یکشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۸

برای تمام هستی ام

دلم گرفته بود خواستم برای تمام هستی ام چیزی بنویسم اما حیفم آمد احساساتم را اسیر کلمات کنم بگذار اشک چشم ودل خونین برایم باقی بماند
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آمو و درشتیهای او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا، شاد باش و دیر زی
میر نزدت میهمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی

هیچ نظری موجود نیست: