در ایامی رفتگری جوانی هر روز صبح محلهای را جارو مینمود و دراین محله منزل شخص بسیار ثروتمندی بود.
رفتگر هر روز که به درخانه این شخص برای جارو کردن میرسید دختر جوان زیبایی در را باز مینمود و به وی چای و شیرینی میداد. رفتگر جوان نیز چای و شیرینی را میخورد و بدون کوچکترین نگاه چپی به دختر از او تشکر مینمود و به سر کار خود میرفت.
این قضیه چند سال طول کشید تا این که صبحی رفتگر به در خانه دختر رسید برای جارو کردن و دختر نیز طبق عادت قصد کرد که از وی پذیرایی نماید که ناگهان چشمش به حلقه نامزدی رفتگر خورد پس جیغی ناخودآگاه از وی ساطع شد و غش کرد! به چشم همزدنی خدم و حشم خانه و همسایهها به بیرون ریختند و تا چشمشان به رفتگر خورد، پنداشتند که وی بلایی به سر دختر آورده به این سبب وی را بزدند و بازداشت نمودند تا دختر را به هوش آورند.
سپس اندکی از عطرجات به دماغ وی نزدیک کردند تا بهوش آمد. دختر به محض به هوش آمدن شروع به گریه و زاری نمود که این فلان (رفتگر) را من این چند سال بسیار دوست داشتم و عاشقش بودم و بسیار میخواستم که وی به خواستگاری من بیاید تا با هم عروسی کنیم اما امروز حلقه نامزدی در دستش دیدم پس او را بزنید به جرم بی وفایی. این دفعه رفتگر تا سخن عشق دختر را به خود شنید جیغی بزد و بیهوش شد! پس اندکی آشغال به دماغ وی نزدیک کردند تا بهوش آمد آنگاه شروع به هوار زدن کرد که ایداد! ای هوار! از دست شما زنان! چرا که من نیز این چند سال که محبت این دختر را دیدم عاشقش شدم ولی جرات نزدیک آمدن نداشتم چرا که نه فقط وضعم به اینها نمیخورد بلکه مهمتر اینکه از همگان شنیدهام که میگویند رفتار زنان را هیچکس نشناسد حتی خودشان! به همین دلیل با خود پنداشتم که اگر عشقم را به وی گویم و از وی خواستگاری نمایم او به من جواب دهد که: "پیف پیف! من کلی خواستگار دارم اونوقت با تو ازدواج کنم؟! چه پررو! آخه من به تو چه علاقهای دارم که بخوام باهات ازدواج کنم؟ عجب ملت بی جنبهای هستین حالا یه چایی بهت دادیم زودی پسر خاله شدی؟!"
اما داستان این حلقه نیز اینچنین است که چند دقیقه پیش که داشتم جارو میزدم این حلقه را دیدم و برای اینکه آن را گم نکنم تا بعد صاحبش را پیدا نمایم آن را در دست خود کردم! یعنی من نه نامزد دارم و نه عروسی کردهام . آنگاه نگاهی از روی عشق به دختر انداخت و از وی پرسید حاضری با من ازدواج کنی؟
دختری مکثی بنمود و سپس رویش را برگرداند و گفت: (پیف پیف را نگفت که دل رفتگر نشکند) من کلی خواستگار دارم اونوقت ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر