هالك الا وجهه
لب ببند آخر «وحيد» از گفتگو
كي بگنجد بحر عشق اندر سبو
پنجشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۸
همه چهار زن دارند!!!
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد... بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !"
بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"
زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"
زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد :
" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم !
الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !"
بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"
زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"
زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد :
" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم !
الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است
همه چهار زن دارند!!!
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد... بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !"
بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"
زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"
زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد :
" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم !
الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد
واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !"
بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"
زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"
زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد :
" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم !
الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است
یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۸
نقشه جغرافيايي ايران در 196 سال پيش
آخرين نقشه بين المللي ايران پيش از جدا شدن سرزمينهاي تاريخي آن ، انتشارات تامسون (1814 )
با توجه به تهديد هاي مرزي موجود عليه تماميت ارضي ايران بد نيست به اين نكته اشاره كنيم كه سرزمين كنوني ايران، تنها سي درصد از ناحيهاي وسيع است كه در تاريخ با نامهاي «ايرانزمين»،«ايرانبزرگ » يا «ايرانشهر» و در جغرافيا با نام «فلات ايران» شناخته مي شود. ترفند ها و دسيسه هاي بيگانگان و سستي پادشاهان بي كفايت گذشته بخش هاي زيادي ازاين سرزمين كهن را در طول فاصله كوتاه 196 ساله از ايران بزرگ جدا نمود كه مروري بر چگونگي هر يك از اين جدايي ها به رغم تلخي بسيار براي ميهن گرايان ايراني جهت الزام جديت و حساسيت ما دست كم براي حفظ سرزمين هاي باقيمانده موجود بسيار آموزنده خواهد بود...
گستره سرزمينهاي جدا شده از ايران در قراردادهاي تركمانچاي،گلستان،آخال،پاريس و... به قرار زير است:
سرزمين هاي جدا شده قفقاز بر اساس قرارداد هاي گلستان و تركمانچاي با روسيه(1813 و 1828 م.)
آران و شروان: ۸۶۶۰۰ كيلومتر مربع؛
ارمنستان: ۲۹۸۰۰ ك .م؛
گرجستان: ۶۹۷۰۰ ك.م؛
داغستان: ۵۰۳۰۰ ك.م؛
اوستياي شمالي: ۸۰۰۰ ك.م؛
چچن: ۱۵۷۰۰ ك .م؛
اينگوش: ۳۶۰۰ ;ك.م
جمع کل 263700 کیلومترمربع
سرزمينهاي جداشده ايران شرقي براساس پيمان پاريس و پيمان منطقه اي مستشاران انگليسي
هرات وافغانستان: ۶۲۵۲۲۵ ك.م؛
بخشهايي از بلوچستان و مكران: 3۵۰۰۰۰ ك.م؛
جمع كل: ۹۷۵۲۲۵ كيلومتر مربع
سرزمينهاي جداشده ورارود(ماوراءالنهر) بر اساس پيمان آخال با روسيه(1881 م.)
تركمنستان: ۴۸۸۱۰۰ ك.م؛
ازبكستان: ۴۴۷۱۰۰ ك.م؛
تاجيكستان: ۱۴۱۳۰۰ ك.م؛
بخشهاي ضميمه شده به قزاقستان: ۱۰۰۰۰۰ك.م؛
بخشهاي ضميمه شده به قرقيزستان: ۵۰۰۰۰ ك.م؛
جمع كل: 1226500 كيلومترمربع
سرزمين هاي جداشده جنوب خليج فارس بر اساس پيمان منطقه اي مستشاران انگليس
امارات:83600ك.م:
بحرين:694 ك.م:
قطر:11493ك.م:
عمان:309500ك.م:
جمع كل: 405287كيلومتر مربع
مساحت سرزمينهاي جدا شده از ايران دروني به همراه دو سوم كردستانات (كه در دوره صفويه به اشغال عثماني در آمد و بعد ها در بين سه كشور تركيه،عراق و سوريه تقسيم شد) به مساحت تقريبي 200000ك.م. و نيز عراق به مساحت 438317 ك.م. در جمع حدود 5/3ميليون كيلومتر مربع بالغ مي شود كه اين مقدار تجزيه يك كشور در كل تاريخ ايران و دنيا بي سابقه است.
با توجه به تهديد هاي مرزي موجود عليه تماميت ارضي ايران بد نيست به اين نكته اشاره كنيم كه سرزمين كنوني ايران، تنها سي درصد از ناحيهاي وسيع است كه در تاريخ با نامهاي «ايرانزمين»،«ايرانبزرگ » يا «ايرانشهر» و در جغرافيا با نام «فلات ايران» شناخته مي شود. ترفند ها و دسيسه هاي بيگانگان و سستي پادشاهان بي كفايت گذشته بخش هاي زيادي ازاين سرزمين كهن را در طول فاصله كوتاه 196 ساله از ايران بزرگ جدا نمود كه مروري بر چگونگي هر يك از اين جدايي ها به رغم تلخي بسيار براي ميهن گرايان ايراني جهت الزام جديت و حساسيت ما دست كم براي حفظ سرزمين هاي باقيمانده موجود بسيار آموزنده خواهد بود...
گستره سرزمينهاي جدا شده از ايران در قراردادهاي تركمانچاي،گلستان،آخال،پاريس و... به قرار زير است:
سرزمين هاي جدا شده قفقاز بر اساس قرارداد هاي گلستان و تركمانچاي با روسيه(1813 و 1828 م.)
آران و شروان: ۸۶۶۰۰ كيلومتر مربع؛
ارمنستان: ۲۹۸۰۰ ك .م؛
گرجستان: ۶۹۷۰۰ ك.م؛
داغستان: ۵۰۳۰۰ ك.م؛
اوستياي شمالي: ۸۰۰۰ ك.م؛
چچن: ۱۵۷۰۰ ك .م؛
اينگوش: ۳۶۰۰ ;ك.م
جمع کل 263700 کیلومترمربع
سرزمينهاي جداشده ايران شرقي براساس پيمان پاريس و پيمان منطقه اي مستشاران انگليسي
هرات وافغانستان: ۶۲۵۲۲۵ ك.م؛
بخشهايي از بلوچستان و مكران: 3۵۰۰۰۰ ك.م؛
جمع كل: ۹۷۵۲۲۵ كيلومتر مربع
سرزمينهاي جداشده ورارود(ماوراءالنهر) بر اساس پيمان آخال با روسيه(1881 م.)
تركمنستان: ۴۸۸۱۰۰ ك.م؛
ازبكستان: ۴۴۷۱۰۰ ك.م؛
تاجيكستان: ۱۴۱۳۰۰ ك.م؛
بخشهاي ضميمه شده به قزاقستان: ۱۰۰۰۰۰ك.م؛
بخشهاي ضميمه شده به قرقيزستان: ۵۰۰۰۰ ك.م؛
جمع كل: 1226500 كيلومترمربع
سرزمين هاي جداشده جنوب خليج فارس بر اساس پيمان منطقه اي مستشاران انگليس
امارات:83600ك.م:
بحرين:694 ك.م:
قطر:11493ك.م:
عمان:309500ك.م:
جمع كل: 405287كيلومتر مربع
مساحت سرزمينهاي جدا شده از ايران دروني به همراه دو سوم كردستانات (كه در دوره صفويه به اشغال عثماني در آمد و بعد ها در بين سه كشور تركيه،عراق و سوريه تقسيم شد) به مساحت تقريبي 200000ك.م. و نيز عراق به مساحت 438317 ك.م. در جمع حدود 5/3ميليون كيلومتر مربع بالغ مي شود كه اين مقدار تجزيه يك كشور در كل تاريخ ايران و دنيا بي سابقه است.
چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۸
اگر عمر دوباره داشتم
دان هرالد (Don Herold) كاريكاتوريست و طنزنويس آمريكايى در سال ١٨٨٩ در اينديانا متولد شد و در سال ١٩٦٦ از جهان رفت. دان هرالد داراى تاليفات زيادى است؛ اما قطعه كوتاهش "اگر عمر دوباره داشتم..." او را در جهان معروف كرد.
بخوانيد:
البته آب ريخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوين نشده كه فكرش را منع كرده باشد.
اگر عمر دوباره داشتم، مىكوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را آسان مىگرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابلهتر مىشدم. فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مىگرفتم. اهميت كمترى به بهداشت مىدادم. به مسافرت بيشتر مىرفتم. از كوههاى بيشترى بالا مىرفتم و در رودخانههاى بيشترى شنا مىكردم. بستنى بيشتر مىخوردم و اسفناج كمتر. مشكلات واقعى بيشترى مىداشتم و مشكلات واهى كمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدمهايى بودهام كه بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كردهام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشتهام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مىداشتم. من هرگز جايى بدون يك دَماسنج، يك شيشه داروى قرقره، يك پالتوى بارانى و يك چتر نجات نمىروم. اگر عمر دوباره داشتم، سبكتر سفر مىكردم.
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مىرفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مىدادم. از مدرسه بيشتر جيم مىشدم. گلولههاى كاغذى بيشترى به معلمهايم پرتاب مىكردم. سگهاى بيشترى به خانه مىآوردم. ديرتر به رختخواب مىرفتم و مىخوابيدم. بيشتر عاشق مىشدم. به ماهيگيرى بيشتر مىرفتم. پايكوبى و دست افشانى بيشتر مىكردم. سوار چرخ و فلك بيشتر مىشدم. به سيرك بيشتر مىرفتم.
در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مىكنند، من بر پا مىشدم و به ستايش سهل و آسانتر گرفتن اوضاع مىپرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مىگويد:
"شادى از خرد عاقلتر است."
بخوانيد:
البته آب ريخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوين نشده كه فكرش را منع كرده باشد.
اگر عمر دوباره داشتم، مىكوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را آسان مىگرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابلهتر مىشدم. فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مىگرفتم. اهميت كمترى به بهداشت مىدادم. به مسافرت بيشتر مىرفتم. از كوههاى بيشترى بالا مىرفتم و در رودخانههاى بيشترى شنا مىكردم. بستنى بيشتر مىخوردم و اسفناج كمتر. مشكلات واقعى بيشترى مىداشتم و مشكلات واهى كمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدمهايى بودهام كه بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كردهام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشتهام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مىداشتم. من هرگز جايى بدون يك دَماسنج، يك شيشه داروى قرقره، يك پالتوى بارانى و يك چتر نجات نمىروم. اگر عمر دوباره داشتم، سبكتر سفر مىكردم.
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مىرفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مىدادم. از مدرسه بيشتر جيم مىشدم. گلولههاى كاغذى بيشترى به معلمهايم پرتاب مىكردم. سگهاى بيشترى به خانه مىآوردم. ديرتر به رختخواب مىرفتم و مىخوابيدم. بيشتر عاشق مىشدم. به ماهيگيرى بيشتر مىرفتم. پايكوبى و دست افشانى بيشتر مىكردم. سوار چرخ و فلك بيشتر مىشدم. به سيرك بيشتر مىرفتم.
در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مىكنند، من بر پا مىشدم و به ستايش سهل و آسانتر گرفتن اوضاع مىپرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مىگويد:
"شادى از خرد عاقلتر است."
دوشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۸
جمعه، آبان ۱۵، ۱۳۸۸
شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۸
یک سالگیت مبارک
پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۸
چشم به راهت می مانم
باور نکن تنهاییت را
من در تو پنهانم ،تو در من
از من به من نزدیک تر تو
از تو به تو نزدیک تر من
باور نکن تنهاییت را
تا یک دل و یک درد داری
تا در عبور از کوچه عشق بر دوش هم سر میگذاریم
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هر جای این دنیا که باشی من باتوام تنهای تنها
من با توام هرجا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه دل
باور نکن تنهاییت را
من با تو ام منزل به منزل
من در تو پنهانم ،تو در من
از من به من نزدیک تر تو
از تو به تو نزدیک تر من
باور نکن تنهاییت را
تا یک دل و یک درد داری
تا در عبور از کوچه عشق بر دوش هم سر میگذاریم
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهاییت را
هر جای این دنیا که باشی من باتوام تنهای تنها
من با توام هرجا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبه دل
باور نکن تنهاییت را
من با تو ام منزل به منزل
شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸
روزه در اديان مختلف
روزه آیینی است كه در همه ادیان وجود دارد . از آنجمله در دین یهود یكی از این روزه ها روزه یوم كیپور است . ریشه این روزه، به عفو بنیاسرائیل از جانب خداوند در صحرای سینا بازمیگردد. حضرت موسی اولین بار، چهل روز در كوه سینا توقف كرد تا تورات را دریافت نمود (10 فرمان)، و پس از بازگشت از كوه، با گوساله پرستی گروهی از بنیاسرائیل مواجه شد . پس از توبیخ قوم و پشیمانی آنها، دو باره به كوه طور رفت . موسی در دهم ماه هفتم از كوه پایین آمد و چون این روز برای بنیاسرائیل، نشان عفو خطاهای آنها از سوی خداوند بود، این روز به عنوان یُوم كیپور یعنی روز بخشش گناهان تعیین شد. یهودیان جهان در این روز( یوم كیپور ) كه مهمترین روز تقویم عبری محسوب میگردد، و از انجام هر كاری دست كشیده و تمام وقت در كنیسه ها، به عبادت میپردازند. مدت روزه در یوم كیپور 25 ساعته (از غروب تا غروب ) است. یكی دیگر از روزه هایی كه در شریعت یهود وجود دارد روزه یوم پوریم یا روزه استر است در حدود 2300 سال پیش كه كورش بزرگ یهودیان را از اسارت بابلیان نجات داد برخی از یهودیان در ایران ساكن شدند ،بعد از كورش بزرگ ، دختری یهودی به نام استر ملكه دربار خشایارشا شد. در آن دوران یكی از وزرا نقشه قتل عام یهودیان را طرح كرد كه با هوشیاری وی و پسر عمویش مُردخای این نقشه باطل شد.وی برای موفقیت در ابطال این توطئه، از یهودیان ایران خواست كه 3 روز روزه بگیرند و از خداوند طلب بخشش و كمك نمایند. پس از آن، روزه استر به یادبود این واقعه بر یهودیان واجب گشت. نام ملكه ایران كه به خاطر خدمت او روزه روز پوریم (که نام دیگرش به نام این ملکه نامگذاری شده است) بر همه یهودیان واجب شد استر است .
یکی ديگر از این ادیان آیین هندوئیزم است . در آیین هندو نحوه ی روزه بستگی به خود فرد دارد. ممکن است روزه، امتناع از خوردن و آشامیدن هر نوع غذا یا نوشیدنی برای مدت 24ساعت باشد، اما بیشتر شامل نخوردن غذاهای جامد است و نوشیدن مقداری آب یا شیر مجاز است. هدف از این روزه،: افزایش تمرکز در مدیتیشن ((MEDITATION ،عبادت برای تطهیر درون و گاهی به عنوان دادن یک قربانی در نظر گرفته می شود. روزه در آیین بودا هم وجود دارد . همه فرقه های اصلی بودیسم دوره هایی برای روزه دارند که معمولاً روزهای چهاردهم ماه و دیگر روزهای مقدس است. در آیین بودا، روزه به معنای خودداری از خوردن غذاهای جامد است، ولی استفاده از برخی مایعات مانعی ندارد. روزه ی بودائیان روشی برای پاک سازی است. راهبان بودایی تراوادین (THERAVADIN) و تِندایی (TENDAI) برای آزادسازی ذهن روزه می گیرند . بعضی از راهبان بودایی کشور تبت، برای کمک به رسیدن اهداف یوگا ، نظیر انرژی درونی ، روزه می گیرند. در دین اسلام نیز همچون سایر ادیان روزه واجب شده است . خداوند در آیه ۱۸۳ سوره بقره ضمن بیان وجوب روزه در ماه رمضان برای مسلمانان به این نکته که روزه پیش از این بر امتهای گذشته نیز واجب بوده است اشاره فرمودهاند: یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب من قبلکم. حضرت امیرالمومنین در این باره میفرماید: روزه عبادت قدیمی است که خدا هیچ امتی را از آن بر معاف نداشته است.(۲) مردی از ابن عباس از چگونگی روزه انسانهای برگزیده تاریخ سئوال کرد. ابن عباس در پاسخ گفت: پیامبر اسلام فرمود: برترین روزه، روزه داشتن برادرم داوود است که در طول سال همیشه یک روز را روزه میداشت و یک روز را افطار میکرد، سلیمان نیز در هر ماه سه روز اول ماه و سه روز وسط و سه روز آخر آن را روزهدار بود، عیسی همواره روزهدار بود و مریم نیز همیشه دو روز را روزه و دو روز را افطار مینمود. در دین مسیحیت ، روزه و دعا وسايلي براي مقابله با وسوسه هاي شيطاني است و روزه حقيقي آن است که هيچ بدي مرتکب نشوي و با قلبي خالص خود را وقف خدمت به خداوند کني. در کتاب اشعياء نبي، فصل 58، آيات 6-9 در اين باره چنين آمده که: «مگر روزهاي که من ميپسندم اين نيست که بندهاي شرارت را بگشائيد و گرههاي يوغ را باز کنيد و مظلومان را آزاد سازيد و هر يوغ را بشکنيد؟ مگر اين نيست که نان خود را بين گرسنگان تقسيم کني و فقيران رانده شده را به خانه آوري و چون برهنه را بپوشاني و ... آنگاه دعا خواهي کرد و خداوند توبه را اجابت خواهد فرمود و استغاثه خواهي نمود و او خواهد گفت که اينک حاضر هستم». موراد زیر جز دلایل روزه گرفتن مسیحیان مي باشد
1 : دل در حضور خداوند نرم و فروتن شود
2 : نفس سرکش ضعیف و سرکوب شود
3 : پرستش و دعای مسیحی قوی تر و موثرتر باشد
در دین مسیحیت 2 واژه روزه و پرهیز وجود دارد که این دو تفاوتهایی دارند . پرهیز : خودداری کردن از خوردن گوشت
روزه : علاوه بر خودداری از خوردن گوشت ، محدود کردن دفعات وعده غذا در روز
در دين بهي زرتشت روزه گرفتن و نخوردن آب و غذا بخاطر اینکه باعث سستی بدن و عدم فعالیت مفید و کار روزانه می شود، حرام می باشد . چون این موارد در آیین زرتشت نکوهیده شده و بی کاری و تن پروری بشدت نهی شده است ، اما برای افراط نکردن در خوردن گوشت حیوانات در 4 روز از ماه ، در روزهای دوم – دوازدهم – چهاردهم – بیست و یکم هر ماه زرتشتیان از خوردن گوشت پرهیز می کنند . این 4 روز متعلق به چهار امشاسپند (وهمن ، ماه ، گوش ، رام) که از حامیان چهارپایان هستند ، می باشد . در لاماییسم نیز همچون ادیان دیگر روزه وجود دارد . لاماییستها در هر ماه روزهای ۱۴ و ۱۵ و ۲۹ و ۳۰ تنها از غذاهای آردی و چای تناول میکنند ، ولی پارسایان این مذهب در طول این چهار روز تا غروب آفتاب هیچ نمیخورند . صابئین یا مندائیان (پیروان حضرت یحیی) در روزهای ویژهای از سال که آنها را مبطل مینامند از خوردن : گوشت، ماهی، تخم مرغ خودداری میکنند. از جمله این روزها ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ و ۳۰ ماه سمبلتا، روزهای ششم و هفتم ماه دولا و روز دوم ماه هطیا است. آنها روزه واقعی را روزهدار بودن اعضا و جوارح آدمی میدانند که در کتاب کنزاربا یا صحف آدم مقدسترین کتاب مندائیها آمده است: «ای مومنان، برایتان گفتم که روزه بزرگ فقط نهی از خوردن و آشامیدن نیست بلکه دیدگانتان را از نگاههای هیز و شیطانی و گوشهایتان را از شنیدن حرفهایی که مردم در خانه خود میزنند برحذر دارید و زبانهایتان را به گفتارهای دروغ و ناپسند نیالایید
گردآوری از گروه پژوهشی آریارمن
یکی ديگر از این ادیان آیین هندوئیزم است . در آیین هندو نحوه ی روزه بستگی به خود فرد دارد. ممکن است روزه، امتناع از خوردن و آشامیدن هر نوع غذا یا نوشیدنی برای مدت 24ساعت باشد، اما بیشتر شامل نخوردن غذاهای جامد است و نوشیدن مقداری آب یا شیر مجاز است. هدف از این روزه،: افزایش تمرکز در مدیتیشن ((MEDITATION ،عبادت برای تطهیر درون و گاهی به عنوان دادن یک قربانی در نظر گرفته می شود. روزه در آیین بودا هم وجود دارد . همه فرقه های اصلی بودیسم دوره هایی برای روزه دارند که معمولاً روزهای چهاردهم ماه و دیگر روزهای مقدس است. در آیین بودا، روزه به معنای خودداری از خوردن غذاهای جامد است، ولی استفاده از برخی مایعات مانعی ندارد. روزه ی بودائیان روشی برای پاک سازی است. راهبان بودایی تراوادین (THERAVADIN) و تِندایی (TENDAI) برای آزادسازی ذهن روزه می گیرند . بعضی از راهبان بودایی کشور تبت، برای کمک به رسیدن اهداف یوگا ، نظیر انرژی درونی ، روزه می گیرند. در دین اسلام نیز همچون سایر ادیان روزه واجب شده است . خداوند در آیه ۱۸۳ سوره بقره ضمن بیان وجوب روزه در ماه رمضان برای مسلمانان به این نکته که روزه پیش از این بر امتهای گذشته نیز واجب بوده است اشاره فرمودهاند: یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب من قبلکم. حضرت امیرالمومنین در این باره میفرماید: روزه عبادت قدیمی است که خدا هیچ امتی را از آن بر معاف نداشته است.(۲) مردی از ابن عباس از چگونگی روزه انسانهای برگزیده تاریخ سئوال کرد. ابن عباس در پاسخ گفت: پیامبر اسلام فرمود: برترین روزه، روزه داشتن برادرم داوود است که در طول سال همیشه یک روز را روزه میداشت و یک روز را افطار میکرد، سلیمان نیز در هر ماه سه روز اول ماه و سه روز وسط و سه روز آخر آن را روزهدار بود، عیسی همواره روزهدار بود و مریم نیز همیشه دو روز را روزه و دو روز را افطار مینمود. در دین مسیحیت ، روزه و دعا وسايلي براي مقابله با وسوسه هاي شيطاني است و روزه حقيقي آن است که هيچ بدي مرتکب نشوي و با قلبي خالص خود را وقف خدمت به خداوند کني. در کتاب اشعياء نبي، فصل 58، آيات 6-9 در اين باره چنين آمده که: «مگر روزهاي که من ميپسندم اين نيست که بندهاي شرارت را بگشائيد و گرههاي يوغ را باز کنيد و مظلومان را آزاد سازيد و هر يوغ را بشکنيد؟ مگر اين نيست که نان خود را بين گرسنگان تقسيم کني و فقيران رانده شده را به خانه آوري و چون برهنه را بپوشاني و ... آنگاه دعا خواهي کرد و خداوند توبه را اجابت خواهد فرمود و استغاثه خواهي نمود و او خواهد گفت که اينک حاضر هستم». موراد زیر جز دلایل روزه گرفتن مسیحیان مي باشد
1 : دل در حضور خداوند نرم و فروتن شود
2 : نفس سرکش ضعیف و سرکوب شود
3 : پرستش و دعای مسیحی قوی تر و موثرتر باشد
در دین مسیحیت 2 واژه روزه و پرهیز وجود دارد که این دو تفاوتهایی دارند . پرهیز : خودداری کردن از خوردن گوشت
روزه : علاوه بر خودداری از خوردن گوشت ، محدود کردن دفعات وعده غذا در روز
در دين بهي زرتشت روزه گرفتن و نخوردن آب و غذا بخاطر اینکه باعث سستی بدن و عدم فعالیت مفید و کار روزانه می شود، حرام می باشد . چون این موارد در آیین زرتشت نکوهیده شده و بی کاری و تن پروری بشدت نهی شده است ، اما برای افراط نکردن در خوردن گوشت حیوانات در 4 روز از ماه ، در روزهای دوم – دوازدهم – چهاردهم – بیست و یکم هر ماه زرتشتیان از خوردن گوشت پرهیز می کنند . این 4 روز متعلق به چهار امشاسپند (وهمن ، ماه ، گوش ، رام) که از حامیان چهارپایان هستند ، می باشد . در لاماییسم نیز همچون ادیان دیگر روزه وجود دارد . لاماییستها در هر ماه روزهای ۱۴ و ۱۵ و ۲۹ و ۳۰ تنها از غذاهای آردی و چای تناول میکنند ، ولی پارسایان این مذهب در طول این چهار روز تا غروب آفتاب هیچ نمیخورند . صابئین یا مندائیان (پیروان حضرت یحیی) در روزهای ویژهای از سال که آنها را مبطل مینامند از خوردن : گوشت، ماهی، تخم مرغ خودداری میکنند. از جمله این روزها ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۲۹ و ۳۰ ماه سمبلتا، روزهای ششم و هفتم ماه دولا و روز دوم ماه هطیا است. آنها روزه واقعی را روزهدار بودن اعضا و جوارح آدمی میدانند که در کتاب کنزاربا یا صحف آدم مقدسترین کتاب مندائیها آمده است: «ای مومنان، برایتان گفتم که روزه بزرگ فقط نهی از خوردن و آشامیدن نیست بلکه دیدگانتان را از نگاههای هیز و شیطانی و گوشهایتان را از شنیدن حرفهایی که مردم در خانه خود میزنند برحذر دارید و زبانهایتان را به گفتارهای دروغ و ناپسند نیالایید
گردآوری از گروه پژوهشی آریارمن
جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۸
دروغهای احمدینژاد (انتخابات دهمین دوره )
از آنجا که نامزدهای محترم در مناظره رودررو با احمدینژاد به چیز- چیز میافتند، لذا در مناظرههای دیگر، همین که چیز دکتر را دور میبینند، دهانشان باز و زبانشان چیز میشود. ما در زیر برای ابتهاج روح آقای چیز و اون یکی که از شهرام جزایری پول گرفت و ننهجونش هم از نرخ تورم باخبر است، دروغهای دکتر را ردیف میکنیم. قبل از خواندن ذکر این نکته ضروری است که بر اساس آخرین آمار ارائه شده توسط موسسه گالوپ، آقای موسوی در مناظره یکشنبه شب با کروبی تنها 14 بار کلمه چیز را به کار برد که این در مقایسه با تعداد چیزهای گفته شده در مناظره با دکتر، روند رو به کاهش از خود نشان داده است.و اما دروغهای دکتر احمدینژاد:
1- دکتر گفته بود که ماهواره امید را به فضا میفرستیم. این در حالی است که ماهواره امید به فضا نرفت بلکه به فضا پرتاب شد و از آنجا که رفتن با پرتاب کردن فرق دارد لذا احمدینژاد به مردم دروغ گفته است.
2- دکتر گفته بود به سفرهای استانی میرود، درست؛ اما کجا گفته بود که به مناطق زاغهنشین هم سرمیزند؟! این هم یک دروغ دیگر.3- دکتر گفته بود اسامی مفسدین اقتصادی را از جیب کتش بیرون میآورد اما در مناظره با میرحسین موسوی، به جای اینکه اسامی را از جیب کتش بیرون بیاورد و بخواند، به صورت فیالبداهه اسم آقازادهها را آورد و خب! آیا این دروغ گفتن به مردم نیست؟!
4- دکتر وعده داده بود به سفرهای استانی میرود ولی به این حرفش هم عمل نکرد و به جای عمل به وعده سفرهای استانی، به استانهای دیگر سفر کرد و خب، سفرهای استانی با مسافرت به دیگر استانها خیلی تفاوت دارد. این هم یک دروغ.
5- احمدینژاد گفته بود ایران موشکی تولید میکند که بردی معادل 2 هزار کیلومتر داشته باشد اما موشک سجیل 2 بردش از 2 هزار کیلومتر هم بیشتر است. حکما در اینباره جناب دکتر صدکیلومتری دروغ گفتهاند!
6- احمدینژاد مدعی شده بود که زهرا رهنورد همزمان، سه رشته تحصیلی را در دانشگاه آزاد و دولتی میخواند یعنی هنوز کارشناسی ارشد تمام نشده، دانشجوی دکترا بوده. این حرف از اساس دروغ است، چراکه ما بعضا استعدادهایی در آدمها داریم که آنها را از دیگر انسانها متمایز میکند. شاید ضریب جینی؛... ببخشید! ضریب هوشی خانم رهنورد از اینشتین هم بالاتر بوده. شاید ایشان از خردسالی هم هنوز آمادگی نرفته، در سال دوم راهنمایی، مشغول خواندن کتاب تعلیمات اجتماعی بوده و داشته با «خانواده آقای هاشمی»(!!!) از کازرون تا نیشابور سفر میکرده! بعدش هم دختر خانم آقای چیز هم با استعداد است. نامبرده با معدل 13.5 دانشجوی ممتاز شناخته شده. خب! شاید امتحان از 13.5 نمره بوده! در ثانی از قدیم گفتهاند مادر به دختر میرود ...
7- احمدینژاد گفته بود، زهرا رهنورد، همسر میرحسین موسوی است و این در حالی است که به گفته احمدی نژاد شیخ اصلاحات که از شهرام جزایری پول گرفته، این مهندس است که همسر زهرا رهنورد است نه بالعکس. این هم یک دروغ دیگر!
8- شرمنده! این مورد را بنویسم مرا هم میبرند همانجا که دکتر عباسی را بردند، ما فعلا جوانیم و آرزو داریم!
9- میرحسین موسوی گفته که مخالف گشت ارشاد است اما نامبرده در سال 64 و در زمان نخستوزیری بخشنامه داده که مردان حق پوشیدن پیراهن آستین کوتاه ندارند و خانمها هم تنها باید با رنگ های سرمهای، قهوهای و مشکی به صورت گشاد و بلند سرکار بروند. کفش پاشنه بلند هم نباید بپوشند. گزینش دانشگاه و گشتهای پدر دربیار هم بماند. این را البته میرحسین دروغ گفته اما شما به پای احمدینژاد بنویسید!
10- احمدینژاد گفته بود با تکثیر سلولهای بنیادین میتوانیم بدون عمل لقاح، موجود زندهای مثل گوسفند تولید کنیم اما کارشناسان معتقدند گوسفند تولید شده که «رویانا» نام دارد بیشتر خصلتهای قوچ را دارد تا گوسفند. این هم یک دروغ بزرگ دیگر.
11- احمدینژاد گفته بود با مطرح کردن مساله هلوکاست، حال اسرائیل را میگیرد و این در حالی است که بعد از طرح این مساله علاوه بر ضدحال به صهیونیستها، حال عدهای در داخل گرفته شده! آیا این دروغ دیگر دکتر نیست؟ مرد حسابی، قرار بود حال شیمون پرز را بگیری یا نوه ننهجون را؟
12- نوه ننهجون در مناظره با دکتر متنی را خواند که براساس آن دکتر به صهیونیستها خدمت کرده و این در حالی است که نتانیاهو گفته که اگر احمدینژاد رای بیاورد وی را باید ترور کرد. ما که آخرش نفهمیدیم اگر احمدینژاد به اسرائیل خدمت کرده، پس چرا نتانیاهو همچین حرفی زده، در اینجا باید گفت: نوه ننهجون که دروغ نمیگوید؛ نتانیاهو هم که پاک است، پس یا دکتر دروغ گفته یا خود ننهجون. غلط نکنم کار یکی از این دوتاست.
13- همان مورد ششم.
14- دکتر گفته بود که ما با آقازادهها، مفسدین اقتصادی و اشرافیت مقابله میکنیم و این هم دروغ است چرا که الان بیشتر آقازادهها، مفسدین اقتصادی و اشرافیت هستند که در حال مقابله با دکترند!
15- دکتر مدعی شده کسی که نتواند روزنامه زیرمجموعهاش را مدیریت کند نمیتواند رئیسجمهور شود. این هم دروغ است. مردم اگر به نوه ننهجون رای بدهند، وی رئیسجمهور میشود، حالا کارشناس ارشد نیست، مهم نیست. به جایش یک تیم دارد، بهتر از بارسلونا!
15 دروغ بی نظیر میرحسین موسوی قبل و بعد از انتخابات (انتخابات دهمین دوره )
کسی که رئیس جمهور قانونی کشور را به دروغگویی متهم میکند متاسفانه خود یک دروغگوی بزرگ است که این موارد گوشه ای از آن است:
قبل انتخابات
1-اولین دروغ:
جمعه اول خرداد/ موسوی در اولین نطق تلویزیونی:
ایــن پـیشوازها برای شنیدن حرفها، نقدها و شنیدن مسائل كشور بود و الا من ماشین نداشتهام كه شما را جمع كنم و پول نفتی در آسـتین نداشتهام و میدانم كه شما به خـاطـر این مسائل وارد صحنه نمیشوید بـلـكـه حـضـورتـان بـه واسـطـه حساسیت نسبت به مسائل انقلاب است.
شنبه دوم خرداد/ اطلاعیه سایت میرحسین :
مبادی حرکت اتوبوس ها به مقصد ورزشگاه 12 هزار نفره آزادی برای شرکت در مراسم بزرگداشت دوم خرداد با حضور خاتمی اعلام شد.این میتینگ انتخاباتی برای حمایت از نامزدی مهندس موسوی برگزار خواهد شد.مبادی حرکت اتوبوس ها به مقصد ورزشگاه آزادی به این شرح است:ولیعصر – سرچهارراه ولیعصر – خ بزرگمهر (امیرکبیر)ک 20 جاده امام رضا(ع) شهر پاکدشت – پردیس ابوریحان (تهران (پردیس ابوریحان)بزرگراه خلیج فارس – نرسیده به عوارضی قم – خروجی دانشگاه آزاد – درب اصلی (شاهد (پردیس مرکزی)بلوار کشاورز – خ عبداللهزاده – دانشکده شماره 1 پزشکی شاهد (پزشکی شاهد)بزرگراه جلال آلاحمد – زیر پل گیشا (تربیت مدرس)اتوبان همت – غرب به شرق – بعد از تقاطع اتوبان شیخ فضلالله – برج میلاد – دانشگاه (علوم پزشکی ایران)دهکده المپیک – میدان دهکده – فلکه ورزش (علامه طباطبایی (پردیس مرکزی))خ شریعتی – سه راه ضرابخانه – خ گل نبی – دانشگاه علوم اجتماعی و ارتباطات (علامه طباطبایی (علوم اجتماعی)بزرگراه چمران – پل مدیریت – روبروی دانشگاه امام صادق(ع) خ علامه طباطبایی – بین (علامه طباطبایی (دانشکده ادبیات)خ ولیعصر – جنب بیمارستان دی – خ نظامی گنجوی – جنب کوچه 7 پیکر (علامه طباطبایی (دانشکده مدیریت)خ شهید بهشتی (عباسآباد) – خیابان احمدقیصر (بخارست)ده ونک – خ شیخ بهایی – کوی دانشگاه الزهرا (الزهرا(س) )خ ولیعصر – روبه روی بزرگمهر – جنب دانشگاه امیرکبیر (دانشگاه هنر)خ مفتح – خ ورزنده – جنب ورزشگاه شیرودی – دانشکده سینما و تئاتر (دانشگاه هنر)خ شریعتی – نرسیده به پل سید خندان (خواجه نصیر (دانشکده برق)ونک، خیابان ملاصدرا، خیابان پردیس، جنب هتل پردیس (خواجه نصیر (دانشکده مکانیک)انتهای اتوبان وفادار شرقی دو راهی رهبر، بلوار دانشجو، دانشکده هوا فضا (خواجه نصیر (دانشکده هوا فضا)ولنجک – میدان دانشگاه (شهید بهشتی)ولنجک – بلوار دانشگاه (علوم پزشکی شهید بهشتی)خ شریعتی – جنب حسینیه ارشاد، بیمارستان مفید (شهید بهشتی / پرستاری و مامایی)اتوبان خلیج فارس – نرسیده به پل هوایی مرقد امام – مجتمع یادگار امام (آزاد شهرری)خ شهید حبیباللهی – ایستگاه متروشریف (صنعتی شریف)ابتدای خ طالقانی – درب شرق پردیس مرکزی (تهران (پردیس مرکزی))خیابان پورسینا – دانشگاه علوم پزشکی (تهران (پردیس مرکزی))ابتدای خیابان امیرآباد شمالی (تهران (دانشکده فنی))خ فرجام – خ میرخانی (علم و صنعت ایران)تهرانپارس – بلوار وفادار شرقی – دانشگاه عباسپور (عباسپور)خ انقلاب – خ ابوریحان – جنب خ روانمهر (مذاهب اسلامی)پاسداران میدان هروی – خ مکران جنوبی بوستان 10 – دانشکده مدیریت دانشگاه آزاد (آزاد تهران شمال)ولنجک، بلوار دانشجو، خیابان کودکیار، جنب دانشکده دامپزشکی (دانشکده بهزیستی)میدان صنعت، خ حسن سیف، بلوار دریاف پاکنژاد تقاطع مطهری، سمت راست کوچه (آزاد تهران شمال)میدان پونک، بلوار همیلا، نرسیده به امامزاده زینعلی، مجتمع آموزشی نیایش (آزاد تهران مرکز)میدان صنعت بلوار فرحزادی – جنب خ سیمای ایران (آزاد تهران مرکز
2-دومین دروغ:
21 اردیبهشت/ میرحسین موسوی:
من اگر در این 20 سال سکوت کرده بودم به این دلیل بود که احساس خطر نکرده و وارد مسایل سیاسی نمی شدم.
22اردیبهشت/ میرحسین موسوی:
20 سال سکوت نکردم بلکه از رسانه محروم شدم.
3-سومین دروغ:
بیانیه اعلام کاندیداتوری موسوی:
در جریان فعالیتهای انتخاباتی، ستاد اینجانب حق چاپ و تكثیر عكس مرا نخواهد داشت
چند روز بعد:
4-چهارمین دروغ:
میرحسین موسوی در سخنرانی:
بعد از آنکه آقای باکری شهید می شوند، همه متوجه می شویم که مهندس مکانیک بوده است. این امر به دلیل این است که در آن زمان مهندس مکانیک بودن در مقابل ارزش های اسلامی و ایثار برای ملت چیزی محسوب نمی شد اما امروز چه شده است که برای بالا رفتن از نردبان قدرت ما مدرک های تحصیلی را خرید و فروش می کینم
.
موسوی بیشتر از یک روز بعد:
جا دارد از آقای دكتر خاتمی تشكر كنم و من ایشان را فردی میدانم كه همواره به صیانت از آزادیهای تصریح شده در قانون اهتمام میورزد
پی نوشت:
حذف کلمه "دکتر" در سایت میرحسین: از جناب آقای خاتمی تشكر كنم
5-پنجمین دروغ:
موسوی:توزیع سهام عدالت به شكل فعلی را جمع می كنم. اینگونه كه امروز سهام عدالت در كشور توزیع میشود بخش خصوصی را با مشكل مواجه میكند
بیشتر از یک روز:
موسوی:چیزی که به آن توجه نمی شود این است که تمام تعهدات دولت کنونی به دولت های آینده باز خواهد گشت و این دولت هر چیزی را که امضا کند دولت های بعدی نیز متعهد به اجرا خواهند بود
6-ششمین دروغ:
موسوی در مناظره با دکتر احمدی نژاد:آقای هاشمی چه ربطی به من داره؟
چند روز بعد:
کروبی در مناظره با احمدی نژاد: دوره پیش آقای هاشمی اومد رقیب من شد این دور هم منو تایید نمیکنه آقا موسوی رو تایید میکنه!!
7-هفتمین دروغ :
موسوی در مناظره با احمدی نژاد:خانم بنده قرآن پژوه هست
چند روز بعد رهنورد در فیلم تبلیغاتی موسوی:مرد هیچ برتری نسبت به زن ندارد و مالک بدن زن نیست و........
پی نوشت:سوره نساء: مردان از زنان برتر هستند به خاطر ویژگی هایی که در آنان قرار دادیم
8-هشتمین دروغ:
موسوی در مناظره با احمدی نژاد:خانم بنده 15 سال برای دکتراش زحمت کشیده!!
یک روز بعد خبرگزاری ها:
اسناد بی قانونی رهنورد منتشر شد
9-نهمین دروغ:
موسوی در مناظره با رضایی:ادب مرد به ز دولت اوست
چند روز بعد:
موسوی در مناظره با کروبی:شما بارچ ی به من اخظار قانونی میدی این (احمدی نژاد)میاد اینجا دروغ میگه هیچ کی یقه شو نمگیره !!!!!!!!!!
قبل انتخابات
1-اولین دروغ:
جمعه اول خرداد/ موسوی در اولین نطق تلویزیونی:
ایــن پـیشوازها برای شنیدن حرفها، نقدها و شنیدن مسائل كشور بود و الا من ماشین نداشتهام كه شما را جمع كنم و پول نفتی در آسـتین نداشتهام و میدانم كه شما به خـاطـر این مسائل وارد صحنه نمیشوید بـلـكـه حـضـورتـان بـه واسـطـه حساسیت نسبت به مسائل انقلاب است.
شنبه دوم خرداد/ اطلاعیه سایت میرحسین :
مبادی حرکت اتوبوس ها به مقصد ورزشگاه 12 هزار نفره آزادی برای شرکت در مراسم بزرگداشت دوم خرداد با حضور خاتمی اعلام شد.این میتینگ انتخاباتی برای حمایت از نامزدی مهندس موسوی برگزار خواهد شد.مبادی حرکت اتوبوس ها به مقصد ورزشگاه آزادی به این شرح است:ولیعصر – سرچهارراه ولیعصر – خ بزرگمهر (امیرکبیر)ک 20 جاده امام رضا(ع) شهر پاکدشت – پردیس ابوریحان (تهران (پردیس ابوریحان)بزرگراه خلیج فارس – نرسیده به عوارضی قم – خروجی دانشگاه آزاد – درب اصلی (شاهد (پردیس مرکزی)بلوار کشاورز – خ عبداللهزاده – دانشکده شماره 1 پزشکی شاهد (پزشکی شاهد)بزرگراه جلال آلاحمد – زیر پل گیشا (تربیت مدرس)اتوبان همت – غرب به شرق – بعد از تقاطع اتوبان شیخ فضلالله – برج میلاد – دانشگاه (علوم پزشکی ایران)دهکده المپیک – میدان دهکده – فلکه ورزش (علامه طباطبایی (پردیس مرکزی))خ شریعتی – سه راه ضرابخانه – خ گل نبی – دانشگاه علوم اجتماعی و ارتباطات (علامه طباطبایی (علوم اجتماعی)بزرگراه چمران – پل مدیریت – روبروی دانشگاه امام صادق(ع) خ علامه طباطبایی – بین (علامه طباطبایی (دانشکده ادبیات)خ ولیعصر – جنب بیمارستان دی – خ نظامی گنجوی – جنب کوچه 7 پیکر (علامه طباطبایی (دانشکده مدیریت)خ شهید بهشتی (عباسآباد) – خیابان احمدقیصر (بخارست)ده ونک – خ شیخ بهایی – کوی دانشگاه الزهرا (الزهرا(س) )خ ولیعصر – روبه روی بزرگمهر – جنب دانشگاه امیرکبیر (دانشگاه هنر)خ مفتح – خ ورزنده – جنب ورزشگاه شیرودی – دانشکده سینما و تئاتر (دانشگاه هنر)خ شریعتی – نرسیده به پل سید خندان (خواجه نصیر (دانشکده برق)ونک، خیابان ملاصدرا، خیابان پردیس، جنب هتل پردیس (خواجه نصیر (دانشکده مکانیک)انتهای اتوبان وفادار شرقی دو راهی رهبر، بلوار دانشجو، دانشکده هوا فضا (خواجه نصیر (دانشکده هوا فضا)ولنجک – میدان دانشگاه (شهید بهشتی)ولنجک – بلوار دانشگاه (علوم پزشکی شهید بهشتی)خ شریعتی – جنب حسینیه ارشاد، بیمارستان مفید (شهید بهشتی / پرستاری و مامایی)اتوبان خلیج فارس – نرسیده به پل هوایی مرقد امام – مجتمع یادگار امام (آزاد شهرری)خ شهید حبیباللهی – ایستگاه متروشریف (صنعتی شریف)ابتدای خ طالقانی – درب شرق پردیس مرکزی (تهران (پردیس مرکزی))خیابان پورسینا – دانشگاه علوم پزشکی (تهران (پردیس مرکزی))ابتدای خیابان امیرآباد شمالی (تهران (دانشکده فنی))خ فرجام – خ میرخانی (علم و صنعت ایران)تهرانپارس – بلوار وفادار شرقی – دانشگاه عباسپور (عباسپور)خ انقلاب – خ ابوریحان – جنب خ روانمهر (مذاهب اسلامی)پاسداران میدان هروی – خ مکران جنوبی بوستان 10 – دانشکده مدیریت دانشگاه آزاد (آزاد تهران شمال)ولنجک، بلوار دانشجو، خیابان کودکیار، جنب دانشکده دامپزشکی (دانشکده بهزیستی)میدان صنعت، خ حسن سیف، بلوار دریاف پاکنژاد تقاطع مطهری، سمت راست کوچه (آزاد تهران شمال)میدان پونک، بلوار همیلا، نرسیده به امامزاده زینعلی، مجتمع آموزشی نیایش (آزاد تهران مرکز)میدان صنعت بلوار فرحزادی – جنب خ سیمای ایران (آزاد تهران مرکز
2-دومین دروغ:
21 اردیبهشت/ میرحسین موسوی:
من اگر در این 20 سال سکوت کرده بودم به این دلیل بود که احساس خطر نکرده و وارد مسایل سیاسی نمی شدم.
22اردیبهشت/ میرحسین موسوی:
20 سال سکوت نکردم بلکه از رسانه محروم شدم.
3-سومین دروغ:
بیانیه اعلام کاندیداتوری موسوی:
در جریان فعالیتهای انتخاباتی، ستاد اینجانب حق چاپ و تكثیر عكس مرا نخواهد داشت
چند روز بعد:
4-چهارمین دروغ:
میرحسین موسوی در سخنرانی:
بعد از آنکه آقای باکری شهید می شوند، همه متوجه می شویم که مهندس مکانیک بوده است. این امر به دلیل این است که در آن زمان مهندس مکانیک بودن در مقابل ارزش های اسلامی و ایثار برای ملت چیزی محسوب نمی شد اما امروز چه شده است که برای بالا رفتن از نردبان قدرت ما مدرک های تحصیلی را خرید و فروش می کینم
.
موسوی بیشتر از یک روز بعد:
جا دارد از آقای دكتر خاتمی تشكر كنم و من ایشان را فردی میدانم كه همواره به صیانت از آزادیهای تصریح شده در قانون اهتمام میورزد
پی نوشت:
حذف کلمه "دکتر" در سایت میرحسین: از جناب آقای خاتمی تشكر كنم
5-پنجمین دروغ:
موسوی:توزیع سهام عدالت به شكل فعلی را جمع می كنم. اینگونه كه امروز سهام عدالت در كشور توزیع میشود بخش خصوصی را با مشكل مواجه میكند
بیشتر از یک روز:
موسوی:چیزی که به آن توجه نمی شود این است که تمام تعهدات دولت کنونی به دولت های آینده باز خواهد گشت و این دولت هر چیزی را که امضا کند دولت های بعدی نیز متعهد به اجرا خواهند بود
6-ششمین دروغ:
موسوی در مناظره با دکتر احمدی نژاد:آقای هاشمی چه ربطی به من داره؟
چند روز بعد:
کروبی در مناظره با احمدی نژاد: دوره پیش آقای هاشمی اومد رقیب من شد این دور هم منو تایید نمیکنه آقا موسوی رو تایید میکنه!!
7-هفتمین دروغ :
موسوی در مناظره با احمدی نژاد:خانم بنده قرآن پژوه هست
چند روز بعد رهنورد در فیلم تبلیغاتی موسوی:مرد هیچ برتری نسبت به زن ندارد و مالک بدن زن نیست و........
پی نوشت:سوره نساء: مردان از زنان برتر هستند به خاطر ویژگی هایی که در آنان قرار دادیم
8-هشتمین دروغ:
موسوی در مناظره با احمدی نژاد:خانم بنده 15 سال برای دکتراش زحمت کشیده!!
یک روز بعد خبرگزاری ها:
اسناد بی قانونی رهنورد منتشر شد
9-نهمین دروغ:
موسوی در مناظره با رضایی:ادب مرد به ز دولت اوست
چند روز بعد:
موسوی در مناظره با کروبی:شما بارچ ی به من اخظار قانونی میدی این (احمدی نژاد)میاد اینجا دروغ میگه هیچ کی یقه شو نمگیره !!!!!!!!!!
10-دهمین دروغ:
موسوی :احمدی نژاد رمال و خیالباف است
رئیس ستاد موسوی: موسوی 30 میلیون رای میاورد
بعد از انتخابات
11-یازدهمین دروغ:
-موسوی شب انتخابات قبل از شمارش آراء پیروزی خود را اعلام کرد
سایت موسوی 2 روز قبل:احمدی نژاد در تلویزیون گفته است رقیب فهمیده که شکست خورده و ......... و این نشان از تقلب است!!
12-دوازدهمین دروغ :
موسوی در نامه ای به شورای نگهبان خواستار ابطال انتخابات شد
2 روز بعد:موسوی در شورای نگهبان حاضر نشد
موسوی :احمدی نژاد رمال و خیالباف است
رئیس ستاد موسوی: موسوی 30 میلیون رای میاورد
بعد از انتخابات
11-یازدهمین دروغ:
-موسوی شب انتخابات قبل از شمارش آراء پیروزی خود را اعلام کرد
سایت موسوی 2 روز قبل:احمدی نژاد در تلویزیون گفته است رقیب فهمیده که شکست خورده و ......... و این نشان از تقلب است!!
12-دوازدهمین دروغ :
موسوی در نامه ای به شورای نگهبان خواستار ابطال انتخابات شد
2 روز بعد:موسوی در شورای نگهبان حاضر نشد
13 سیزدهمین دروغ وتناقض:
شرایط کاندیداتوری ریاست جمهوری :
به موجب ماده 35 قانون انتخابات ریاست جمهوری، انتخاب شوندگان هنگام ثبت نام باید دارای شرایط ذیل باشند:1- از رجال مذهبی ، سیاسی2- ایرانی الاصل3- تابعیت کشور جمهوری اسلامی ایران4- مدیر و مدبر5- دارای حسن سابقه و امانت و تقوا6- مؤمن و معتقد به مبانی جمهوری اسلامی ایران و مذهب رسمی کشور
(مورد ششم یکی از مبانی جمهوری اسلامی شورای نگهبان است)
موسوی در بیانیه بعد از انتخابات:
از ما میخواهند که در این شرایط شکایت خود را از طریق شورای نگهبان پی گیری کنیم حال آنکه این شورا چه قبل و چه بعد و چه حین انتخابات عدم بی طرفی خود را به اثبات رسانده است
14-چهاردهمین دروغ و تناقض:
موسوی در مناظره با احمدی نژاد:آدم که خود محور نباشه از قانون فرار نمیکنه دوست هم نداره قانون رو میره از راه قانونی این رو حلش مکینه
موسوی در بیانیه بعد از انتخابات:نتیجه انچه از متصدیان بی امانت دیده ایم چیزی جز تزلزل ارکان نظام ایران و حاکمیت درون و استبداد نیست
15 پانزدهمین تناقض:
موسوی در مناظره با احمدی نژاد: اقای هاشمی و خاتمی چه ربطی به من دارن؟
ابطحی در دادگاه بعد از انتخابات :موسوی وخاتمی وهاشمی با هم ،هم قسم شده اند که همدیگر را تنها نگذارند
به نقل از نهال نیوز
شرایط کاندیداتوری ریاست جمهوری :
به موجب ماده 35 قانون انتخابات ریاست جمهوری، انتخاب شوندگان هنگام ثبت نام باید دارای شرایط ذیل باشند:1- از رجال مذهبی ، سیاسی2- ایرانی الاصل3- تابعیت کشور جمهوری اسلامی ایران4- مدیر و مدبر5- دارای حسن سابقه و امانت و تقوا6- مؤمن و معتقد به مبانی جمهوری اسلامی ایران و مذهب رسمی کشور
(مورد ششم یکی از مبانی جمهوری اسلامی شورای نگهبان است)
موسوی در بیانیه بعد از انتخابات:
از ما میخواهند که در این شرایط شکایت خود را از طریق شورای نگهبان پی گیری کنیم حال آنکه این شورا چه قبل و چه بعد و چه حین انتخابات عدم بی طرفی خود را به اثبات رسانده است
14-چهاردهمین دروغ و تناقض:
موسوی در مناظره با احمدی نژاد:آدم که خود محور نباشه از قانون فرار نمیکنه دوست هم نداره قانون رو میره از راه قانونی این رو حلش مکینه
موسوی در بیانیه بعد از انتخابات:نتیجه انچه از متصدیان بی امانت دیده ایم چیزی جز تزلزل ارکان نظام ایران و حاکمیت درون و استبداد نیست
15 پانزدهمین تناقض:
موسوی در مناظره با احمدی نژاد: اقای هاشمی و خاتمی چه ربطی به من دارن؟
ابطحی در دادگاه بعد از انتخابات :موسوی وخاتمی وهاشمی با هم ،هم قسم شده اند که همدیگر را تنها نگذارند
به نقل از نهال نیوز
ناموس پرستی یا استفاده ابزاری از زن برای جمع آوری آراء
موسوی ادعا میکرد که دکتر احمدی نژاد در مناظره عکس ناموس ایشان را نشان داده
موسوی در مناظره با میتی کروبی (مناظره پت و مت) گفت:
ایشون (دکتر ) هی چیز میکنه هی عکس خانوم بندرو نشون میده فکر میکنه روحیه من چیزه!
آقای موسوی شما واقعا به خاطر نشان دادن عکس(پرونده نه عکس) ناموستان ناراحت بودید؟
یا افشا شدن مدارک قلابی ایشان؟
موسوی در مناظره با میتی کروبی (مناظره پت و مت) گفت:
ایشون (دکتر ) هی چیز میکنه هی عکس خانوم بندرو نشون میده فکر میکنه روحیه من چیزه!
آقای موسوی شما واقعا به خاطر نشان دادن عکس(پرونده نه عکس) ناموستان ناراحت بودید؟
یا افشا شدن مدارک قلابی ایشان؟
محمد خاتمی عالم بی بندوبار
جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸
ویلای فائزه هاشمی (دختر رفسنجانی) در کلاردشت...!!!
پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۸
40 كار كه خانوما نميتونن انجام بدن
2- درك مضمون اصلي يك فيلم هنري
3- 24 ساعت رو بدون فرستادن sms زندگي كردن
4- بلند كردن چيزي
5- پرتاب كردن
6- پارك كردن
7- خواندن نقشه
8- دزدي كردن از بانك
9- آرام و ساكت جايي نشستن
10- بيليارد بازي كردن
11- پول شام رو حساب كردن
12- مشاجره كردن بدون داد كشيدن
13- مواخذه شدن بدون اينكه گريه كنن
14- رد شدن از جلوي مغازه كفش فروشي
15- نظر ندادن در مورد لباس يك غريبه
16- كمتر از بيست دقيقه داخل يك دستشويي بودن
17- دنده ماشين را با انگشت عوض كردن
18- راه انداختن درست يك ويدئو
19- تماشاي يك فيلم جنگي
20- انتخاب سريع يك فيلم
21- ايستاده جيش كردن
22- نديدن فيلم هندي
23- غيبت نكردن
24- فحش ناموسي دادن
25- نرقصيدن موقع شنيدن يك آهنگ شاد
26- آرايش نكردن
27- لاك نزدن
28- صحبت نكردن وقتي كه بايد ساكت باشن
29- سيگار برگ و يا چپق كشيدن
30- درك كردن شوهر وقتي اعصابش خورده
31- گريه كردن بدون آبريزش بيني
32- غذا پختن بدون تماشاي تلويزيون
33- تماشاي اخبار و خوندن روزنامه
34- نق نزدن
35- لگد زدن
36- از سن بيست و پنج سالگي رد شدن
37- اخ تف كردن
39- خواستگاري رفتن
40- موارد بالا رو قبول كردن …
پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸
این دو زن ، «مروه الشربینی» و ندا
۱- شهیده حجاب «مروه الشربینی» در دادگاه شهید شد در حالی که ندا در وسط آشوبهای خیابانی به قتل رسید.
۲- شهیده حجاب «مروه الشربینی» با ضربات چاقو به نحوی شهید شد که همگان او را می دیدند ولی ندا با شلیک نامردانه یک منافق کشته شد.
۳- شهیده حجاب «مروه الشربینی» به همراه همسر رسمی و قانونی اش برای احقاق حقوق به دادگاه رفته بود ....
۴- شهیده حجاب «مروه الشربینی» در راه حقیقت و برای حفظ حجابش کشته شد اما ندا به خاطر کلافگی از گرمای ماشین استاد موسیقی و پیاده شدن از آن به قتل رسید!
۵- شهیده حجاب «مروه الشربینی» به دادگاه قانونی پناه برده بود .....
۶- شهادت شهیده حجاب «مروه الشربینی» در سکوت خبری مدافعین دروغین حقوق بشر گم شد ولی کشته شدن ندا در بوق های رسانه ای رفت تا بر علیه جمهوری اسلامی از آن استفاده شود.
۷- شوهر شهیده حجاب «مروه الشربینی» در دفاع از ناموسش جلو رفت و تیر خورد و در آستانه شهادت است اما نامزد ندا بعد از این حادثه با بی بی سی فارسی به مصاحبه پرداخت تا کشورش را ذلیل کند.
۸- از شهیده حجاب «مروه الشربینی» یادگاری بر جا مانده -پسرش- که راهش را ادامه خواهد داد اما راه ندا همچنان در حاله ابهام خواهد ماند.
۹- قاتل شهیده حجاب «مروه الشربینی» مشخص است و به سزای عملش خواهد رسید اما قاتل ندا از سوی سرویس های امنیتی انگلیس در مخفیگاه های امن به سر خواهد برد و شاید هیچگاه شناسایی نشود.
۱۰- شهیده حجاب «مروه الشربینی» را آلمان کشت و ندا را انگلیس!
۱۱- شهیده حجاب «مروه الشربینی» شهید راه حقیقت است اما ندا آقا سلطان کشته راه چیست؟!
۲- شهیده حجاب «مروه الشربینی» با ضربات چاقو به نحوی شهید شد که همگان او را می دیدند ولی ندا با شلیک نامردانه یک منافق کشته شد.
۳- شهیده حجاب «مروه الشربینی» به همراه همسر رسمی و قانونی اش برای احقاق حقوق به دادگاه رفته بود ....
۴- شهیده حجاب «مروه الشربینی» در راه حقیقت و برای حفظ حجابش کشته شد اما ندا به خاطر کلافگی از گرمای ماشین استاد موسیقی و پیاده شدن از آن به قتل رسید!
۵- شهیده حجاب «مروه الشربینی» به دادگاه قانونی پناه برده بود .....
۶- شهادت شهیده حجاب «مروه الشربینی» در سکوت خبری مدافعین دروغین حقوق بشر گم شد ولی کشته شدن ندا در بوق های رسانه ای رفت تا بر علیه جمهوری اسلامی از آن استفاده شود.
۷- شوهر شهیده حجاب «مروه الشربینی» در دفاع از ناموسش جلو رفت و تیر خورد و در آستانه شهادت است اما نامزد ندا بعد از این حادثه با بی بی سی فارسی به مصاحبه پرداخت تا کشورش را ذلیل کند.
۸- از شهیده حجاب «مروه الشربینی» یادگاری بر جا مانده -پسرش- که راهش را ادامه خواهد داد اما راه ندا همچنان در حاله ابهام خواهد ماند.
۹- قاتل شهیده حجاب «مروه الشربینی» مشخص است و به سزای عملش خواهد رسید اما قاتل ندا از سوی سرویس های امنیتی انگلیس در مخفیگاه های امن به سر خواهد برد و شاید هیچگاه شناسایی نشود.
۱۰- شهیده حجاب «مروه الشربینی» را آلمان کشت و ندا را انگلیس!
۱۱- شهیده حجاب «مروه الشربینی» شهید راه حقیقت است اما ندا آقا سلطان کشته راه چیست؟!
به نقل ازسایت ایران حامی
چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۸
بيدل دهلوي
خبرگزاري فارس: با وجود آن كه براي بيدل دهلوي، در دهلينو آرامگاهي بنا شده است، اما برخي ميگويند اين شاعر پارسيگوي هندي در روستاي خواجه رواش كابل آرميده است.
به گزارش خبرنگار فارس، بيدل كه بزرگترين شاعر سبك هندي به شمار ميآيد، روز پنجشنبه چهارم صفر سال 1133 ه.ق. در دهلي زندگي را بدرود گفت و در صحن خانهاش، در جايي كه خودش تعيين كرده بود، دفن شد. گرچه درباره محل دفن بيدل دهلوي، نظرهايي مطرح است، اما با اين حال اكنون آرامگاه اين شاعر در محوطهاي كه «باغ بيدل» نام دارد، در پايتخت كشور هند قرار گرفته است. اين بنا در سال 1374 توسط دوستداران افغاني بيدل ساخته شده است. بيدل كه در كشورهاي افغانستان، قسمتي از تركستان چين، تاجكستان و ازبكستان بسيار محبوب است، علاوه بر بزرگترين شاعر سبك هندي، بزرگترين شاعر پارسيگوي در خارج از مرزهاي جغرافيايي ايران نيز محسوب ميشود. از بيدل كه در شعر و نثر سبك ويژهاي دارد، غير از ديوان غزليات آثار ارزشمند ديگري در دست است كه مهمترين آنها عبارتند از: مثنوي عرفان، مثنوي محيط اعظم، مثنوي طور، معرفت، مثنوي طلسم حيرت، رباعيات، چهار عنصر (زندگينامه خود نوشت شاعر)، رقعات و نكات.
به گزارش خبرنگار فارس، بيدل كه بزرگترين شاعر سبك هندي به شمار ميآيد، روز پنجشنبه چهارم صفر سال 1133 ه.ق. در دهلي زندگي را بدرود گفت و در صحن خانهاش، در جايي كه خودش تعيين كرده بود، دفن شد. گرچه درباره محل دفن بيدل دهلوي، نظرهايي مطرح است، اما با اين حال اكنون آرامگاه اين شاعر در محوطهاي كه «باغ بيدل» نام دارد، در پايتخت كشور هند قرار گرفته است. اين بنا در سال 1374 توسط دوستداران افغاني بيدل ساخته شده است. بيدل كه در كشورهاي افغانستان، قسمتي از تركستان چين، تاجكستان و ازبكستان بسيار محبوب است، علاوه بر بزرگترين شاعر سبك هندي، بزرگترين شاعر پارسيگوي در خارج از مرزهاي جغرافيايي ايران نيز محسوب ميشود. از بيدل كه در شعر و نثر سبك ويژهاي دارد، غير از ديوان غزليات آثار ارزشمند ديگري در دست است كه مهمترين آنها عبارتند از: مثنوي عرفان، مثنوي محيط اعظم، مثنوي طور، معرفت، مثنوي طلسم حيرت، رباعيات، چهار عنصر (زندگينامه خود نوشت شاعر)، رقعات و نكات.
نمونهاي از شعر بيدل دهلوي در پي ميآيد:
چيزي از خود هر قدم زير قدم گم ميكنم
رفتهرفته هر چه دارم چون قلم گم ميكنم
بينصيب معنيام كز لفظ ميجويم مُراد
دل اگر پيدا شود، دير و حرم گم ميكنم
تا غبار وادي مجنون به يادم ميرسد
آسمان بر سر، زمين زير قدم گم ميكنم
دل، نميماند به دستم، طاقت ديدار كو؟
تا تو ميآيي به پيش، آيينه هم گم ميكنم
قاصد مُلك فراموشي كسي چون من مباد
نامهاي دارم كه هر جا ميبرم گم ميكنم
بر رفيقان «بيدل» از مقصد چه سان آرم خبر؟
من كه خود را نيز تا آنجا رسم گم ميكنم
جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۸
چهارشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۸
چهار نکته ای که در مورد دندان هایتان نمی دانستید
شما از دندان هایتان برای صحبت کردن، جویدن و خندیدن استفاده می کنید. اما حقایقی در مورد این مروارید های سفید وجود دارند که شاید از آن خبر نداشته باشید. پس متن زیر را بخوانید:
۱ - مواد قندی تنها ماده مضر برای دندان ها نیستند. مواد ترش و اسیدی نیز باعث از بین رفتن مواد معدنی سطح مینای دندان می شوند. این امر پس از مدتی منجر به ایجاد حفره و سرانجام ایجاد پوسیدگی بر روی دندان ها می شود. موادی مانند ترشیجات، نوشابه های گازدار، شربت میوه ها که دارای pH پایین هستند جزو مواد غذایی اسیدی به شمار می آیند. مواد غذایی اسیدی بر روی دندان های کودکان بیشتر از بزرگسالان تاثیر می گذارند بنابراین باید مواظب استفاده بی رویه کودکان از مواد غذایی اسیدی نیز بود.
چنانچه تمایل بسیار زیادی به این نوع مواد غذایی دارید، در درجه اول سعی کنید مقدار مصرف آنها را کمتر کنید و در ثانی برای کاهش میزان تاثیر این مواد بر ساختار دندان ها، آن ها را در وعده های اصلی غذایی و همراه با سایر مواد غذایی مصرف کنید.
نکته بسیار مهم پس از خوردن این مواد غذایی اسیدی این است که نباید بلافاصله پس از خوردن آن ها مسواک بزنید. چون اسید باعث نرم شدن مینای دندان شده و مسواک مینای نرم شده را از روی دندان ها بر می دارد و روند سایش و ایجاد پوسیدگی سریع تر می شود. پس از خوردن مایعات اسیدی دهانتان را با آب بشویید و یک ساعت صبر کنید بعد مسواک بزنید. در طی این یک ساعت کلسیم و سایر مواد معدنی موجود در بزاق با مینای نرم شده ترکیب شده و آن را تا حدودی سخت می کند.
۲ - مینای دندان سخت ترین ماده موجود در بدن است، اما ممکن است به راحتی بشکند. خوردن قطعات یخ، پاپ کورن، ته دیگ سفت و سایر مواد غذایی سفت و سخت همانند خوردن سنگ است و باعث شکستن و لب پر شدن دندان ها می شوند. بر خلاف بسیاری از بافت های بدن، بافت دندان قادر به رشد و ترمیم مجدد خود نیست. مخصوصا اگر شما دارای دندان های پر شده و ترمیم شده در دهان خود هستید باید بیشتر از این مواد غذایی سفت پرهیز کنید چرا که هرگز کار عاقلانه ای نیست که با یک پای مجروح به دوی ماراتون بپردازید!
۳ - فلوراید بیش از حد ممکن است برای دندان ها مضر باشد. می دانیم که فلوراید به داشتن دندان های سالم کمک می کند اما چنانچه در کودکان کمتر از ۸ سال به مقدار زیادی فلوراید موجود در خمیر دندان بلعیده شود، منجر به عارضه فلوروزیس می شود. فلوروزیس ابتدا به صورت نقاط سفید رنگ روی دندان ها بروز می کند اما ممکن است به رنگ قهوه ای هم درآید. متاسفانه این نوع تغیر رنگ ناشی از فلوروزیس، از نوع تغییر رنگ داخلی است و امکان از بین بردن آن به وسیله پالیش کردن دندان ها وجود ندارد. فلوروزیس منجر به ایجاد تخلخل در دندان می شود. برای پیشگیری از ایجاد این حالت باید حتی الامکان در کودکان کمتر از ۸ سال خمیردندان بدون فلوراید استفاده شود، زیرا این کودکان معمولا خمیردندان را قورت می دهند که این امر منجر به فلوروزیس می شود.
۴ - براکت های ارتودنسی دندان ها را نسبت به پوسیدگی مستعد تر می کنند. چنانچه اقدام به ارتودنسی کرده اید و براکت ها و سیم های ارتودنسی روی دندان هایتان است، بایستی بیشتر به فکر سلامت دندان هایتان باشید. زبان و لبها با وجود این براکت ها نمی توانند سطح دندان ها را خوب تمییز کنند در نتیجه پلاک غذایی به راحتی در اطراف براکت ها و سیم های ارتودنسی جمع می شود و منبع خوبی برای تغذیه باکتری ها می شود. باکتری ها از این مواد غذایی تغذیه کرده و با مصرف قند ها و تولید اسید باعث از بین رفتن بافت دندان و ایجاد پوسیدگی می شوند.
۱ - مواد قندی تنها ماده مضر برای دندان ها نیستند. مواد ترش و اسیدی نیز باعث از بین رفتن مواد معدنی سطح مینای دندان می شوند. این امر پس از مدتی منجر به ایجاد حفره و سرانجام ایجاد پوسیدگی بر روی دندان ها می شود. موادی مانند ترشیجات، نوشابه های گازدار، شربت میوه ها که دارای pH پایین هستند جزو مواد غذایی اسیدی به شمار می آیند. مواد غذایی اسیدی بر روی دندان های کودکان بیشتر از بزرگسالان تاثیر می گذارند بنابراین باید مواظب استفاده بی رویه کودکان از مواد غذایی اسیدی نیز بود.
چنانچه تمایل بسیار زیادی به این نوع مواد غذایی دارید، در درجه اول سعی کنید مقدار مصرف آنها را کمتر کنید و در ثانی برای کاهش میزان تاثیر این مواد بر ساختار دندان ها، آن ها را در وعده های اصلی غذایی و همراه با سایر مواد غذایی مصرف کنید.
نکته بسیار مهم پس از خوردن این مواد غذایی اسیدی این است که نباید بلافاصله پس از خوردن آن ها مسواک بزنید. چون اسید باعث نرم شدن مینای دندان شده و مسواک مینای نرم شده را از روی دندان ها بر می دارد و روند سایش و ایجاد پوسیدگی سریع تر می شود. پس از خوردن مایعات اسیدی دهانتان را با آب بشویید و یک ساعت صبر کنید بعد مسواک بزنید. در طی این یک ساعت کلسیم و سایر مواد معدنی موجود در بزاق با مینای نرم شده ترکیب شده و آن را تا حدودی سخت می کند.
۲ - مینای دندان سخت ترین ماده موجود در بدن است، اما ممکن است به راحتی بشکند. خوردن قطعات یخ، پاپ کورن، ته دیگ سفت و سایر مواد غذایی سفت و سخت همانند خوردن سنگ است و باعث شکستن و لب پر شدن دندان ها می شوند. بر خلاف بسیاری از بافت های بدن، بافت دندان قادر به رشد و ترمیم مجدد خود نیست. مخصوصا اگر شما دارای دندان های پر شده و ترمیم شده در دهان خود هستید باید بیشتر از این مواد غذایی سفت پرهیز کنید چرا که هرگز کار عاقلانه ای نیست که با یک پای مجروح به دوی ماراتون بپردازید!
۳ - فلوراید بیش از حد ممکن است برای دندان ها مضر باشد. می دانیم که فلوراید به داشتن دندان های سالم کمک می کند اما چنانچه در کودکان کمتر از ۸ سال به مقدار زیادی فلوراید موجود در خمیر دندان بلعیده شود، منجر به عارضه فلوروزیس می شود. فلوروزیس ابتدا به صورت نقاط سفید رنگ روی دندان ها بروز می کند اما ممکن است به رنگ قهوه ای هم درآید. متاسفانه این نوع تغیر رنگ ناشی از فلوروزیس، از نوع تغییر رنگ داخلی است و امکان از بین بردن آن به وسیله پالیش کردن دندان ها وجود ندارد. فلوروزیس منجر به ایجاد تخلخل در دندان می شود. برای پیشگیری از ایجاد این حالت باید حتی الامکان در کودکان کمتر از ۸ سال خمیردندان بدون فلوراید استفاده شود، زیرا این کودکان معمولا خمیردندان را قورت می دهند که این امر منجر به فلوروزیس می شود.
۴ - براکت های ارتودنسی دندان ها را نسبت به پوسیدگی مستعد تر می کنند. چنانچه اقدام به ارتودنسی کرده اید و براکت ها و سیم های ارتودنسی روی دندان هایتان است، بایستی بیشتر به فکر سلامت دندان هایتان باشید. زبان و لبها با وجود این براکت ها نمی توانند سطح دندان ها را خوب تمییز کنند در نتیجه پلاک غذایی به راحتی در اطراف براکت ها و سیم های ارتودنسی جمع می شود و منبع خوبی برای تغذیه باکتری ها می شود. باکتری ها از این مواد غذایی تغذیه کرده و با مصرف قند ها و تولید اسید باعث از بین رفتن بافت دندان و ایجاد پوسیدگی می شوند.
ای ایران ای مرز پر گهر ای خاكت سرچشمه هنردور از تو اندیشه بدانپاینده مانی و جاودانای … دشمن ارتو سنگ خاره ای من آهنمجان من فدای خاك پاك میهنممهر تو چون شد پیشه ام دور از تو نیست اندیشه امدر راه تو ، كی ارزشی دارد این جان ماپاینده باد خاك ایران ماسنگ كوهت دُر و گوهر استخاك دشتت بهتر از زر استمهرت از دل كی برون كنم برگو بی مهر تو چون كنمتا … گردش جهان و دور آسمان بپاستنور ایزدی همیشه رهنمای ماستمهر تو چون شد پیشه ام دور از تو نیست ، اندیشه امدر راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ماپاینده باد خاك ايران ماایران ای خرم بهشت منروشن از تو سرنوشت منگر آتش بارد به پیكرم جز مهرت بر دل نپرورماز … آب و خاك و مهر تو سرشته شد دلممهرت ار برون رود چه می شود دلممهر تو چون ، شد پیشه ام دور از تو نیست ، انديشه امدر راه تو ، كی ارزشی دارد اين جان ماپاینده باد خاك ایران ما
اوقات نماز و شرايط آن در مزديسني:
در مزديسني شبانهروز به 5 قسمت تقسيم شده و هر كدام به نام فرشتهاي نماز خاصي دارد:
1. هاونگاه (Havangah)، وقت آن از برآمدن خورشيد است تا نيمروز (ظهر).
2. رپيتوينگاه (Repithwingah)، موقع آن ظهر است تا تسو (ساعت) بعد از نيمروز.
3. ازيرينگاه (Oziringah)، از سه ساعت بعد از ظهر آغاز ميشود و تا اول شب و پيدا شدن ستاره پايان مييابد.
4. اويسروتريمگاه (Aiwisruthrmgah)، وقت آن از اول شب است تا نيمه شب.
5. اشهينگاه (Ushahingah)، وقت آن از نيمه شب است تا برآمدن خورشيد.
در روايتهاي داراب هرمزديار چنين آمده است: هاونگاه شش ساعت است، رپيتگاه سه ساعت، ازيرينگاه سه ساعت، ايويسروتريمگاه شش ساعت و اشهينگاه نيز شش ساعت. اين پنج فرشته نگهبان شب و روز هستند كه هر يك از آنها را گروهي از ايزدان، مانند: مهر، رام، ارديبهشت، آذر، آپمنبات، ايزد آب، فروهر، اوپرتات، سروش، رشن و اشتاد همراهي ميكنند.
شرايط نماز؛ براي بجا آوردن نماز شرايطي منظور شده كه به شرح زير است:
1. پاك كردن تن از هرگونه كثافت و نجاست.
2. پاك كردن لباس از هرگونه پليدي، نسا 1و هيرنسا2.
3. در برداشتن سدره3 و كشتي 4
4. شستن دست و صورت كه وضو ناميده ميشود.
5. پاك كردن جاي نماز از هرگونه پليدي و نسا و هيرنسا
6. محل نماز به زور از كسي گرفته نشده باشد يا از پول دزدي خريده نشده باشد.
ترتيب وضو:
از اين قرار است كه دستها را تا مچ، صورت را تا بناگوش و زير زنخ و بالاي پيشاني و نيز پاها را تا قوزك سه بار با آب تميز خوب شستشو ميدهند. آنگاه دعاي دست و رو شستن را كه سروش باج نام دارد، ميخوانند و به نو كردن كشتي (باز و بسته كردن كشتي) پرداخته و پس از آن آغاز به خواندن نماز ميكنند. در صورتي كه آب نباشد يا بنا به علتي استفاده از آن مجاز نباشد، در اين صورت دستها را سه بار به روي خاك تميز ميزنند و سپس به صورت و پشت دست ميكشند.
قبله:
پرستش سو (قبله) در كيش مزديسني از لحاظ اينكه نميتوان براي خدا حدود و جهتي قايل شد، از اينرو هنگام خواندن نماز به سوي نور و روشنايي همچون آفتاب، ماه، چراغ و آتش روي ميآورند.
نسا، تن مرده و لاشهي حيوانات و هر چيزي كه بدان پيوسته باشد
هيرنسا، چيزي است كه از ذيروحي جدا شده باشد، مانند خون، ناخن، موي و ...
سدره، پيراهني است بدون يقه، با آستينهاي كوتاه، سفيد، ساده و گشاد كه تا زانو ميرسد و چاكي در وسط دارد كه تا با آخر ميرسد و در آن چاك، كيسهي كوچكي دوخته شده كه كيسهي كرفه (ثواب) ناميده ميشود. اين كيسه نشانهاي از گنجينهي پندار نيك،گفتار نيك و كردار نيك شمرده ميشود
Koshti، بندي است سفيد و باريك كه از 72 نخ پشم گوسفند بافته ميشود. 72 نخ علامت 72 هاي يسناست. براي هر زرتشتي كه به هفت سالگي برسد، پوشيدن سدره كه جامهي پرهيزگاري است و بستن كشتي به دور كمر كه بند بندگي خداوند است، الزامي ميباشد
1. هاونگاه (Havangah)، وقت آن از برآمدن خورشيد است تا نيمروز (ظهر).
2. رپيتوينگاه (Repithwingah)، موقع آن ظهر است تا تسو (ساعت) بعد از نيمروز.
3. ازيرينگاه (Oziringah)، از سه ساعت بعد از ظهر آغاز ميشود و تا اول شب و پيدا شدن ستاره پايان مييابد.
4. اويسروتريمگاه (Aiwisruthrmgah)، وقت آن از اول شب است تا نيمه شب.
5. اشهينگاه (Ushahingah)، وقت آن از نيمه شب است تا برآمدن خورشيد.
در روايتهاي داراب هرمزديار چنين آمده است: هاونگاه شش ساعت است، رپيتگاه سه ساعت، ازيرينگاه سه ساعت، ايويسروتريمگاه شش ساعت و اشهينگاه نيز شش ساعت. اين پنج فرشته نگهبان شب و روز هستند كه هر يك از آنها را گروهي از ايزدان، مانند: مهر، رام، ارديبهشت، آذر، آپمنبات، ايزد آب، فروهر، اوپرتات، سروش، رشن و اشتاد همراهي ميكنند.
شرايط نماز؛ براي بجا آوردن نماز شرايطي منظور شده كه به شرح زير است:
1. پاك كردن تن از هرگونه كثافت و نجاست.
2. پاك كردن لباس از هرگونه پليدي، نسا 1و هيرنسا2.
3. در برداشتن سدره3 و كشتي 4
4. شستن دست و صورت كه وضو ناميده ميشود.
5. پاك كردن جاي نماز از هرگونه پليدي و نسا و هيرنسا
6. محل نماز به زور از كسي گرفته نشده باشد يا از پول دزدي خريده نشده باشد.
ترتيب وضو:
از اين قرار است كه دستها را تا مچ، صورت را تا بناگوش و زير زنخ و بالاي پيشاني و نيز پاها را تا قوزك سه بار با آب تميز خوب شستشو ميدهند. آنگاه دعاي دست و رو شستن را كه سروش باج نام دارد، ميخوانند و به نو كردن كشتي (باز و بسته كردن كشتي) پرداخته و پس از آن آغاز به خواندن نماز ميكنند. در صورتي كه آب نباشد يا بنا به علتي استفاده از آن مجاز نباشد، در اين صورت دستها را سه بار به روي خاك تميز ميزنند و سپس به صورت و پشت دست ميكشند.
قبله:
پرستش سو (قبله) در كيش مزديسني از لحاظ اينكه نميتوان براي خدا حدود و جهتي قايل شد، از اينرو هنگام خواندن نماز به سوي نور و روشنايي همچون آفتاب، ماه، چراغ و آتش روي ميآورند.
نسا، تن مرده و لاشهي حيوانات و هر چيزي كه بدان پيوسته باشد
هيرنسا، چيزي است كه از ذيروحي جدا شده باشد، مانند خون، ناخن، موي و ...
سدره، پيراهني است بدون يقه، با آستينهاي كوتاه، سفيد، ساده و گشاد كه تا زانو ميرسد و چاكي در وسط دارد كه تا با آخر ميرسد و در آن چاك، كيسهي كوچكي دوخته شده كه كيسهي كرفه (ثواب) ناميده ميشود. اين كيسه نشانهاي از گنجينهي پندار نيك،گفتار نيك و كردار نيك شمرده ميشود
Koshti، بندي است سفيد و باريك كه از 72 نخ پشم گوسفند بافته ميشود. 72 نخ علامت 72 هاي يسناست. براي هر زرتشتي كه به هفت سالگي برسد، پوشيدن سدره كه جامهي پرهيزگاري است و بستن كشتي به دور كمر كه بند بندگي خداوند است، الزامي ميباشد
سهشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۸
سخن بزرگان
- جهان به آن نیرزد که پریشان کنی دلی را «زرتشت»
- آن چنان به ایران علاقه مندم که حتی تمام بهشت را با یک وجب از خاک ایران عوض نمی کنم. «عارف قزوینی»
- فرو رفتن در غم و اندوه هیچ کس را در دین مومن نمی سازد. «زرتشت»
- مردمان را عیب مکنید که هیچ کس بی عیب نیست. «بزرگمهر»
- دخت خود را به زیرک و دانا مرد ده چون مرد زیرک همانند زمین نیک است که تخم بر آن افکنند و از آن بسیار گندم اندر آید. «آذرباد سپندان»
- بهشت و دوزخ ما در این جهان در دستان خود ماست، نیکی پاسخ نیکی و بدی سزای بدی، نتیجهی زندگی ما اعمال ماست. «زرتشت»
- سرنوشت با پروردگار است، خشنود به آنم، شکوه نمی کنم، در سختی شکیبایم، بدتر از این سختی نیز باشد و سختی بگذرد، در پناه و یاری پروردگار. «بزرگمهر»
- لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران، زنان و کودکان کشورم در آرامش و شادمان ببینم. «نادرشاه افشار»
- وظیفه هر انسان در زندگی اش کار و کوشش و آبادی و پیشرفت جهان است. «زرتشت»
- کار نیکی که برای دیگران انجام می دهید وظیفه نیست بلکه یک نوع لذت است که برای شما سلامتی و آرامش خاطر به ارمغان می آورد. «زرتشت»
- سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام. «نادرشاه»
- شاهنامه فردوسی خردمند راهنمای من در طول زندگی بوده است. «نادرشاه»
- ای مردم سلاح هایمان مرزها را می گشاید و دانش ما مغز ها را. «شاپور اول ساسانی»
- هر که غذای حلال خورد و مازاد آن را به حاجتمند دهد، نوشش باد. «انوشیروان»
- هرچه برای تو نیک نیست تو برای دیگران نیک مپندار. هرکس با تو با کینه و خشم رفتارکرد، هر لحظه از او دوری کن. چندان که می توانی مردمان را از سخن خود نرنجان. پس نیک سخن گوی به پیران و بزرگان تندی نکن چرا که تو نیز روزی چنین خواهی شد. «آذرباد سپندان»
- آن چه را که می شنوید با عقل سلیم و منش پاک و روشن بسنجید و آن گاه بپذیرید. «زرتشت»
- اگر خاموش بنشینی تا دیگران به سخنت آورند بهتر از آنست که سخن بگویی تا خاموشت کنند. «سقراط»
- به لاک پشت ها نگاه کنید. آن ها فقط وقتی پیشرفت می کنند که سرشان را از لاک خود بیرون می آورند. «جیمز بریانت»
- تصور کن اگر قرار بود هرکس به اندازه ی دانش خود حرف بزند چه سکوتی بر دنیا حاکم می شد. «ناپلئون»
- بادبادک وقتی بالا می رود که با باد مخالف رو به رو شود. «چرچیل»
- ترجیح می دهم روی موتور سیکلتم باشم و به خدا فکر کم تا این که در کلیسا باشم و به موتور سیکلتم فکر کنم. « مارلون براندو »
- شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار کسان در آن نباشد. «زرتشت»
- تا زنده ام لحظه ای آرام نخواهم گرفت. راحتی کردن و مردن نزد من یکیست. «ناپلئون»
- اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می کند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی رسی. «لارنس استرن»
- آن قدر شکست خورد تا راه شکست دادن را آموختم. «ناپلئون»
- فرق انسان و سگ در آنست که اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت.«تولستوی»
- هر چقدر اوج بگیری از نظر مردمی که پرواز را نمی فهمند کوچکتر بنظر می رسی. «نیچه»
- من در جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام. «ناپلئون»
- هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران. «مارکز»
- دوست واقعی تو کسی است که دست های تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند. «گابریل گارسیا»
- هم رنگ دیگر کسان شدن باور هیچ کدام از بزرگان نبوده است. «ارد بزرگ»
- برای تعجیل در فرج من بسیار دعا کنید که فرج من فرج شما نیز هست. «امام زمان(ع)»
منبع:وبلاگ ناگفته های تاریخ
- آن چنان به ایران علاقه مندم که حتی تمام بهشت را با یک وجب از خاک ایران عوض نمی کنم. «عارف قزوینی»
- فرو رفتن در غم و اندوه هیچ کس را در دین مومن نمی سازد. «زرتشت»
- مردمان را عیب مکنید که هیچ کس بی عیب نیست. «بزرگمهر»
- دخت خود را به زیرک و دانا مرد ده چون مرد زیرک همانند زمین نیک است که تخم بر آن افکنند و از آن بسیار گندم اندر آید. «آذرباد سپندان»
- بهشت و دوزخ ما در این جهان در دستان خود ماست، نیکی پاسخ نیکی و بدی سزای بدی، نتیجهی زندگی ما اعمال ماست. «زرتشت»
- سرنوشت با پروردگار است، خشنود به آنم، شکوه نمی کنم، در سختی شکیبایم، بدتر از این سختی نیز باشد و سختی بگذرد، در پناه و یاری پروردگار. «بزرگمهر»
- لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران، زنان و کودکان کشورم در آرامش و شادمان ببینم. «نادرشاه افشار»
- وظیفه هر انسان در زندگی اش کار و کوشش و آبادی و پیشرفت جهان است. «زرتشت»
- کار نیکی که برای دیگران انجام می دهید وظیفه نیست بلکه یک نوع لذت است که برای شما سلامتی و آرامش خاطر به ارمغان می آورد. «زرتشت»
- سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام. «نادرشاه»
- شاهنامه فردوسی خردمند راهنمای من در طول زندگی بوده است. «نادرشاه»
- ای مردم سلاح هایمان مرزها را می گشاید و دانش ما مغز ها را. «شاپور اول ساسانی»
- هر که غذای حلال خورد و مازاد آن را به حاجتمند دهد، نوشش باد. «انوشیروان»
- هرچه برای تو نیک نیست تو برای دیگران نیک مپندار. هرکس با تو با کینه و خشم رفتارکرد، هر لحظه از او دوری کن. چندان که می توانی مردمان را از سخن خود نرنجان. پس نیک سخن گوی به پیران و بزرگان تندی نکن چرا که تو نیز روزی چنین خواهی شد. «آذرباد سپندان»
- آن چه را که می شنوید با عقل سلیم و منش پاک و روشن بسنجید و آن گاه بپذیرید. «زرتشت»
- اگر خاموش بنشینی تا دیگران به سخنت آورند بهتر از آنست که سخن بگویی تا خاموشت کنند. «سقراط»
- به لاک پشت ها نگاه کنید. آن ها فقط وقتی پیشرفت می کنند که سرشان را از لاک خود بیرون می آورند. «جیمز بریانت»
- تصور کن اگر قرار بود هرکس به اندازه ی دانش خود حرف بزند چه سکوتی بر دنیا حاکم می شد. «ناپلئون»
- بادبادک وقتی بالا می رود که با باد مخالف رو به رو شود. «چرچیل»
- ترجیح می دهم روی موتور سیکلتم باشم و به خدا فکر کم تا این که در کلیسا باشم و به موتور سیکلتم فکر کنم. « مارلون براندو »
- شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار کسان در آن نباشد. «زرتشت»
- تا زنده ام لحظه ای آرام نخواهم گرفت. راحتی کردن و مردن نزد من یکیست. «ناپلئون»
- اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می کند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی رسی. «لارنس استرن»
- آن قدر شکست خورد تا راه شکست دادن را آموختم. «ناپلئون»
- فرق انسان و سگ در آنست که اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت.«تولستوی»
- هر چقدر اوج بگیری از نظر مردمی که پرواز را نمی فهمند کوچکتر بنظر می رسی. «نیچه»
- من در جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام. «ناپلئون»
- هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران. «مارکز»
- دوست واقعی تو کسی است که دست های تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند. «گابریل گارسیا»
- هم رنگ دیگر کسان شدن باور هیچ کدام از بزرگان نبوده است. «ارد بزرگ»
- برای تعجیل در فرج من بسیار دعا کنید که فرج من فرج شما نیز هست. «امام زمان(ع)»
منبع:وبلاگ ناگفته های تاریخ
جمعه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۸
برای تو ای تمام وجودم
ای شده غره در جهان دور مشو دور مشو
یار و نگار در برت دور مشو دور مشو
خلق منم خانه منم دام منم دانه منم
عاقل و دیوانه منم دور مشو دور مشو
كعبه اسرار منم جبه و دستار منم
راهب و زنار منم دور مشو دور مشو
میر منم پیر منم بسته به زنجیر منم
صاحب تدبیر منم دور مشو دور مشو
شاد منم داد منم بنده و آزاد منم
اندوه دل شاد منم دور مشو دور مشو
شام منم روز منم عشق جگر سوز منم
شمع دل افروز منم دور مشو دور مشو
روضه منم حور منم ناز منم نور منم
جنت معهود منم دور مشو دور مشو
قال منم حال منم دال منم ذال منم
مخبر احوال منم دور مشو دور مشو
راح منم روح منم مفلق و مفتوح منم
مطلع صبوح منم دور مشو دور مشو
قیر منم شیر منم رونق قنشیر منم
مهد تباشیر منم دور مشو دور مشو
نفخ منم صور منم قرب منم دور منم
واصل و مهجور منم دور مشو دور مشو
یار منم غار منم دلبر و دلدار منم
غنچه منم خار منم دور مشو دور مشو
فصل منم وصل منم فرع منم اصل منم
عقل منم نقل منم دور مشو دور مشو
نام منم بام منم صبح منم شام منم
حاصل ایام منم دور مشو دور مشو
روز منم روزه منم آب منم كوزه منم
صاحب دریوزه منم دور مشو دور مشو
گنج منم رنج منم چار منم پنج منم
روز و شب آهنگ منم دور مشو دور مشو
شمس منم ماه منم حاجب و درگاه منم
غافل و آگاه منم دور مشو دور مشو
شیخ منم شاب منم ابر منم آب منم
بیخود و بیخواب منم دور مشو دور مشو
شمس شكرریز منم مفخر تبریز منم
خنجر خونریز منم دور مشو دور مشو
یار و نگار در برت دور مشو دور مشو
خلق منم خانه منم دام منم دانه منم
عاقل و دیوانه منم دور مشو دور مشو
كعبه اسرار منم جبه و دستار منم
راهب و زنار منم دور مشو دور مشو
میر منم پیر منم بسته به زنجیر منم
صاحب تدبیر منم دور مشو دور مشو
شاد منم داد منم بنده و آزاد منم
اندوه دل شاد منم دور مشو دور مشو
شام منم روز منم عشق جگر سوز منم
شمع دل افروز منم دور مشو دور مشو
روضه منم حور منم ناز منم نور منم
جنت معهود منم دور مشو دور مشو
قال منم حال منم دال منم ذال منم
مخبر احوال منم دور مشو دور مشو
راح منم روح منم مفلق و مفتوح منم
مطلع صبوح منم دور مشو دور مشو
قیر منم شیر منم رونق قنشیر منم
مهد تباشیر منم دور مشو دور مشو
نفخ منم صور منم قرب منم دور منم
واصل و مهجور منم دور مشو دور مشو
یار منم غار منم دلبر و دلدار منم
غنچه منم خار منم دور مشو دور مشو
فصل منم وصل منم فرع منم اصل منم
عقل منم نقل منم دور مشو دور مشو
نام منم بام منم صبح منم شام منم
حاصل ایام منم دور مشو دور مشو
روز منم روزه منم آب منم كوزه منم
صاحب دریوزه منم دور مشو دور مشو
گنج منم رنج منم چار منم پنج منم
روز و شب آهنگ منم دور مشو دور مشو
شمس منم ماه منم حاجب و درگاه منم
غافل و آگاه منم دور مشو دور مشو
شیخ منم شاب منم ابر منم آب منم
بیخود و بیخواب منم دور مشو دور مشو
شمس شكرریز منم مفخر تبریز منم
خنجر خونریز منم دور مشو دور مشو
شیرین وفرهاد ازنوع چینی!!!
داستان عشق عجيب و غريب يک مرد و زن چيني، اخيرا رسانهاي شده است و توجه زيادي به خود جلب کرده است. بيش از پنجاه سال پيش، «ليو» که يک جوان 19 ساله بود، عاشق يک زن 29 ساله بيوه به نام «ژو» شد. در آن زمان عشق يک مرد جوان به يک زن مسنتر، غيراخلاقي بود و پسنديده نبود. براي جلوگيري از شايعات اين زوج تصميم گرفتند، فرار کنند و در غاري در استان ژيانگجين زندگي کنند. در اول زندگي مشترک آنها بيچيز بودند، نه دسترسي به برق داشتند و نه غذايي، طوري که مجبور بودند از گياهان و ريشه درختان تعذيه کنند و روشنايي خود را با يک چراغ نفتي تأمين کنند. در دومين سال زندگي مشترک، «ليو»، کار خارخالعادهاي را شروع کرد، او با دست خالي شروع به کندن پلکانهايي در دل کوه کرد، تا همسرش بتواند به آساني از کوه پايين بيايد، او اين کار را پنجاه سال ادامه داد. نيم قرن بعد در سال 2001، گروهي از مکتشفين، در کمال تعجب اين زوج پير را همراه شش هزار پله کنده شده با دست پيدا کردند. هفته پيش «ليو» در 72 سالگي در کنار همسرش فوت کرد. «ژو» روزهاي زيادي در کنار تابوت همسرش سوگوار بود. دولت چين تصميم گرفته که «پلکان عشق» و محل زندگي اين زوج را حفظ کند و آن را تبديل به يک موزه کند.
جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۸
بهشت و جهنم!
روزی يک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدايت کرد و يکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن يک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردنی و مريض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هايی با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالای بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جايی که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.مرد روحانی با ديدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگين شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را ديدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلی بود، يک ميز گرد با يک ظرف خورش روی آن و افراد دور ميز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خنديدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتياج به يک مهارت دارد، می بينی؟ اينها ياد گرفته اند که به یکديگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!'
هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.
هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.
دروغگوی حرفهای
افسر راهنمائی یه آقایی رو به علت سرعت غیرمجاز نگه میداره.
افسر: میشه گواهینامهتون رو ببینم؟
راننده: گواهینامه ندارم. بعد از پنجمین تخلفم باطلش کردن.
افسر: میشه کارت ماشینتون رو ببینم؟
راننده: این ماشین من نیست! من این ماشینو دزدیدهام!!!
افسر: این ماشین دزدیه؟
راننده: آره همینطوره ولی بذار یه کم فکر کنم! فکر کنم وقتی داشتم تفنگم رو میزاشتم تو داشبورد کارت ماشین صاحبش رو دیدم!
افسر: یعنی تو داشبورد یه تفنگ هست؟
راننده: بله. همون تفنگی که باهاش خانم صاحب ماشین رو کشتم و بعدش هم جنازهاش رو گذاشتم تو صندوق عقب.
افسر: یه جسد تو صندوق عقب ماشینه؟
راننده: بله قربان همینطوره!!!
با شنیدن این حرف افسر سریعا با مافوقش (جناب سروان) تماس میگیره. طولی نمیکشه که ماشینهای پلیس ماشین مرد رو محاصره میکنن و جناب سروان برای حل این قضیه پیچیده به پیش مرد میاد.
سروان: ببخشید آقا میشه گواهینامهتون رو ببینم؟
راننده: بله بفرمائید!!
"گواهینامه راننده کاملا صحیح بود)
سروان: این ماشین مال کیه؟
راننده: مال خودمه جناب سروان. اینم کارتش!
(اوراق ماشین درست بود و ماشین مال خود راننده بود)
سروان: میشه خیلی آروم داشبورد رو باز کنی تا ببینم تفنگی تو اون هست یا نه؟
راننده: البته جناب سروان، ولی مطمئن باشین که تفنگی اون تو نیست!!
(واقعا هم هیچ تفنگی اون تو نبود)
سروان: میشه صندوق عقب رو بزنین بالا؟ به من گفتن که یه جسد اون تو هست!
راننده: ایرادی نداره! و مرد در صندوق عقب رو باز میکنه و صد البته که جسدی اون تو نیست!
سروان: من که سر در نمیآرم. افسری که جلوی شما رو گرفته به من گفت که شما گواهینامه ندارین، این ماشین رو دزدیدین، تو داشبوردتون یه تفنگ دارین و یه جسد هم تو صندوق عقبتونه!!!
راننده : عجب!!! شرط میبندم که این دروغگو به شما گفته که من تند هم میرفتم
افسر: میشه گواهینامهتون رو ببینم؟
راننده: گواهینامه ندارم. بعد از پنجمین تخلفم باطلش کردن.
افسر: میشه کارت ماشینتون رو ببینم؟
راننده: این ماشین من نیست! من این ماشینو دزدیدهام!!!
افسر: این ماشین دزدیه؟
راننده: آره همینطوره ولی بذار یه کم فکر کنم! فکر کنم وقتی داشتم تفنگم رو میزاشتم تو داشبورد کارت ماشین صاحبش رو دیدم!
افسر: یعنی تو داشبورد یه تفنگ هست؟
راننده: بله. همون تفنگی که باهاش خانم صاحب ماشین رو کشتم و بعدش هم جنازهاش رو گذاشتم تو صندوق عقب.
افسر: یه جسد تو صندوق عقب ماشینه؟
راننده: بله قربان همینطوره!!!
با شنیدن این حرف افسر سریعا با مافوقش (جناب سروان) تماس میگیره. طولی نمیکشه که ماشینهای پلیس ماشین مرد رو محاصره میکنن و جناب سروان برای حل این قضیه پیچیده به پیش مرد میاد.
سروان: ببخشید آقا میشه گواهینامهتون رو ببینم؟
راننده: بله بفرمائید!!
"گواهینامه راننده کاملا صحیح بود)
سروان: این ماشین مال کیه؟
راننده: مال خودمه جناب سروان. اینم کارتش!
(اوراق ماشین درست بود و ماشین مال خود راننده بود)
سروان: میشه خیلی آروم داشبورد رو باز کنی تا ببینم تفنگی تو اون هست یا نه؟
راننده: البته جناب سروان، ولی مطمئن باشین که تفنگی اون تو نیست!!
(واقعا هم هیچ تفنگی اون تو نبود)
سروان: میشه صندوق عقب رو بزنین بالا؟ به من گفتن که یه جسد اون تو هست!
راننده: ایرادی نداره! و مرد در صندوق عقب رو باز میکنه و صد البته که جسدی اون تو نیست!
سروان: من که سر در نمیآرم. افسری که جلوی شما رو گرفته به من گفت که شما گواهینامه ندارین، این ماشین رو دزدیدین، تو داشبوردتون یه تفنگ دارین و یه جسد هم تو صندوق عقبتونه!!!
راننده : عجب!!! شرط میبندم که این دروغگو به شما گفته که من تند هم میرفتم
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۸
زلال اشکم برای هستی ام
سهشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۸
چهار درس مهم در زندگی
نخستين درس
زن نظافتچى
من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است.
سوال اين بود: نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت میکند چيست؟
من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا بايد میدانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بیجواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد: آيا سوال آخر هم در بارمبندى نمرات محسوب میشود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدمهاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آنها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما میباشند، حتى اگر تنها کارى که میکنيد لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد.
من اين درس را هيچگاه فراموش نکردهام.
دومين درس
کمک در زير باران
يک شب، در حدود ساعت 12 نیمهشب، يک زن مسن سياه پوست آمريکایی در کنار يک بزرگراه و در زير باران شديدى که میباريد ايستاده بود.
ماشينش خراب شده بود و نيازمند استفاده از وسيله نقليه ديگرى بود. او که کاملاً خيس شده بود دستش را جلوى ماشينى که از روبرو میآمد بلند کرد. راننده آن ماشين که يک جوان سفيدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته بايد توجه داشت که اين ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنشهاى ميان سفيدپوستان و سياهپوستان در آمريکا بود.
مرد جوان آن زن سياهپوست را به داخل ماشينش برد تا از زير باران نجات يابد و بعد مسيرش را عوض کرد و به ايستگاه قطار رفت و از آن جا يک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.
زن که ظاهراً خيلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسيد. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب ديد که يک تلويزيون رنگى بزرگ برايش آوردهاند. يادداشتى هم همراهش بود با اين مضمون: از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کرديد بسيار متشکرم. باران نه تنها لباسهايم که روح و جانم را هم خيس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسيديد. به دليل محبت شما، من توانستم در آخرين لحظههاى زندگى همسرم و درست قبل از اين که چشم از اين جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بیشائبه به ديگران دعا میکنم.
ارادتمند
خانم نات کينگکول
سومين درس
هميشه کسانى که خدمت میکنند را به ياد داشته باشيد
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ سالهای وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد:
بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به اين که تمام ميزها پر شده بود و عدهاى بيرون منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بیحوصلگى گفت:
٣٥ سنت
پسر دوباره سکههايش را شمرد و گفت::
براى من يک بستنى بياوريد.
خدمتکار يک بستنى آورد و صورتحساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تميز کردن ميز رفت، گريهاش گرفت. پسر بچه روى ميز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود. يعنى او با پولهايش میتوانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برايش باقى نمیماند، اين کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود.
چهارمين درس
مانعى در مسير
در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در يک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى قايم شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر میدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسيارى از آنها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند.
سپس يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانهاش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدنها و عرق ريختنهاى زياد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آنها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسهاى زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. کيسه را باز کرد پر از سکههاى طلا بود و يادداشتى از جانب شاه که اين سکهها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستايى چيزى را میدانست که بسيارى از ما نمیدانيم. (هر مانعى = فرصتى)
خوشبختترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید. این رمز موفقیت است.
هنوز امیدواری ...
اگر بارانی که بر سقف اتاقت میبارد به تو شهد آرامش میچشاند، هنوز امیدواری...
اگر با پیام غیرمنتظرهای خوشحال و شگفتزده میشوی، هنوز امیدواری...
اگر به طلوع و غروب آفتاب خورشید بنگری و بخندی، هنوز امیدواری...
اگر زیبایی رنگهای گل کوچکی را درک کنی، هنوز امیدواری....
اگر آرامش بعد از طوفان دریا را دیده باشی، هنوز امیدواری...
اگر لبخند کودکی، قلبت را شاد میکند، هنوز امیدواری...
اگر با نگاهی به گذشته لبخند بزنی، هنوز امیدواری...
اگر خوبیهای دیگران را میبینی، هنوز امیدواری...
اگر به فکر آرامش هستی، هنوز امیدواری...
اگر به بهار فکر میکنی، هنوز امیدواری...
و بالاخره اگر کلمه امید هنوز مفهوم خود را نزد تو از دست نداده و به آن میاندیشی، پس بدان هنوز امیدواری و وجودت پر از زیبایی است و هرجا که بروی با خود نور و برکت میبری...مقصرترین مردم کسانی هستند که روح ناامید دارند...
اگر با پیام غیرمنتظرهای خوشحال و شگفتزده میشوی، هنوز امیدواری...
اگر به طلوع و غروب آفتاب خورشید بنگری و بخندی، هنوز امیدواری...
اگر زیبایی رنگهای گل کوچکی را درک کنی، هنوز امیدواری....
اگر آرامش بعد از طوفان دریا را دیده باشی، هنوز امیدواری...
اگر لبخند کودکی، قلبت را شاد میکند، هنوز امیدواری...
اگر با نگاهی به گذشته لبخند بزنی، هنوز امیدواری...
اگر خوبیهای دیگران را میبینی، هنوز امیدواری...
اگر به فکر آرامش هستی، هنوز امیدواری...
اگر به بهار فکر میکنی، هنوز امیدواری...
و بالاخره اگر کلمه امید هنوز مفهوم خود را نزد تو از دست نداده و به آن میاندیشی، پس بدان هنوز امیدواری و وجودت پر از زیبایی است و هرجا که بروی با خود نور و برکت میبری...مقصرترین مردم کسانی هستند که روح ناامید دارند...
حکایت زندگی از نگاه اسکندر
مورخان مینویسند: اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا در حوالی خراسان) حمله میکند، با کمال تعجب مشاهده میکند که دروازه آن شهر باز میباشد و با این که خبر آمدن او به شهر پیچیده بود مردم زندگی عادی خود را ادامه میدادند. باعث حیرت اسکندر بود زیرا در هر شهری که سم اسبان لشگر او به گوش میرسید عدهای از مردم آن شهر از وحشت بیهوش میشدند و بقیه به خانهها و دکانها پناه میبردند، ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت. اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده و زیر گردن یکی از مردان شهر میگذارد و می گوید: من اسکندر هستم.
مرد با خونسردی جواب میدهد: من هم ابن عباس هستم.
اسکندر با خشم فریاد میزند: من اسکندر مقدونی هستم، کسی که شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمیترسی؟
مرد جواب میدهد: من فقط از یکی میترسم و او هم خداوند است.
اسکندر به ناچار از مرد میپرسد: پادشاه شما کیست؟
مرد میگوید: ما پادشاه نداریم.
اسکندر با خشم میپرسد: رهبرتان، بزرگتان!؟
مرد میگوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی میکند.
اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود، حرکت میکنند در میانه راه با حیرت به چالههایی مینگرد که مانند یک قبر در جلوی هر خانه کنده شده بود.
لحظاتی بعد به قبرستان میرسند، اسکندر با تعجب نگاه میکند و میبیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد. ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد!
اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش مینشیند، با خود فکر میکند این مردم حقیقیاند یا اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده میرسد و میبیند پیر مردی موی سفید و لاغر در چادری نشسته و عدهای به دور او جمع هستند.
اسکندر جلو میرود و میگوید: تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟
پیر مرد میگوید: آری، من خدمتگزار این مردم هستم!
اسکندر میگوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه میکنی؟
پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده میگوید: خب بکش! خواست خداوند بر این است که به دست تو کشته شوم!
اسکندر میگوید: و اگر نکشم؟
پیرمرد میگوید: باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد.
اسکندر سر در گم و متحیّر میگوید: ای پیرمرد من تو را نمیکشم، ولی شرط دارم.
پیرمرد میگوید: اگر میخواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمیپذیرم.
اسکندر ناچار و کلافه میگوید: خیلی خوب، دو سوال دارم، جواب مرا بده و من از اینجا میروم.
پیرمرد می گوید: بپرس!
اسکندر میپرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟
پیرمرد میگوید: علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون میآییم، به خود میگوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما میباشد!
اسکندر میپرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه، فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟!
پیرمرد جواب میدهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا میرسد، به کنار بستر او میرویم و خوب میدانیم که در واپسین دم حیات، پردههایی از جلوی چشم انسان برداشته میشود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست!
از او چند سوال میکنیم:
چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟
چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟
برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟ و چقدر وقت برای آن گذاشتی؟
او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا" میگوید: در تمام عمرم به مدت یک ماه هر روز یک ساعت علم آموختم، یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم. یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی! ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایهام که میدانستم گرسنه است، پنهانی به در خانهاش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم!
بعد از آن که آن شخص میمیرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته، محاسبه کرده، و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد!
یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد و مرد و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده، زمان آن را حساب کرده و حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی، عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود!
بدینسان، زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود میگیرد که بر سه بستر، علم، هنر، مردم، مصرف شده باشد که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی آن بر نتوان نهاد!
اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام میکند و به لشکر خود دستور میدهد: هیچگونه تعدی به مردم نکند. و به پیرمرد احترام میگذارد و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون میرود!
خب حالا فکر میکنید: اگر چنین قانونی رعایت شود، روی سنگ قبر ما چه خواهند نوشت؟
لحظاتی فکر کنیم... بعد عمر مفید خود را محاسبه کنیم!
مرد با خونسردی جواب میدهد: من هم ابن عباس هستم.
اسکندر با خشم فریاد میزند: من اسکندر مقدونی هستم، کسی که شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمیترسی؟
مرد جواب میدهد: من فقط از یکی میترسم و او هم خداوند است.
اسکندر به ناچار از مرد میپرسد: پادشاه شما کیست؟
مرد میگوید: ما پادشاه نداریم.
اسکندر با خشم میپرسد: رهبرتان، بزرگتان!؟
مرد میگوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی میکند.
اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود، حرکت میکنند در میانه راه با حیرت به چالههایی مینگرد که مانند یک قبر در جلوی هر خانه کنده شده بود.
لحظاتی بعد به قبرستان میرسند، اسکندر با تعجب نگاه میکند و میبیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد. ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد!
اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش مینشیند، با خود فکر میکند این مردم حقیقیاند یا اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده میرسد و میبیند پیر مردی موی سفید و لاغر در چادری نشسته و عدهای به دور او جمع هستند.
اسکندر جلو میرود و میگوید: تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟
پیر مرد میگوید: آری، من خدمتگزار این مردم هستم!
اسکندر میگوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه میکنی؟
پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده میگوید: خب بکش! خواست خداوند بر این است که به دست تو کشته شوم!
اسکندر میگوید: و اگر نکشم؟
پیرمرد میگوید: باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد.
اسکندر سر در گم و متحیّر میگوید: ای پیرمرد من تو را نمیکشم، ولی شرط دارم.
پیرمرد میگوید: اگر میخواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمیپذیرم.
اسکندر ناچار و کلافه میگوید: خیلی خوب، دو سوال دارم، جواب مرا بده و من از اینجا میروم.
پیرمرد می گوید: بپرس!
اسکندر میپرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟
پیرمرد میگوید: علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون میآییم، به خود میگوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما میباشد!
اسکندر میپرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه، فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟!
پیرمرد جواب میدهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا میرسد، به کنار بستر او میرویم و خوب میدانیم که در واپسین دم حیات، پردههایی از جلوی چشم انسان برداشته میشود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست!
از او چند سوال میکنیم:
چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟
چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟
برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟ و چقدر وقت برای آن گذاشتی؟
او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا" میگوید: در تمام عمرم به مدت یک ماه هر روز یک ساعت علم آموختم، یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم. یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی! ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایهام که میدانستم گرسنه است، پنهانی به در خانهاش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم!
بعد از آن که آن شخص میمیرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته، محاسبه کرده، و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد!
یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد و مرد و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده، زمان آن را حساب کرده و حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی، عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود!
بدینسان، زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود میگیرد که بر سه بستر، علم، هنر، مردم، مصرف شده باشد که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی آن بر نتوان نهاد!
اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام میکند و به لشکر خود دستور میدهد: هیچگونه تعدی به مردم نکند. و به پیرمرد احترام میگذارد و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون میرود!
خب حالا فکر میکنید: اگر چنین قانونی رعایت شود، روی سنگ قبر ما چه خواهند نوشت؟
لحظاتی فکر کنیم... بعد عمر مفید خود را محاسبه کنیم!
اشتراک در:
پستها (Atom)