چهارشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۷

دنیای امروز ما تعبیر خواب کدام دیوانه بود؟
مهسا طایع
تا زمانی که صلح را در دست های سرخ جستجو کنیم و روی قبضة سلاح و مرمی و تفنگ، روی تانک و توپ و روی موج انفجار تولد آزادی را به انتظار بنشینیم و از فراز شانه های خونین مان، به رویش عدالت امید ببندیم، این خواب کهنه همچنان بی تعبیر می ماند.
اگر به آیینه ها دل خوش کرده ایم که دردهای ما را هجا به هجا مرثیه کنند، باید اعتراف کنیم که برای این رؤیا ها گور تازه ای پیدا کنیم. دردهای ما یک حنجره تازه می خواهد و صدای که فریاد اش کند و این همه نا مهربانی روزگار را از این خاک بتکاند و بر موج های این شب دیرپای، چلچراغی بیاویزد و بر گورهای بی نشان مان شمعی روشن کند.
در دنیایی که روی هر پاشنه ای بچرخد، تنها برای ما آواز مصیبت می دهد، و در تاریخی که تنها عمر مان را آسیاب می کند، آیا کسی نیست که به بی گناهی مان سربزند؟
آیا آیینه ای هست که تنهایی مان را ببیند و دق نکند؟
آیا در این دنیای بزرگ هیچ کس دلواپس غروب و غربت ما نیست؟
و به حال کودکان شهرمان که به پیری رسیده اند، دل نمی سوزاند؟
آیا آتشی برای گرم کردن دست های مان شعله هایش را قرض نمی دهد؟
آیا کسی به سراغ پرندگان شهرمان می رود که در ناکجای این شب سیاه پنهان شده اند؟
و در این دقایق وانفسا دل مان را بردارد و درد هایش را بتکاند- و حرفی از عشق بر مدار تاریک آن حک کند؟
از این سرنوشتی که تمام غصه هایش را در پیاله ما ریخته است به کدامین آسمان باید گریخت که آسمان هم خون دل ما را می مکد؟
این سرزمین باید نام دیگری داشته باشد که دست بر هرچه زنی بوی مویه می دهد؛
دنیای امروز ما تعبیر خواب کدام دیوانه بود؟ و از کرده کدام کابوس این همه آواز سیاه بر شهرمان پاشیده می شود؟
بهارهای گم شده ما بودیم که از سکوت سنگ ها گذشتیم و به ساقه ی کوتاه علف ها رسیدیم اما تمام درختان کرم خورده دنیا به جان مان تبر شده اند. دیوارهای مان پنجره ندارند و از تاریخ تنها برای مان یک جفت کفش بر جای مانده که به پای هیچ کدام مان اندازه نیست.
مردمان ما جوانی شان را در گورهای خالی پنهان کرده اند و مرگ نام کوچک کودکان مان را صدا می کند. همه دنیا از شکل مردن ما وحشت می کند، اما هیچ کس به پیکرهای سرد و گورهای ناشناس ما حتی ترانه هم نمی خواند.
هنوز هم زبان گفتن مان سرخ است و سرهای مان در برکه های باد غرق شده اند. نمی دانم از این پس به چه آیینی نسل های به دنیا نیامده ما را زکات می دهند و بر حروف نام آن ها فردا چه گیاهی خواهد رویید؟

هیچ نظری موجود نیست: