جمعه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۸

حاجی فیروز

دختر پشت فرمون ماشین تو ترافیک گیر کرده. با خودش فکر می‌کنه که: بخشکه این شانس امسالم گذشت و من هنوز بی شوهر! خدایا دم این سال تحویلی برسون یه شوهر درست حسابی از غیب!
از اون طرف بین ماشینا حاجی فیروز با صورت سیاه و لباس و کلاه قرمز و دایره دنبکش صدا میکنه که: حاجی فیروزه سالی یه روزه .....حاجی فیروز از این ترافیک لذت می‌بره هیچ جا بهتر از اینجا نیست تا همه بدونن که حاجی فیروزه! اونم از این زندگی خسته شده دوس داره یه تحولی در زندگیش بوجود بیاد و چه تحولی بهتر از ازدواج! پس دعا می‌کنه که: خدایا یه زن خوب دم این سال تحویلی تو این ترافیک برسون.
یهو چشم حاجی فیروز روی یه هانچ‌بک سفید قفل می‌شه ! البته خود هانچ‌بک نه داخل‌هاش بک که یه دختر خانوم مامان با عینک آفتابی مامان تر به اون دوردست‌ها خیره شده و احتمالا در اعماق ذهنش دنبال یه شوهر ایده آل واسه یه زندگی می‌گرده!
حاجی فیروز احساس می‌کنه که دعاش چه زود مستحاب شد و با خودش میگه: ایکاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم! بعد دوباره با خودش می‌گه: خنگ خدا دیگه چی می‌خواستی از این بهتر!
حاجی فیروز میاد دم شیشه ماشین دختر ....

از اینجا مکالمه دختر و حاجی فیروز رو با ریتم بخونین
حاجی فیروز:
ارباب خودم سامیلی علیکم
ارباب خودم سرتو بالا کن
ارباب خودم منو نیگا کن
ارباب خودم لطفی به ما کن
ارباب خودم بزبز قندی
ارباب خودم چرا نمی‌خندی؟
دختر:
حاجی خودم سلام علیکم
حاجی خودم یه ناز دیگه کن
حاجی خودم چه با ادایی
واه واه حاجی جون چه با صفایی!
حاجی خودم ناز نازی هستی
حاجی خودم چرا نمی‌رقصی؟

حاجی فیروز:
بشکن بشکنه بشکن،
من نمی‌شکنم بشکن،
اینجا بشکنم یار گله داره،
اونجا بشکنم یار گله داره!
این سیاه بیچاره چقد حوصله داره.

دختر:
سیاه سیاهه سیاه!
من نمی‌خوامش اما
قربونم بشه من غصه دارم
قربونم بشه من بوسه دارم
درد این سیاه بیچاره رو من چاره دارم

حاجی فیروز:
حاجی فیروزه،
سالی یه روزه،
همه می‌‌دونن،
منم می‌‌دونم،
عید نوروزه.

دختر:
حاجی پیروزه
شرطش هرروزه!!!
عید نوروزه
آره
منم میدونم
تو هم می‌دونی

حاجی فیروز:
چی می‌گی ؟
چی رو؟

دختر:
اینکه حاجی فیرزوه دیگه!

حاجی فیروز:
نه عزیزم منظورم این بود که می‌دونی من چقدر دوست دارم! عاشقتم! ناز منی عشق منی! حالا زن من می‌شی!

دختر:
من زن تو؟ اونم تو؟!با اون لباس قرمز کلاه بوقی روی سیاه واه واه واه! همینم مونده زن تو بشم! با اون قیافت! جرات نداریم دو دقیقه با کسی شوخی کنیم عجب ملت بی جنبه این!
بعدش دختر با عصبانیت گازش رو میگیره و میره و حاجی فیروز غرق در دود سیاه ماشین می‌شه (البته یادآوری کنم که چون ترافیک بود دختره نمی‌تونس گازش رو بگیره و بره درضمن ماشینش هم چون روغن سوزی داشته دودش آبی بود)
یهو چشم حاجی فیروز به یه دختره می‌افته که داره شیشه ماشینا رو تمیز می‌کنه دختره هم چشمش به حاجی فیروز می‌افته و میاد جلو و یه نگاه عاشقانه به حاجی فیروز می‌کنه.
حاجی فیروز با خودش میگه: نکنه این دختره بخواد زن من بشه! اونوقت جواب مامانم رو چی بدم؟ مثل اینکه خر من از تو شکم ننش هم دم نداشت!
بعدم حاجی فیروز تو یه چشم به هم زدن تیز میزنه به چاک! .....

هیچ نظری موجود نیست: